شادروان ملک المتکلمین که یکی از پیشگامان و شهدای انقلاب مشروطیت است ؛ برای آنکه فساد دستگاه روحانیت را به جهانیان نشان بدهد و بیداد گری ملایان و همدستان حکومتی آنها را به تصویر بکشد ؛ در سال 1318 قمری حقایقی را تحت عنوان " رویای صادقه " نوشته و منتشر کرده است .
او می نویسد : خواب دیدم صحرای محشر بر پا شده . آقای شیخ محمد تقی ( معروف به آقا نجفی ) را با همان بدن عنصری ؛ در حالیکه بر خر سفیدی سوار است و جمعی آخوند و اوباش دور او را گرفته اند و صلوات میفرستند ؛ وارد صحرای محشر کردند .
آقا نجفی با بهت و حیرت به اطراف نگاه میکند و از آخوندی که افسار خرش را گرفته سئوال میکند چه خبر است ؟
ناگاه از جانب حضرت باریتعالی خطابی میرسد که : ای شیخ محمد تقی ! ما تو را در دنیا به مقام جانشینی پیغمبر بر گزیدیم و احکام خود را به دست تو سپردیم و سعادت بندگان خود را در کف تو نهادیم .
ما تو را از ثروت ؛ قدرت ؛ ریاست ؛ نفوذ کلام ؛ عمر طولانی و دیگر مواهب زندگی بر خور دار کردیم ؛ چرا از وظیفه ای که پروردگار تو برای تو معین کرده بود منحرف شدی ؟؟
چرا از احکام الهی سر پیچی کردی و از طریق حقیقت و راستی منحرف شدی ؟
چرا حق و عدالت را زیر پا گذاشتی و به ظلم و بیداد گری پرداختی ؟؟
چرا از گفته پیغمبر خود دوری جسته و تحصیل علم و دانش را مخالف اسلام خواندی و پیروان فضیلت و پرهیز گاری را تکفیر کردی و باب علم و دانش را بر روی مسلمانان بستی و مردم را به بی خردی و زیستن در ظلمت جهل و نادانی تشویق کردی ؟؟
چرا ظلم به خلق خدا را پیشه خود قرار دادی و جباران و بیداد گران را تشویق و تقویت کردی ؟؟
چرا کسانی را که برای تحصیل معرفت با مشقت بسیار به ممالک مترقی و متمدن مسافرت کردند و با اندوخته ای از علم و دانش به وطن خود باز گشتند ؛ کافر و بی دین اعلام کردی ؟؟
چرا عده ای از مفسدین را بنام " طلاب علوم دینیه " گرد خود جمع کردی و به دستیاری آنها به غارت و یغمای بندگان خدا پرداختی ؟؟
چرا برای بردن ملک سید مار بینی ؛ او را تکفیر کردی و خون آن سید پیر مرد بیگناه را ریختی و از خدا و خلق شرم نکردی ؟؟
چرا دو برادر تاجر بد بخت را که طلب حقه خود را از تو میخواستند کافر و مشرک خواندی و آن بیچارگان را با آن وضع فجیع به کشتن دادی ؟؟
چرا مامور وصول مالیات را که بنا بر وظیفه ای که داشت مالیات دیوانی را از تو مطالبه میکرد تکفیر کردی و حکم به بی دینی او دادی و ان مرد مظلوم بیچاره را کشتی و خانواده ای را بی سرپرست کردی ؟؟
مطابق کدام انصاف و عدالت صدها دختر باکره ده - دوازده ساله را برای شهوترانی خود صیغه کردی و پس از چندی کامرانی ؛ آن بد بخت ها را رها کردی و در نتیجه صد ها گدا و فاحشه بوجود آوردی ؟؟
بر طبق کدام دین و شریعت ؛ مدارس جدید را خانه شیطان ؛ و موسسین آنرا کافر و بی ایمان اعلام کردی و بچه هایی را که برای تربیت به مدرسه میرفتند نا پاک و زشت سرشت خواندی و اولیای آنها را تهدید کردی و ریختن خون آنان را مباح دانستی ؟؟
آقا نجفی که از گفته های خالق خود متعجب شده بود در حالیکه انگشتانش را در میان ریش انبوه و حنا بسته خود فرو کرده بود رو به اطرافیانش کرد و گفت :
سر خر را به طرف دنیا بر گردانید .این یارو ( یعنی خدا ) پالانش کج شده و بی دین و لا مذهب است و همان حرفهایی را میگوید که بعضی زنادقه در دنیا میگویند !!!
شادروان ملک المتکلمین آنگاه برای آنکه دو رویی و ریا کاری ملایان را آشکار کند می نویسد :
ای مردم ایران ! به خدایی که جان من و شما در کف قدرت اوست ؛ اگر روزی امام زمان - که همین علما و روحانیون خود را نایب او میدانند و هر روز برای ظهور او " العجل " میگویند - ظهور فرمایند و کاری بر خلاف منافع و هوای نفس همین آیات عظام بکنند ؛ فورا تکفیرش خواهند کرد و خونش را خواهند ریخت ....
این بود قسمت هایی از کتاب " رویای صادقه " که در سال 1318 قمری نوشته شده بود اما ما ایرانی ها چون اهل کتاب نیستیم لاجرم این کتاب را نخواندیم و نا دانسته به زیر علم و بیرق خمینی رفتیم و به قعر چنان جهنمی سر نگون شدیم که بیرون آمدن از آن مستلزم فدا شدن نسل هاست .
در مورد همین آقا نجفی بگویم که : او یکی از ثروتمند ترین ملا های آن روزگار بود و ثروت او به کرور ها تومان میرسید .
میگویند : چندین سال مالیات دیوانی را نپرداخته بود .میرزا اسدالله خان رییس دارایی وقت - که در آن زمان وزیر مالیه اش میگفتند -
روزی آقا نجفی را برای تسویه حساب مالیاتی به خانه خود دعوت کرد .
آقا نجفی با جمعی از طلاب به منزل او رفتند . وزیر تا در خانه از آنان استقبال کرد و دست آقا را بوسید و با اکرام و احترام هر چه
تمام تر در صدر تالار نشانید
پیشخدمت چای و شیرینی خدمت آقا آورد .ولی آقا از خوردن خود داری کرد و با بی شرمی گفت :
-مردم بعضی صحبت ها در اطراف عقیده دینی وزیر میکنند !!لاجرم رعایت حدود شرع به من اجازه نمیدهد که چیزی بخورم !!
معنای این حرف آن بود که وزیر متهم به بی دینی یا بابیگری است .
حرف این ملای مکار که ممکن بود به قیمت جان وزیر بیچاره تمام بشود همچون صاعقه ای بر سرش فرود آمد و ناچار برای رهایی از این مهلکه مخوف با تنی لرزان و رنگ پریده ؛ کاغذ و قلم خواست و سطری به این مضمون نوشت و تقدیم حضور آقا کرد که :
" حضرت آیت الله ......از این تاریخ کلیه بدهی مالیاتی املاک و مستغلات خود را پرداخته اند و دیگر از این بابت حسابی با دیوان اعلی ندارند ..."
آقا نجفی پس از خواندن این یاد داشت خنده شیرینی فرمودند و دست بطرف شیرینی دراز کردند و و گفتند :
- من جناب وزیر را از هر مسلمانی مسلمان تر میدانم ! و روی آقای وزیر را که تا چند لحظه پیش نجس بود بوسیدند و با کامیابی به خانه شان مراجعت فرمودند ..!
ملای دیگر عصر ناصری ؛ حاجی ملا علی کنی بود که از زمین داران و فئودال های بزرگ آن عصر بشمار میرفت .
حاجی ملا علی کنی در جریان قحطی هایی که از سال 1277ببعد در ایران اتفاق افتاد ؛ سود کلانی برد .
در تواریخ دوره ناصری می خوانیم :
قسمتی از غله شهر را املاک حاجی ملا علی کنی و معیر الممالک نظام الدوله تامین میکرد . آنها در گرانفروشی از یکدیگر پیشی میگرفتند تا بهای گندم به خرواری پنجاه تومان آنروز رسید .
بقول میرزا حسین خان ؛ اگر وجود نظام الدوله و ملا علی کنی نبود ؛ هرگز گندم در تهران از پانزده تومان و هیجده تومان بالاتر نمیرفت . بقول او : هر وقت شتر های زنبورک خانه بار آوردند ؛ اگر گندم خرواری پانزده تومان بود نظام الدوله گفت کمتر از بیست تومان نمیدهم ؛ ما هم مجبورا خریدیم ؛ فورا حاجی ملا علی شنید و گفت : نرخ در 25 تومان است .
به این ترتیب قیمت گندم به خرواری پنجاه تومان رسید ....