دنبال کننده ها

۳ بهمن ۱۳۹۴

ای ساقی

خواستم به سبک و سیاق پیشین امشب نیز چیزکی و طنزکی بنویسم .آمدم پای کامپیوتر و این شعر سایه را در یاد داشت هایم دیدم . گفتم چه بهتر بجای آسمان و ریسمان بهم بافتن ؛ این شعر را اینجا بگذارم که حدیث سرگشتگی های خود ماست :

شکوه جام جهان بین شکست ای ساقی
نماند جز من و چشم تو مست ای ساقی
من شکسته سبو چاره از کجا جویم ؟
که سنگ فتنه سر خم شکست ای ساقی
صفای خاطر دردی کشان ببین که هنوز
ز دامنت نکشیدند دست ای ساقی
ز رنگ خون دل ما که آب روی تو بود
چه نقش ها که به دل می نشست ای ساقی
در این دو دم مددی کن مگر که بر گذریم
به سربلندی از این دیر پست ای ساقی
شبی که ساغرت از می پر است و وقت خوش است
بزن به شادی این غم پرست ای ساقی
چه خون که میرود اینجا ز پای خسته هنوز
مگو که مرد رهی نیست ؛ هست ای ساقی
روا مدار که پیوسته دلشکسته بود
دلی که " سایه " به زلف تو بست ای ساقی 

۳۰ دی ۱۳۹۴

که هر که خر شود البته میشوند سوارش

فقیه شهر بگفت این سخن به گوش حمارش
که هر که خر شود البته میشوند سوارش
جناب مفتی از این روی گفته اند به مفتی
که مفتی است همه خرج و برج لیل و نهارش
شکم تغار بدیدم یکی ز مردم سوری
که دیگ های جهان چمچه ای است پیش تغارش
بنزد خلق مشوبردبار زانکه شتر را
چو بردبار بدیدند کرده اند مهارش
در آورم پدرش را و بشکنم قلمش را
اگر رقیب بیفتد به کوی یار گذارش
بود شکایت " روحانی " از کشاکش دوران
که بینوا کشی و سفله پروری است شعارش
کسی که حق مرا قطع  کرد در بلدیه
خدا کند که به عدلیه اوفتد سر و کارش

" غلامرضا روحانی - اجنه "

۲۹ دی ۱۳۹۴

آگهی ازدواج ...

جوانی هستم 59 ساله ! ( البته خیلی جوان تر بنظر میآیم ) . قوی ؛ ورزشکار ؛ تندرست ؛ با موهای مجعد ( که متاسفانه نیمی از آن ریخته و وسط کله ام طاس شده است ) . با دندان های مصنوعی سالم و سفید و لغزان ؛  چشمان سیاه میشی ( با یک فقره عینک ته استکانی برای مواقع بحرانی ! ) . دارای حس شنوایی صد در صد ( البته گاهی مواقع با سمعک ) .فاقد حس بویایی .  اهل کتاب ( در ماه محرم و صفر و رمضان قرآن میخوانم ) .فاقد هر گونه پیشینه کیفری و جنایی ( فقط چند سال پیش نزدیک بود آن سلیطه بی حیا همسرچهارمم را با دستان خودم خفه اش کنم ).  دارای دوستان فراوان ( از جمله مقادیری پزشک و پرستار و رادیو لوژیست و چشم پزشک و داروخانه چی و متخصص معده و روده و اثنی عشر و سایر اسافل اعضای مربوطه ) .کوهنورد ( البته با عصا ) . کارشناس مسائل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و هنری و ناموسی و غیره . شاعر و نویسنده و بازیگر سینما و تئاتر ( دیوان اشعارم انشاء الله به حول و قوه الهی بزودی منتشر و در سرتاسر جهان پخش خواهد شد )  با داشتن مدرک دکترا در رشته حشره شناسی از دانشگاه امام صادق علیه السلام و فوق لیسانس سنگ شناسی از دانشگاه نیست در جهان . دوستدار حیوانات ( البته باستثنای سگ که بنا بفرموده شرع مقدس نجس هستند )  . شیعه اثنی عشری ( ولی بعضی از دوستان مرا شیعه اثنی حشری میدانند ) .پایبند اخلاقیات  و فرامین دینی ( از جمله حجاب و عفاف و عقاب و نقاب و غیره ) . فاقد هر گونه اعتیادات مضره ! ( البته  گاهگاهی با دوستان علف میکشیم . قدیم ها که جنس های تقلبی به بازار نیامده بود  هفته ای دو سه بار با دوستان پای منقل می نشستیم که الحمدالله آن عادت مضره را ترک کرده ام چون هم قیمتش گران است و هم جنس اش نا مرغوب است . این برادران تریاک فروش وجدان که ندارند پدر سوخته ها ) .علاقمند به مادر زن و خواهر زن ( خواهر زن های مطلقه ارجحیت دارند ) .خوش تیپ و خوش قد و بالا ( وزن دویست و پنجاه پاند ؛ قطر شکم یک متر و هشتاد سانتیمتر ؛ قد یک متر و هفتاد و هفت سانتیمتر و یک چهارم میلیمتر ) دارای سابقه خوانندگی و دلالی اتومبیل و مدیریت شبکه تلویزیونی فارسی و ایضا پیتزا فروشی ). دست و دلباز . از یک خانواده بسیار معتبر ( پدرم سپهبد و عمو جانم آجودان شاهنشاه آریامهر و مادرم همدم و همنشین و رفیق گرمابه و گلستان علیاحضرت شهبانو وخودم هم همبازی اعلیحضرت رضا شاه دوم بوده ام ) .موسیقیدان ( گهگاه با قابلمه آشپز خانه تنبک نوازی میکنم .  طرفدار سر سخت آزادی زنان ( البته باستثنای همسر خودم چون ما اهل اینجور بی ناموسی ها نیستیم ) .متخصص سوت بلبلی و بشکن و جوک گویی .
خواهان آشنایی و ازدواج با دختری هستم با شرایط زیر :
سن بین هیجده تا بیست و هشت سال . قد بلند . مو بلند . سیاه چشم . از یک خانواده معتبر پولدار با داشتن ارث و میراث کلان . محجوب و خجالتی . آفتاب مهتاب ندیده . کم سواد ( بیسواد ها ارجحیت بیشتری دارند ) .دماغ غیر عملی . باکره ( باید گواهی معتبر از یکی از پزشکان مورد اعتماد ارائه نماید ) .  نا آشنا به زبان انگلیسی . بی خبر از قوانین ازدواج در امریکا . متخصص در امور آشپزی و خانه داری و رخت شویی و رفت و روب و خانه داری . بدون حسادت . بدون برادر . راستگو . نا آشنا با کلماتی همچون دیسکو و بوی فرند و امثالهم . کم حرف . حرف شنو . عبد و عبید مادر شوهر و خواهر شوهر و غیره .....
اگر دارای این شرایط هستید با نشانی زیر تماس بگیرید تا مقدمات دیدار حضوری در یکی از ممالک متمدنه اسلامی از قبیل ترکیه و قطر و ابوظبی و بورکینا فاسو وقطر و دبی و شارجه فراهم شود .دیدار حضوری کمتر از یک هفته نخواهد بود .

امضا ء : یک آقای ایرانی من مره قوربان 

۲۸ دی ۱۳۹۴

راحت مان بگذارید بابا ...!

روز شنبه است . هنوز به ساعت هشت صبح خیلی مانده است . تلفن خانه مان زنگ میزند . از خواب می پرم و گوشی را بر میدارم
خانمی از آنور سیم میگوید : گود مورنینگ مستر فلانی !
توی دلم میگویم : سر صبحی بجای خضر گیر خرس افتادیم .
میگوید : اسم من جنیفر است .
میگویم : جنیفر لوپز ؟
میخندد و میگوید : نه !
می پرسم : جنیفر لارنس ؟
میگوید : نه !
میگویم : جنیفر آت کین سن ؟
میگوید : نه ! من از بانک فلان تلفن میزنم . میخواهم بشما بگویم که ما با بهره کمتری وام میدهیم . میخواهی وام خانه ات را عوض کنی ؟
گوشی را چنان روی تلفن میکوبم که زنم میگوید : تلفن را شکستی مرد حسابی !
لحاف را روی سرم میکشم و میخواهم چند دقیقه ای چرتکی بزنم .ساعت ده قرار است بروم سر کارم .
چند دقیقه ای میگذرد . دوباره تلفن زنگ میزند . گوشی را بر میدارم .
از آنسوی سیم صدای ضبط شده زنی بر روی یک سیستم کامپیوتری میگوید میتواند خانه مان را به نور قدوم انرژی خورشیدی روشن بفرماید
گوشی را میگذارم . غلت و واغلتی توی رختخواب میزنم و سعی میکنم نیم ساعتی بخوابم .
هنوز نیم ساعت نگذشته است که تلفن دو باره زنگ میزند .
- الو ؟  گود مورنینگ مستر فلانی !
نمیگذارم حرفش را ادامه بدهد . چاره ای بنظرم میرسد . به زبان فارسی میگویم : ببخشید خانوم جان ؛ من انگلیسی بیلمیرم !ظل عالی لایزال !
میگوید : وات ؟
میگویم : زهر مار وات .من انگلیسی بیلمیرم ای  تخم شیطان . میگذاری ما کپه مرگ مان را بگذاریم ؟  و گوشی را میگذارم .
نیم ساعتی میگذرد . تلفن زنگ میزند . گوشی را بر میدارم .
- من الیزابت هستم
می پرسم : الیزابت تایلر ؟
میگوید : رکوردمان نشان میدهد که شما بالای شصت سال هستید ؛  میدانید اگر فردا پس فردا ریق رحمت را سر کشیدید چه خرج و مخارجی بابت کفن و دفن تان روی دست بچه های تان میماند ؟ پس بیایید با پرداخت ماهیانه صد و هشتاد و پنج دلار عضو سازمان ما بشوید تا ما پس از مرگ تان همه مخارج تان را پرداخت کنیم .
جوش میآورم و میگویم : خانم جان ؛ اولا اینکه گر چه پیرم و میلرزم  به صد جوون می ارزم . دوما اینکه میخواهم به کوری چشم آن سازمان نکبتی تان تا صد سال زنده بمانم . اصلا قصد مردن هم ندارم .قبرتان را هم نگهدارید برای عمه جان تان ! من نه قبر میخواهم نه کفن و دفن . میخواهم بسوزانندم و خاکسترم را هم بریزند توی مستراح !حالا دست از سر ما بر میداری یا نه ؟
ساعت ده صبح با سبیل های آویزان میروم سر کارم . شب که بر میگردم خانه می بینم دو تا نامه برایم آمده است . یکی از شرکتی است که سمعک میفروشد و آن دیگری عینک ! فقط مانده است از کارخانه عصا سازی هم برای مان نامه فدایت شوم بفرستند .
خدایا ! اینها چرا دست از سر ما بر نمیدارند ؟