این شعر را هوشنگ ابتهاج " سایه " در غم مرگ مهدی اخوان ثالث سروده است .
رفت آن یار و داغ صد افسوس
بر دل داغدار یار گذاشت
ما سپس ماندگان قافله ایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
در جوانی کنار هم بودیم
چون جوانی مرا کنار گذاشت
تن به میخانه برد و مست افتاد
جان هشیار در خمار گذاشت
پی تیشه زدن به ریشه خویش
دست در دست روزگار گذاشت
انچه دشمن نکرد با خود کرد
جان بفرسود و تن نزار گذاشت
او به پایان راه خویش رسید
همرهان را در انتظار گذاشت
نام امید داشت اما گام
در ره نا امیدوار گذاشت
مست هشیار بود و رندانه
دست بر مست و هوشیار گذاشت
ره نجست از حصار شب بیرون
آتشی در شب حصار گذاشت
خاتمی ساخت شاهکار و در او
لعلی از جان خویش کار گذاشت
قدحی پر ز خون دیده و دل
پیش مستان غمگسار گذاشت
تلخ چون باده ؛ دلپذیر چو غم
طرفه شعری به یادگار گذاشت
تا قیامت غم از خزانش نیست
آنکه این باغ پر بهار گذاشت
پیش فریاد او جهان کر بود
او در این گوش گوشوار گذاشت
بر رخ روزگار خشک اندیش
سیلی از شعر آبدار گذاشت
بگذر از نیک و بد که نیک بد است
آنکه بر نیک و بد شمار گذاشت
بر بد و نیک کار و بار جهان
نتوان هیچ اعتبار گذاشت
کی سواری از این گریوه گذشت
که نه بر خاطری غبار گذاشت ؟
سینه " سایه " بین که داغ امید
بر سر داغ شهریار گذاشت
اشک خونین من از این ره دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت
رفت آن یار و داغ صد افسوس
بر دل داغدار یار گذاشت
ما سپس ماندگان قافله ایم
او به منزل رسید و بار گذاشت
در جوانی کنار هم بودیم
چون جوانی مرا کنار گذاشت
تن به میخانه برد و مست افتاد
جان هشیار در خمار گذاشت
پی تیشه زدن به ریشه خویش
دست در دست روزگار گذاشت
انچه دشمن نکرد با خود کرد
جان بفرسود و تن نزار گذاشت
او به پایان راه خویش رسید
همرهان را در انتظار گذاشت
نام امید داشت اما گام
در ره نا امیدوار گذاشت
مست هشیار بود و رندانه
دست بر مست و هوشیار گذاشت
ره نجست از حصار شب بیرون
آتشی در شب حصار گذاشت
خاتمی ساخت شاهکار و در او
لعلی از جان خویش کار گذاشت
قدحی پر ز خون دیده و دل
پیش مستان غمگسار گذاشت
تلخ چون باده ؛ دلپذیر چو غم
طرفه شعری به یادگار گذاشت
تا قیامت غم از خزانش نیست
آنکه این باغ پر بهار گذاشت
پیش فریاد او جهان کر بود
او در این گوش گوشوار گذاشت
بر رخ روزگار خشک اندیش
سیلی از شعر آبدار گذاشت
بگذر از نیک و بد که نیک بد است
آنکه بر نیک و بد شمار گذاشت
بر بد و نیک کار و بار جهان
نتوان هیچ اعتبار گذاشت
کی سواری از این گریوه گذشت
که نه بر خاطری غبار گذاشت ؟
سینه " سایه " بین که داغ امید
بر سر داغ شهریار گذاشت
اشک خونین من از این ره دور
گل سرخی بر آن مزار گذاشت