دنبال کننده ها

۱۲ مهر ۱۳۹۹

حاج آقا ترامپ


زن مان اسم مان را گذاشته است حاج آقا ترامپ !
آن قدیم ندیم ها هم که آقای دابلیو بوش داشت خیابان های بغداد را با تانک ها و موشک هایش شخم میزد زن مان اسم مان را گذاشته بود حاج آقا بوش !
ما همان زمان ها هوارمان در میآمد که آخر چرا حاج آقا بوش؟
میگفت : برای اینکه مثل آقای بوش خرابکار هستی ! فقط بلدی خرابکاری بکنی!
حالا هم شده ایم حاج آقا ترامپ !حالا چرا؟ خدمت تان عرض میکنیم:
آقا! چند وقت پیش ما با رفیق مان رفتیم کوهنوردی . کوهنوردی که چه عرض کنیم ؟ همینطور یک تپه ای را گرفتیم رفتیم بالا. بگذریم از اینکه وسط راه آب مان تمام شد و کم مانده بود به شهدای تشنه لب صحرای کربلا بپیوندیم اما با هر جان کندنی بود دو سه کیلومتری رفتیم بالا و بسلامت برگشتیم . ما برای اینکه صورت مان زیر آفتاب نسوزد یکدانه از این کلاههای لبه دار قرمز رنگ گذاشته بودیم روی سرمان . از قماش همان کلاه هایی که جناب پرزیدنت ترامپ گاه و بیگاه روی سرشان میگذارند ..
وقتی از کوهنوردی برگشتیم دیدیم زن مان اسم مان را گذاشته است حاج آقا ترامپ .
حالا هم هر وقت از دست ما ن عصبانی یا بقول همولایتی ها ی مان « جان به سر » میشود می‌گوید : آقای حاج آقا ترامپ چرا فلان کار را کردی؟ آقای حاج آقا ترامپ کجا بوده ای؟ آقای حاج آقا ترامپ چرا دیر آمده ای؟
آخر شما را به حرضت عباس ! ما کجای مان شبیه حاج آقا ترامپ است ؟حالا اگر بگویید شبیه آقای جان بولتن هستی یک حرفی اما حاج آقا ترامپ ؟! خدا آن روز را نیاورد به لطفه و کرمه!
یک داستان دیگری هم برای تان بگوییم برویم پی بد بختی های مان :
آقا!
به گلوی عطشان حضرت علی اصخر! اگر همین امروز یکی از ما بپرسد بزرگ‌ترین آرزویتان چیست هفت قدم بطرف قبله بر میداریم و به کلام الله مجید قسم جلاله میخوریم که : بزرگ‌ترین آرزوی مان این است یک روز صبح بعد از خوردن صبحانه و نوشیدن یک فقره قهوه دبش ، پای این بوته یاس بنشینیم و پای مان را دراز کنیم و بدون هراس از ملامت های عیال با دلی خوش و لبی خندان یک فقره سیگار فرد اعلای ینگه دنیایی چاق کنیم و دودش را به آسمان بفرستیم و بگوییم : آخی! زندگی چقدر زیباست.
آقا ! خدا بسر شاهد است این رفیق سابق مان آقای باراک اوباما هم که آنقدر قدرت داشت برود توی دهکوره های پاکستان آقای بن لادن را مستقیما به بهشت برین رهنمون بشود عینهو خودمان به چنین درد جانگزایی گرفتار است و از عیالش می ترسد .
هنوز هم اگر از آقای اوباما بپرسید چه آرزویی دارید خواهد گفت همان آرزویی که آقای گیله مرد دارند
دروغ نمی گوییم به قمر بنی هاشم !
Image may contain: one or more people, hat, sunglasses, outdoor, closeup and nature

۱۱ مهر ۱۳۹۹

صد ها چراغ دارد و بیراهه میرود .

 هر چه گفتیم آقانکن  . اینقدر سرتق نباش . اینقدر عالم و آدم را با خودت دشمن نکن . اینقدر آن دهان صاحب مرده ات را باز نکن . اینهمه  پرت و پلا نگو . حرف ما را نشنیدی که نشنیدی .

هرقدر داد زدیم،  ناله و ندبه کردیم که : آقای من ! رییس من ! جان من ! اینقدر دروغ نگو . اینقدر خودت را رسوای خاص و عام نکن . اینقدر آبرو ریزی نکن . نگو که کلیه  آمیزاددر جای مخصوصی توی قلب شان است !  آخر تو به قلوه و بیضه و خایه و امعا و احشای آدمیزادگان چه کار داری ؟

هر چه ندبه و استغاثه کردیم که : پدر آمرزیده ! دروغ میگویی بگو . چاخان میکنی بکن . بد زبانی میکنی بکن . اما جان مادرت ، جان پدر و پدربزرگ بزرگوارت،  بیا  مردانگی کن و همین پوزه بندی  را که عالم و آدم از ترس عالیجناب کرونا جلوی دهان شان می بندندجلوی آن پوزه ات ببند 

حرف ما را نشنیدی که نشنیدی 

می بینی حالا ما را توی چه انشر و منشری گیر انداخته ای ؟ می بینی در چنبر چه بلاهایی گرفتارمان کرده ای آقای رییس جمهور ! ؟ 

ما تازه دل مان را صابون زده بودیم بنشینیم دور دوم چماق کشی ها و قداره کشی های شما و آ ن پیر مردآلزایمری  را تماشا کنیم و یک عالمه فحش های تازه یاد بگیریم . دل مان میخواست به هر دوز و کلکی که هست شما دوباره رییس جمهور مان بشوید تا برای چهار سال دیگر  ما از خجالت نتوانیم سرمان را جلوی دوست و دشمن بلند کنیم و بگوییم شهروند ینگه دنیا هستیم . 

دل مان میخواست شما دوباره رییس جمهور ما بشوید بلکه این اداره جلیله مالیات که هر ساله شیره جان مان را میمکد دست از سرمان بردارد و ما هم مثل شما هفتصد و پنجاه دلار مالیات سالانه بپردازیم و با خیال راحت برویم برای خودمان غاز چرانی !  حیف شد که کرونا گرفته اید آقای رییس جمهور . ما بیشتر دل مان برای آن بانوی اول امریکا  میسوزدکه  آن طفلکی به آتش شما سوخته است .

یعنی توی آن کاخ سفید به آن بزرگی یکنفر پیدا نمیشد محض رضای خدا این شعر سعدی را برای تان بخواند و شما را از چنین مخمصه ای برهاند ؟

ای روبهک ! چرا ننشینی به جای خویش ؟

با شیر پنجه کردی و دیدی سزای خویش 

دشمن به دشمن آن نپسندد که بی خرد 

با نفس خود کند به مراد و هوای خویش 

از دست دیگران چه شکایت کند کسی 

سیلی به دست خویش زند بر قفای خویش 

چاه است و راه و دیده بینا و آفتاب 

تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش 

چندین چراغ دارد و بیراهه میرود 

بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش 

ما دل مان برای دروغ ها و عربده کشی های تان تنگ میشود آقای رییس جمهور .ایضا دل مان برای فرست لیدی مان تنگ میشود آقای رییس جمهور !  امیدواریم کرونا را هم فتیله پیچ کنید .

۹ مهر ۱۳۹۹

پیاله بر کفنم بند

پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
آن قدیم ندیم ها هر وقت دل مان میگرفت و حال و حوصله هیچ تنابنده ای را نداشتیم سوار ماشین مان میشدیم و در حالیکه به آوای روح نواز جناب لئونارد کوهن گوش میدادیم این جاده های باریک کوهستانی پر درخت دور و بر خانه مان را میگرفتیم و میرفتیم ناپا.
میرفتیم از میان تاکستان ها و شرابخانه ها و شراب سازی ها میگذشتیم واین شعر حافظ جان را زمزمه میکردیم که :
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
غریب و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دستاویز
آنجا ، کنار جاده ، شرابخانه ای بود نامش داریوش .
با ستون هایی همچون ستون های تخت جمشید. افراخته و بلند قامت و سرفراز . با پیکره ها و مجسمه ها و نگاره هایی از ایران باستان. یاد آور روزگارانی که میهنی داشتیم و سرزمینی. روزگارانی که خاکی داشتیم و عزتی و احترامی.
دور ترک ، بر فراز تپه ای شرابخانه ای بود . ساختمانی سنگی . عظیم . پر شکوه. به سبک و سیاق قصرهای عهد ویکتوریا . با راهروهای سنگی پیچاپیچ . با اندرونی ها و بیرونی های سحر آمیز .
نامشCastello di Amorosa
من آنجا را بسیار دوست میداشتم . آنجا می‌شد شرابی نوشید و از بلندای آن قصر باشکوه ، تاکستان‌ها را به تماشا نشست. تماشا نه . بلکه به حیرت و لذت و آرامشی درونی رسید .
دیشب این اژدهای هزار سر . این آتشی که گویی سر باز ایستادن ندارد ، شرابخانه محبوبم را به کام خویش کشید . بیش از یکصد و بیست هزار بطری شراب در لهیب آتش سوخت .اینک مشتی خاکستر و غبار از آن بر جای مانده است. مشتی خاکستر همراه با حسرتی دردناک.
هنوز نمیدانم بر شرابخانه داریوش چه گذشته است
باید دوباره به حافظ پناه ببرم . باید دوباره حافظ بخوانم :
ساقیا بر خیز و در ده جام را
خاک بر سر کن غم ایام را
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
بر کشم این دلق ازرق فام را
محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یکباره برد آرام را
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را

۷ مهر ۱۳۹۹

آقای میر غضب ....

میرزا آقا خان کرمانی روشنفکر آزاده پیشا مشروطیت که خود قربانی سبعیت دربار ناصر الدین شاهی است در کتاب " سه مکتوب  " می نویسد :
خونریزی و جلادی و میر غضبی از عصر تازیان مطبوع طبع ایرانیان شده  نه ننگ می پندارند و نه عار میشمارند بلکه جزو فضایل و افتخارات محسوب میدارند .
آنقدر قساوت و سخت دلی و بی رحمی که  در طبع ایرانیان پیدا شده در هیچ ملت وحشی دیده نشده است . در سفر سابق که من در تهران بودم پس از آنکه فتوای قتل بابی ها توسط ملایان صادر شد ؛ چهارصد نفر را دستگیر کرده ؛ روسای آنان را در ملاء عام با نوک خنجر سوراخ سوراخ و شمع آجین ساختند و جناب صدر اعظم سیصد نفرشان را به طبقات مردم سپرد تا هر جور که می توانند آنان را به قتل برسانند .( نقل از سه مکتوب - نسخه خطی )

و اما نقش ملایان :
پس از بروز جنبش دهقانی و خیزش توده های محروم در سال 1264 قمری  در اعتراض به فقر و فلاکت و بیعدالتی و فساد ملایان و حکومتیان   ؛ و سرکوب شدید آن توسط دولتیان به اتهام بابیگری ؛ امام جمعه تهران داماد ناصر الدین شاه شد و دهات اطراف تهران را تیول برد .
حاج ملا علی کنی انحصار غله تهران را بدست گرفت و با احتکار گندم و افرودن بهای آن ؛ بر قحطی ها دامن زد .
تعداد املاک مجتهد تبریز به دویست پارچه رسید .
مجتهد همدان برای حفظ املاک خود سه هزار تفنگچی بسیج کرد .و آقا نجفی ملای معروف اصفهان بفکر ایجاد بانک افتاد و به کسبه و مالکان با شصت درصد بهره وام میداد .
در مساجد - که همچون روزگار امروز - به تولیت آخوند های دولتی در آمده بود تعدادی طلاب مسلح مستقر شدند که هر بار  با کوچکترین نا رضایی اعتراضی مردم روبرو شدند به جان آنها افتادند و دریدند و کشتند و سوختند .
گزارش های رسمی که از آن زمان در دست است تغییر حالت ملایان را پس از بابی کشی های ناصر الدینشاهی بخوبی نشان میدهد .
در یک گزارش رسمی از مشهد میخوانیم که : چندی میشود امام جمعه مشهد به وضع دیگر حرکت میکند . روزی دیدم به دهات میرفتند .دو یدک در جلوی خود می کشید و نیز چند نفر از الوات محله سراب را دور خود جمع کرده وبه مردم آزار و اذیت میرساندند .هر یک از این الوات بدست داروغه و غیره گرفتار میشود راه فرار آنها خانه امام جمعه  است که شفاعت و حمایت میکند .
در دهات هم بیست نفر تفنگچی مثل سرباز و قراول برای شان کشیک می کشند (نقل از اسناد وزارت خارجه )
همچنین در  این دوران گروههای مسلح که از درون مساجد تغذیه و رهبری میشدند  برای سرکوب شورش ها و اعتصاب ها و اعتراض های بازاریان ایجاد شده بود
روحانی نامدار و امام جمعه زنجان که خود شاهد این فجایع بوده است دلسوزانه می نویسد :  اینان " مذهب باب " را وسیله قتل و غارت و نهب مردم کرده اند .پادشاه و دیوانیان نیز هر کسی را که سر بلند کرده و یا از ستم و فساد شکایتی دارد  به همین اتهام نا درست نابود میکنند . مردم از اینان همان اندازه می هراسند که از مباشر و کلانتر  زیرا چنان به جان کسبه و زارع ایران افتاده اند و چنان به زور هتاکی و چماق و شلاق و اصرار و ابرام مال مردم را می گیرند که کشاورزان را از بر داشتن خرمن و درو و غله و بردن میوه باز داشته اند .
در این دوره ؛ دربار برای ملایان دولتی تکیه دولتی بر افراشت .لقب داد . تیول بخشید . مستمری قرار داد .ازدواج میان ملایان دولتی و درباریان مرسوم شد .موقوفات از دست مردم به در آمد و به ملایان دولتی تعلق گرفت .بخشش املاک بعنوان شکر گزاری و یا بنام انعام باب شد و هر اندیشه اصلاح طلبانه ای به اتهام بابیگری بشدت سرکوب شد .
آیا شباهت های بین دوران ناصرالدینشاهی و زمانه استیلای حکومت فقیهان را بصورت عیان می بینید ؟
گویی  هزار سال  نه ؛  دستکم دویست سال به عقب بر گشته ایم .

** برای اطلاع بیشتر از تبهکاری ها و نابکاری های ملایان به کتاب " کارنامه و زمانه میرزا رضا کرمانی "   و یا کتاب " ایران در راهیابی فرهنگی " نوشته استاد روانشادم خانم دکتر هما ناطق مراجعه بفرمایید

مسافرنامه


( از فرغانه تا مرغانه )
بیست تا تخم مرغ را پخته بود و با خودش آورده بود .
گفتیم : مینا جان ! اینها چیست؟
گفتند : تخم مرغ پخته
پرسیدیم : چند تاست؟
گفتند : بیست تا
گفتیم : بیست تا؟
فرمودند : یس!
گفتیم : نکند قصد کشتن مان را دارید ؟ مگر ما قصد سفر فرغانه را داریم که شما اینهمه مرغانه با خودتان آورده اید ؟
خندیدند و گفتند : آقای گیله مرد ! سفر درازی در پیش است ! باید از بیابان و کویر بگذریم . صحرای خشک «نوادا » پیش روی ماست . این مرغانه ها بکار میآیند!
راه افتادیم . با یک عالمه قبل منقل ! از خربزه و هندوانه و انگور و خیار و گوجه فرنگی بگیر تا انواع و اقسام خوردنی جات و نوشیدنی جات و پوشیدنی جات و میو ه جات و آجیل و تخمه و شراب و تکیلا و آبجو و حتی خلال دندان !
از کازینوهای شهر »رنو » که چند مایلی گذشتیم دیدیم خدای من ! همه جا بیابان است و تا چشم کار میکند نمکزار ! نه رودخانه ای و نه جویباری و نه سایه بیدی و سپیداری. راندیم و راندیم . رسیدیم به شهری . نامش را از یاد برده ام . نشستیم در سایه سار بیدی . ناهاری خوردیم . نانی و کالباسی و کتلت خوشمزه ای و سالادی و ماستی و یکی دو لیوان هم آبجوی خنکی و صدالبته مرغانه ای هم ! و شکر ایزد منان بجای آوردیم که : باران نعمت بی حسابش بر مسلمان و گبر و هرهری مذهبان همچنان میبارد !
ما با خودمان گفتیم : خدای را هزار مرتبه شکر که از آن مرغانه های پخته، شش فقره اش را به باد فنا داده ایم .
راندیم و راندیم تا رسیدیم به شهر دیگری در ولایت دیگری . نامش آبشار دو قلو !
وقت شام بود . گفتیم برویم رستورانی، کافه ای، مهمانسرایی ، جایی ، شامی بخوریم و پیاله ای بنوشیم . دیدیم دو باره سر و کله مرغانه ها دارد پیدا میشود !
گفتیم : اگر گردن مان را بزنید نه اهل مرغانه ایم نه اهل فرغانه !
لاجرم رفتیم به رستورانی محلی که غذایی خوشمزه داشت و فضایی دلنشین .
فردا و پس فردا و پسین فردایش را هم به گشت و گذار در بادیه ها و کوهها و مرغزاران و دشت و دمن ها گذراندیم و هر بار از خوردن آن مرغانه های نازنین سر باز زدیم . حتی تهدید ها و شکواییه های مینا را نادیده گرفتیم و خندان و غزلخوان گفتیم : ما اگر چه به فرغانه آمده ایم اما اهل خوردن مرغانه نیستیم !
هفت روز از سفرمان گذشت و این مرغانه های بینوا مدام از یخچال به سفره و از سفره به یخچال نقل مکان میفرمودند و تشنگان و گرسنگان را التفاتی و عنایتی به آن نعمت خدای نه .لاجرم در واپسین روز سفر، چهارده مرغانه پخته شده مظلوم زیبای بی زبان را به سطل زباله فرو افکندیم و نفسی به راحتی کشیدیم و خواندیم : منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است وبشکر اندرش مزید نعمت و مرغانه اش مزید زحمت ....
Mina Siegel, Hanri Nahreini and 30 others
8 Comments
1 Share
Like
Comment
Share