در بیمارستان دخترک پرستار از من می پرسد : به چه زبانی حرف میزنی؟
what language are you speaking?
می خندم و میگویم : به زبان بی زبانی!
می پرسد : زبان مادری ات چیست ؟
میگویم : گیلکی
می پرسد : این دیگر چه زبانی است ؟
میگویم : زبان بی زبانان !
می بینم دارد گیج میشود . نمیخواهم بیشتر سر بسرش بگذارم . میگویم :
والله ما اول به زبان گیلکی حرف میزدیم . رفتیم مدارسه! فارسی یاد گرفتیم لاجرم گیلکی از یادمان رفت. بعدش رفتیم ولایت آذر آبادگان بلکه استاد بشویم! آنجا ترکی یاد گرفتیم گیلکی و فارسی از یاد بردیم .
آنگاه تر ! به شیراز در آمدیم . آنجا زن گرفتیم و سر و دستار از کف دادیم و گیلکی و پارسی و ترکی از یادمان رفت .
ناگاهان باد بی نیازی خداوند وزیدن گرفت و ما را به بوئنوس آیرس پرتاب کرد . آنجا که انتهای کره زمین بود اندکی اسپانیولی آموختیم و گیلکی و فارسی و ترکی و شیرازی از خاطر برفت .
آنگاه تر ، در جستجوی آب به سراب ینگه دنیا در آمدیم و آنچنان به کار گل در آمیختیم که نه تنها همه دانسته ها از خاطر مان برفت بل همین زبان بی زبان انگریزی را هم نیاموختیم!
فلذا ! اکنون به زبانی سخن میگوییم که جن و انس از فهم آن عاجزند
در چنین هنگامه «خر اندر خری »شما از ما معجزتی طلب میکنی که « به چه زبانی گپ میزنم »؟
دوتایی مان یک عالمه خندیدیم