دنبال کننده ها

۱۷ خرداد ۱۴۰۳

سیاست ، قلمروی خون و مرگ

در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس:
چرا چهارتن از وزیران دوران غزنوی و یازده تن از وزرای عصر سلجوقی اعدام شده اند ؟
گپ خودمونی با ستار دلدار

خواهرکم

خواهرکم در چهارده سالگی زیبا ترین دختر شهرمان شده بود . شباهت غریبی به ژاله کاظمی داشت. باریک ‌و بلند بالا با چشمانی روشن .
وقتی با من به خیابان میآمد پسرکان دزدکی نگاهش میکردند و دخترکان با حسرت . زیبایی شگفت انگیزی داشت.
هنوز به پانزده سالگی نرسیده بود به خواستگاری اش آمدند. مادرم میگفت : تا دختر بزرگم شوهر نکند خواهرکم را به خانه بخت نمی فرستد .
خواهر بزرگم اما خانه دار بود . همه امورات خانه را می چرخانید . از زیبایی چندان بهره ای نداشت . یک کدبانوی تمام عیار بود . اما تا هیجده سالگی هیچکس به خواستگاری اش نیامده بود .
خواهرک زیبایم در پانزده سالگی دل به جوانکی داده بود که خیاط بود .
جوانک یک روز پدر و مادرش را به خواستگاری فرستاد . مادرم همان حرف همیشگی را تکرار کرد : تا دختر بزرگم شوهر نکند خواهرک زیبایم را به خانه بخت نمی فرستد!
من دوسالی از خواهرکم بزرگ‌تر بودم . دلم میخواست برای خواهر بزرگم خواستگاری بیاید تا خواهرک کوچکترم به خانه بخت برود .
خواهرکم از من می پرسید : چه کنم ؟
میگفتم : جوانک را دوست داری ؟
میگفت : عاشقش هستم
میگفتم : چمدانت را بردار با او فرار کن ! برو به شهری دور
میگفت : یعنی با آبروی خانواده ام بازی کنم ؟ آبروی آنها را به باد بدهم ؟ چنین کاری از من ساخته نیست
تا خواهر بزرگم به خانه بخت برود سه چهار سالی گذشت . جوانک به سربازی رفت ‌و دیگر بر نگشت . خواهرک زیبایم سر انجام با مردی دیگر ازدواج کرد و به غربت رفت
و این سرگذشت بسیاری از دخترکان زیبای سر زمین ماست که در چنگال سنت های دیرپای پوسیده اسیرند
May be an image of 2 people
See insights and ads
All reactions:
Susan Azadi, Hanri Nahreini and 247 others

۱۶ خرداد ۱۴۰۳

شعر میفروشم

اصغر فرهادی تعریف میکرد:
بعد از نمايش يك فيلم ايراني، با دوستان خارجي نشسته بوديم به گفتگو.
يكيشان پرسيد: آن پسرك سر چهار راه چه ميفروخت؟ مواد مخدر بود يا... ؟.
من پاسخ دادم فال ميفروخت .
پرسيد فال چيه؟
گفتم شعر . شعر هاي شاعر بزرگمان حافظ
. با هيجان گفت: يعني شما از كشوري ميآييد كه در خيابانهايش شعر ميفروشند و مردم
عادي پول ميدهند و شعر ميخرند؟
آنوقت ميرفت سر ميزهاي مختلف و با شگفتي اين را به همه ميگفت.
ببین ما چه ملت خوشبختی هستیم که حافظ را داریم تا کودکان خیابانی مابتوانند شعرش را در خیابانها بفروشند و با پولش از جیگرکی کنار خیابان دو سیخ جگر بخرند و جمعه ها بروند سینما فیلم بروس لی تماشا کنند
ای حافظ جان جانان ! بی جهت نیست که میسرودی :
بدین شعر تر و شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سر تا پای حافظ را چرا از زر نمیگیرد
تو‌دیگر چه اعجوبه ای بوده ای حافظ جان ؟
May be an image of 2 people and child
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Banoo Saberi and 75 others

نوا جونی یازده ساله شد

انگار دیروز بود . رفته بودیم بیمارستان . نوا جونی دنیا آمده بود . من بدجوری سرما خورده بودم . فین فین میکردم .دلم میخواست اولین نوه ام را بغل کنم و آمدنش به این دنیا را تبریک بگویم .اما نمی توانستم .
نوا جونی حالا به یازده سالگی رسیده است . دختری است اهل کتاب. آرام و بی هیاهو . شخصیتی بسیار متین ‌‌و دوست داشتنی.
با بابا بزرگ خیلی رفیق است . وقتی که سه چهار سالش بود هر چهارشنبه با هم میرفتیم ناهار .قبل از ناهار میرفتیم مزرعه آقای کوین . میرفتیم دیدن اسب ها . چیف و ریو . اسب ها هم با ما رفیق شده بودند . تا ما را می دیدند شیهه میکشیدند . بیتابی میکردند . انگار چشم براه ما بوده اند . برای اسب ها سیب می بردیم. می نشستیم سیب خوردن شان را تماشا میکردیم .
نوا جونی هر وقت با من به خیابان میآمد میگفت : بابا بزرگ ! روی این برگ های زردی که در خیابان‌ها ریخته اند پا نگذاری ها ! اینها مامان بزرگ برگ‌ها هستند . اگر پا روی شان بگذاریم خیلی درد شان میآید.
نوا جونی گهگاه بابا بزرگ را بر میداشت میبرد خرید. اسباب بازی می خرید . حالا دیگر علاقه ای به اسباب بازی ندارد . دوست دارد لباس بخرد . کتاب بخرد . هر وقت خانه مان میآید میگوید بابا بزرگ برویم کافی شاپ قهوه بخوریم . میرویم کافی شاپ . من قهوه میخورم نوا جونی بستنی.آرشی جونی هم همراه ما میآید . آرشی جونی هم همین روز ها نه ساله میشود. آرشی جونی دوست دارد با بابا بزرگ بیاید پیاده روی . وقتی خسته میشود میگوید : بابا بزرگ حالا کولم کن!
آرشی جونی یک انیشتین کوچولوست. میخواهد از همه چیز سر در بیاورد . مدام سئوال میکند .مدام در حال کند و کاو است.بابا بزرگ را خیلی دوست دارد .هر وقت خانه مان میآید از هفت دولت آزاد است .
نوا جونی دیگر برای خودش خانمی شده است. کوهنوردی و شنا را بسیار دوست دارد . ماجرا جوست. پریدن از کوه و کتل را دوست دارد. ترومپت می نوازد . میگوید میخواهم بروم از هواپیما بپرم پایین ! میخواهد با چتر نجات از هواپیما به بیرون بپرد . من زهره ام آب میشود اما نوا جونی از هیچ چیز نمی ترسد
تولدت مبارک خوشگل بابا بزرگ. تو عشق بابا بزرگ هستی. روح و روان بابا بزرگ هستی. یعنی آنقدر زنده میمانم فارغ التحصیلی ات را ببینم ؟
Happy Birthday my Love
بقول خودت : تاوالودت موباراک❤️❤️
❤️❤️❤️🌺🌺🌺🌺
Happy11th birthday to my beautiful, smart, and strong willed sweetheart Nava joony 🎉😘😘🥳
You have turned into such a amazing young girl and We are so proud of you!
Happy Happy Birthday to you .
Love you
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Susan Azadi and 245 others