دنبال کننده ها

۲۹ دی ۱۳۹۶


وقتی آقای صحاف باشی به چوب فلک بسته میشود .
در سال ۱۲۷۵ قمری ۴۲ تن از دانشجویان ایرانی به فرنگستان فرستاده شدند که یکی از آنها چون در فن صحافی مهارتی بهم زده بود پس از بازگشت به ایران لقب صحاف باشی گرفت
این آقای صحاف باشی پس از خاتمه تحصیل و بازگشت به ایران روزی همراه سایر دانشجویان در حیاط مدرسه دارالفنون کنار حوض به صف ایستاده بود تا به جناب اعتضاد السلطنه وزیر علوم معرفی شود .
در این هنگام گفتگویی بین او و شاهزاده اعتضاد السلطنه در گرفت و چون موسیو صحافباشی کلمات را به لهجه فرانسو ی ادا میکرد و حوض را " اوز "میگفت شاهزاده بر آشفت و دستور داد او را به چوب فلک بستند و آنقدر زدند تا طفلکی زیر ضربات چوب حوض را با مخرج عربی حوض تلفظ کرد و جان بسلامت برد
منبع : تاریخ رجال ایران . مهدی بامداد . جلد ۲. ص۴۴۴

۲۷ دی ۱۳۹۶

میهمانخانه مهمان کش ....


میهمانخانه مهمان کش ....
اینجا در ولایت مان - شمال کالیفرنیا - سه چهار روزی بارندگی داشتیم . بارندگی که نه ، شب ها یکی دو ساعتی میبارید و روزها خورشید از پس پشت ابرها جلوه گری میفرمود .
امروز که از خانه بیرون زده بودم نگاهی به دور و برم انداختم و دیدم همه جا سبز شده است . کوهها ، دشت ها ، جلگه ها ، باغات و مزارع . سبز سبز . بوی بهار میآمد .
آمدم خانه . سرشار از حال و هوایی بهاری . سرشار از سرسبزی . سبکبار و سبکبال . سبز سبز ، همچون دشتی سبز که در چشم اندازم بود .
رفتم به خانه شیشه ای دوستان . به همین فیس بوق ! به قصد گشت و گذاری . به هوای خبری و نظری و پیام مهری . اما انگار زمستان در زرفای دل همگان خانه کرده است . انگار در مکتب زندگی چیزی جز خشم و عربده و دشنام نیاموخته ایم . انگار محبت و همدلی نه ، حتی آدمیت هم از جامه و جامعه و روح و روان مان رخت بر بسته است .
آنچه دیدم و خواندم ، همه یقه درانی های جاهل مآبانه . همه خط و نشان کشیدن های کودکانه . و همه تهدید و دشنام بود . همچون نقل و نباتی . و مانده بودم حیران که این مبارزان ! این آزادیخواهان ! این فداییان و سینه چاکان دموکراسی ! این پیام آوران اتحاد و برابری ! اگر روزی روزگاری - زبانم لال - بر مسندی و تختی و منبری و مقامی تکیه زنند با دیگران چه خواهند کرد ؟ یعنی همه را در برابر کوره خورشید کباب میکنند ؟امروز با مسلسل کلام تلخ . و فردا با گلوله های کلاشینکف ؟!
رفتم سر کارم . مغموم و دلشکسته و خسته . مغبون هم . خسته هم . نومید هم . و از بامداد تا کنون این سخن نیمای شعر پارسی در روح و جان و ذهن و ضمیرم تکرار میشود و تکرار میشود و آرامش و آسایش از من گرفته است :
من دلم سخت گرفته ست از اين
میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک
که به جان هم نشناخته انداخته است
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن نا هشيار

۲۶ دی ۱۳۹۶


ایران در آمریکا
ما اینجا در آمریکا شهری داریم که نامش ایران است . البته چند تا ایران داریم. رفیقی داریم که نام همسرش ایران است. آن یکی رفیقمان زنش را گیلان صدا می‌کند. گیلان خانم
اما ، ما در تکزاس شهری داریم که نامش ایران است. منتهی دو تاA دارد. یعنی Iraan نوشته می‌شود
این ایران ، مثل ایران خودمان چاه نفت دارد. و همین چاه نفت موجب آبادی اش 
شده است
ایران ما اگر هزاران سال پیشینه تاریخی دارد ایران تکزاس در سال ۱۹۲۶ کشف شده و حالا حدود هزار و سیصد نفر جمعیت دارد.
البته یک جایی هم در ایالت Iowaشهری است که نامش پرشیا است. اینجا در کالیفرنیا هم حد فاصل بین لس آنجلس و سانفرانسیسکو شهری است بنام کرمان که مرکز تولید پسته کالیفرنیاست و اگر از بزرگراه شماره پنج به لس آنجلس بروید همین شهر کرمان را خواهید دید که باباغات پسته اش بشما خوش آمد میگوید.
حالا اگر بین خودمان بماند باید بعرض مبارک تان برسانیم که قرار است ما سفری محرمانه به تکزاس داشته باشیم و برویم آنجا در شهر ایران یک جمهوری دموکراتیک خلق ایران راه بیندازیم. خدا را چه دیدی؟ یکوقت دیدی اعلام استقلال کردیم و رسما شدیم رئیس جمهور جمهوری دموکراتیک خلق ایران . مخصوصا ایرانی که خیلی ایران است و دو تا AA دارد

۲۵ دی ۱۳۹۶

پند حکیمانه حکیمباشی

از من می پرسد : آقای گیله مرد ! آرزو که بر جوانان عیب نیست . آمدیم همین فردا پس فردا معجزه ای شد و این حکومت نکبتی آخوندی کله پا شد و همه آیات عظام و علمای اعلام رفتند غاز چرانی . شما چه پیشنهادی برای حکومتگران آینده داری ؟
می پرسم : من ؟
میگوید : بله ! حضرتعالی !
میگویم :  یکی را به ده راه نمیدادند میگفت تیر و ترکشم را ببرید خانه کدخدا ! آخر من چیکاره ام ؟ رمالم ؟ کدخدای جوشقانم ؟ عامل زواره ام ؟ خادم مساجدم ؟ موذن مناره ام ؟ فیلسوفم ؟ دانشمندم ؟ چیکاره ام آخر ای بنده خدا ؟ میخواهید با طناب پوسیده یک بقال باشی ینگه دنیایی دو باره ملت را به عشق مار گرفتن بفرستید ته چاه ؟
میگوید : شما چیکار داری به این کارها ؟ جوابم را بده و بیخودی هم طفره نرو
میگویم : ببین کاکو ! حکومت آینده ایران باید مدت سه چهار سال همه مرزهای زمینی و دریایی و هوایی و فرا زمینی  خود را بروی شاه اللهی ها ، مصدقی ها ، مریم تابان ها ، توده ای ها ، توده نفتی ها ، بنی صدری ها ، فداییان و اذناب هزار رنگ شان ، پیکاری ها ، راه کارگری ها ، پوتین چی ها ، چینی چی ها ، فداییان کاسترو ، چه گوارا چی ها  ، کمونیست های کراواتی بدون عمامه . عمامه داران کمونیست بی کراوات ، مفسران و تحلیلگران ایرانی ، سینه چاکان حزب سه نفره کولیگری موسوم به حزب کمونیست کارگری ، فداییان رحمان اوف ها ، پان ترک ها و پان عرب ها ببندد و نگذارد پای شان به خاک ایران برسد  تا بشود سر و سامانی به کارها داد .
با حیرت می پرسد : چرا آخر ؟
میگویم : برای اینکه همینها میروند ایران و در چشم بر هم زدنی گند میزنند به جانفشانی های ملت و دو باره میشویم همانی که بودیم ، بلکه هم بد تر ...

۲۴ دی ۱۳۹۶

روشنفکر بقال ...!!

برایم نوشته بود : آقای روشنفکر بقال  ! برو پیاز و گوجه و بادنجان و هندوانه ات را بفروش و در معقولات دخالت نکن . ! یعنی خفقان بگیر .
البته به دشنام نوشته بود . چه دشنام های تلخی هم .  نه یکبار ، نه دو بار ، صدبار .
فروید گفته است : انسان با ابداع دشنام  ، اولین سنگ بنای تمدن را گذاشت **. یعنی توانست بجای استفاده از تیر و کمان و خنجر و دشنه و داس و فلاخن و شمشیر ، از کلام استفاده کند .
بدین ترتیب معلوم میشود ما ایرانی ها به فاز جدیدی از مدنیت وارد شده ایم که لابد باید نامش را عبور از دروازه های تمدن بزرگ بگذاریم !
اکنون پرسش این است که : آنکه بقال است آیا حق حرف زدن در باره میهن و مردم میهنش را ندارد ؟
من اگر چه بیشتر کشاورزم تا بقال ، اما بخود میبالم در این سی و چند سالی که در ینگه دنیا  خانه و خانمانی بنا نهاده ام  ، از جان و جوانی ام مایه گذاشته ام و دستگاهی فراهم کرده ام که گروهی از شهروندان همین امریکا سالهاست در آن نان میخورند .
جان و جوانی ام را گذاشته ام  تا چشم براه نواله ناچیز هیچ خدایی و نا خدایی نباشم
پرسش این است : مگر بقال بودن جرم است ؟ مگر بقال بودن و بقول سعدی نان از عمل خویش خوردن مایه شرمساری است ؟
اگر تاریخ بخوانید می بینید که  پس از پیروزی مشروطه خواهان و گشایش مجلس شورایملی  ، مشدی باقر بقال  به مجلس راه یافت و یکی از شجاع ترین و پاکنهاد ترین نمایندگان نخستین دوره مجلس شورای ملی بود .
مشدی باقر بقال همان است که محمد علیشاه آدمکش به طعنه و تمسخر گفته بود: آیا مشدی باقر بقال اجازه میدهد شاه مملکت ناهارش را بخورد ؟
و آنهنگام که همان محمد علی شاه در برابر توفان انقلاب راه فرار در پیش گرفت و به سفارت روس پناهنده شد یکی از همان پا برهنگان - شاید هم یکی از همان بقالان - خطاب به شاه فراری فریاد سر داده بود که : دیدی مشدی باقر بقال نگذاشت ناهارت را بخوری !
فروید راست میگفت . سنگ بنای تمدن را آنکسی نهاد که برای نخستین بار  دشنام را جایگزین خنجر و شمشیر و تیر و کمان و فلاخن و قداره ساخت .
ما وارد فاز جدیدی از مدنیت شده ایم .
طفلکی ها مشروطه خواهان و مشروطه چیان هرگز وارد فاز مدنیت نشده بودند .

لابد شاملو شاعر آزادی ، این شعر را برای بقالان عصر خویش سروده بود :

..مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه یی
که نواله ناگزیر را
گردن
کج نمی کند .

** گفته فروید را از یاد داشت دوست عزیزم خانم دکتر خزاعی بر داشته ام