دنبال کننده ها

۸ دی ۱۳۹۷

بر ما چه میرود؟


بر ما چه میرود ؟
خبر آمد که شهرام ناظری بسبب عفونت ریوی در بیمارستان است. گویا بیماری اش جدی است . شاید هم خطرناک.
حالا در این دنیای مجازی ، هموطنان ما با توپ و توپخانه به جان هم افتاده اند و باران ناسزا و دشنام از در و دیوار میبارد
یکی میگوید : اگر شجریان هم بمیرد خوشبختانه نسل چسناله خوانان ور می افتد .
آن دیگری میگوید : مگر شهرام ناظری و شجریان چه گلی به سر بشریت زده اند که حالا باید در بیماری و مرگ شان عزا بگیریم ؟
تیر زهر آلود کینه و دشمنی از چهار جهت بسوی این و آن روان است . یکی اسهال طلب است . آن دیگری استمرار طلب . این یکی بر انداز است آن دیگری کورش طلب !
من بعنوان یک ایرانی نه موسیقی شجریان را دوست میدارم نه موسیقی شهرام ناظری را. بارها هم گفته ام و نوشته ام که از این نوع موسیقی - یا بقول بامداد از این مدیحه تباهی - خسته شده ام اما این دلیل نمیشود که دیگران را بسبب علاقه شان به این موسیقی زیر رگبار دشنام بگیرم
من روزگارانی که در آرژانتین بودم به موسیقی شجریان گوش میدادم و لذت هم میبردم چرا که آنرا واگویی مصیبت هایی که بر ما رفته است تلقی میکردم اما رفته رفته بی آنکه خود بخواهم از این نوع موسیقی فاصله گرفتم اما آیا این باید بهانه ای بدستم بدهد تا میلیونها نفر دوستداران و خواستاران آن را به رگبارببندم ؟
دیروز در هواپیما کلیپی از رضا پهلوی را میدیدم که میگفت اگر معاهده ترکمنچای نبود حالا سمرقند و بخارا به ایران تعلق داشت
او بسبب چهل سال دوری از ایران و نا آشنایی با تاریخ ، نمیدانست که در معاهده ترکمنچای شانزده شهر قفقاز را از دست داده ایم نه سمرقند و بخارا را .
حالا بیا ببین این خلایق ایرانی چه الم شنگه و چه جار و جنجال و یقه درانی ها و های و هویی راه انداخته اند و چه بشکن و بالا بنداز هایی میفرمایند .
و جالب اینجاست که این هیاهو گران خود نیز نمیدانند سمرقند و بخارا چگونه و چرا از کف مان رفته است ؟
کاریکاتوریست و طراح معروف ایرانی - توکا نیستانی - طرحی از رضا پهلوی کشیده بود . طرحی که به مزاج و مذاق سلطنت طلبان خوش نیامد . ناگهان بارانی از ناسزا و دشنام و اتهام بسوی توکای بیچاره سرازیر شد و من که یکی دو سه تا از کامنت ها را خواندم عرق شرم بر سیمایم نشست و گفتم : این جمهوری نکبتی اگر هیچ خدمتی به ما و میهن ما نکرده باشد در عوض توانسته است انبان ما را از فحش و دشنام پر کند .
راستی ، ما با این قبیله خشم و بی خردی رهسپار کجاییم ؟

سفری دوباره به سرزمین گناه


سفری دوباره به سرزمین گناه
دوشنبه ۲۴ دسامبر
در هواپیما هستم . میرویم لاس و گاس . برای چندمین بار .
از اوکلند پرواز کرده ایم . با هواپیمای شرکت هواپیمایی spirit... تا امروز نامش را حتی نشنیده بودم . هواپیمای جمع و جوری است . شب کریسمس است . مسافران شادند . کودکان شاد ترند . لابد به دیدن مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها یشان میروند . نور و روشنایی و شادی از در و دیوار میبارد . بعضی ها کلاه ‌‌پاپا نوئل بر سر دارند . کودکان نیز . بیاد کودکی ام می افتم . بیاد حال و هوای نوروز . نوروزی که سالهاست در غبار اندوه و ماتم و جهالت و ترس گم شده است . نوروزی که دیگر حال و هوای دوران کودکی مان را ندارد .
چهار روزی در لاس و گاس میمانیم . من اهل قمار و بازی های برد و باخت نیستم . از کنسرت های ایرانی لس آنجلسی هم نفرت دارم . میرویم تا چند روزی از های و هوی روزگار و از روز مرگی های بیحاصل بگریزیم .
دعوای آقای ترامپ و خانم پولوسی و اذناب شان به جاهای باریک کشیده شده است . بازار بورس در حال سقوط است . آقای ترامپ همچنان عربده میکشد . تماشای فاکس نیوز و سی ان ان آدمی را به دلشوره مبتلا میکند . آدمی را می ترساند
خسته شده ام . از سیاست . از اینهمه جنگ و جدال . از عربده کشی های سیاستمداران . از بوی تعفنی که از حاکمان ایران بمشام می‌رسد . از اینهمه خنجر بر گلوگاه هم نهادن.
میروم شاید چند روزی از اینهمه قال و مقال مسخره بیاسایم .
در هواپیما هستم . ساعتی دیگر در فرودگاه لاس و گاس خواهیم بود
از دیده ها و شنیده ها برای تان خواهم نوشت
کریسمس و سال نو بر شما خجسته باد

سفر به سرزمین گناه


سفر به شهر گناه(۲)
اینجا در منهتن هستیم . نه در نیویورک . در لاس و گاس . ایالت نوادا. در رستورانی نشسته ایم و نم نمک جامی مینوشیم . بقول رفیقم - مرتضی نگاهی - پیاله ای میزنیم .
به آدمیان نگاه میکنم . میآیند و میروند . همسری و کودکی و مادری و پدری . نود و پنج در صدشان از هند و چین و ماچین . تک و توکی امریکایی . هر جا که قدم میگذاری یک ایرانی می بینی . انگار در تهرانی .
صبح در هتل ، از کنار خانواده ای میگذشتیم . به رسم معمول گفتیم : گود مورنینگ!
پاسخ مان آمد که : سلام ! ما ایرانی هستیم
اینجا در برج معروفNew York Tower هستیم ، هتلش چنگی به دل نمیزند . قدیمی شده است . پارسال در هتل wynnبودیم . سوپر مدرن و افسانه ای . با رستوران هایی بی همتا . و گران .
اینجا ، خدا نیست . تنها پول است که فرمانروایی می‌کند . دلار . وفرشتگان الهی اش ماشین هایی که پول ها را هنرمندانه از جیب خلایق بیرون میکشند و قورت می‌دهند

بگمانم پیرار سال بود . از مقابل پمپ بنزینی میگذشتیم . دختری و پسری جوان آنجا ایستاده بودند . تکیه داده به اتومبیلی . اتومبیلی از عهد دقیانوس . تابلویی بدست داشتند که : ما همه پول مان را در قمار از دست داده ایم . میخواهیم به کلرادو برویم . پول بنزین نداریم .
پنج دلار کف دست شان گذاشتم . رهگذری نگاهی بمن انداخت و خندید
پرسیدم : چرا میخندی؟
گفت : اینها پنج سال است اینجا هستند . کاسبی شان همین است . سهمی هم به صاحب پمپ بنزین می‌دهند !!
من هم خندیدم . جوان‌ها هم. دخترک رو بمن کرد و گفت :
Happy New Year

سفر به سرزمین گناه


سفر به سر زمین گناه(۳)
خیابان ها از جمعیت موج میزند . از هر قوم و قماشی . از هر قبیله و ملیتی.
امروز آسمان لاس و گاس آبی است و گرمای هوا ۵۶ درجه فارنهایت . نه گرم و نه سرد . یک هوای بهاری . جان میدهد برای قدم زدن .
قدم زنان خیابانها را گز میکنیم . همه جا برج های سر به آسمان ساییده . همه جا جیرینگ جیرینگ دلار .
اینجا سر زمین دلدادگان نیست ، سر زمین بازندگان است . از اینسو و آنسوی دنیا میآیند ، غرق و غرقه در نور و روشنایی و ورق و زر ورق میشوند ، میبازند و اندوهگین شهر را ترک میکنند
حوالی ساعت سه بعد از ظهر است . در رستورانی نشسته ایم و ناهار میخوریم . در هتل Wynn
صدها نفر دیگر نشسته اند و میخورند و میآشامند . گروهی نیز به صف ایستاده اند تا نوبت شان فرا برسد . ناگهان می بینیم همه دستپاچه شده اند . همه نگرانند . کارکنان رستوران به شتاب میآیند و اخطار می‌کنند هر چه زودتر رستوران را ترک کنید .
همه نگران می‌شوند . با شتاب بر میخیزند . ما هم بشتاب بر میخیزیم . بسرعت بسوی در خروجی میگریزیم . هیچکس نمیداند چه حادثه ای اتفاق افتاده است . کارکنان رستوران هم نمیدانند .
من به اینسو و آنسو نظر می افکنم و نا خود آگاه در جستجوی مردان ریش دار مسلسل بدستی هستم که می خواهند ما را درو کنند !
از رستوران بیرون میآییم ، بفهمی نفهمی ترس ‌ورمان داشته است . گوشه امنی پیدا می‌کنیم و به آنجا پناه می بریم
چند دقیقه ای به اضطراب میگذرد . ناگهان ندا در می‌دهند که وضعیت اضطراری بپایان رسیده است . به رستوران بر میگردیم . حالا می توان اضطراب و واهمه های بی نام و نشان را با جامی و قهوه ای و شرابی تسکین داد
دلم میخواست یکبار دیگر به دیدار یکی از عجایب شگفت انگیز طبیعت یعنی Grand canyon بروم اما همسرم از سوار شدن به هلیکوپتر می ترسد .

سفر به سرزمین گناه


ما نگاه ...ما آه ...!!
سومین روز سفرمان در لاس و گاس را با نگاه و آه می آغازیم ! 
به کارینویی میرویم نامش آریا Aria
سری به مرکز تجاری اش میزنیم . بوتیک ها و فروشگاههایش چنان است که هوش از سر آدمی می پراند .
در بوتیک شیک و پیکی جوانی ایستاده است سینی به دست . در سینی اش دو جام شامپانی . همینکه وارد میشوی سینی را جلویت می‌گیرد . شامپانی را خواهی نخواهی مینوشی . نگاهی به زلم زیمبوهای رنگ وارنگ می اندازی . قیمت ها چنان است که آدمی دچار سکته قلبی می‌شود . می بینی که اینجا بوتیک از ما بهتران است . سرت را می اندازی پایین و یواشکی به بیرون میخزی . شامپانی در کامت مزه زهر می‌دهد . از خود می پرسی یعنی آدمیانی هم هستند که میآیند در چنین بوتیک هایی و چنان پولی برای چنین زلم ریمبو هایی خرج می‌کنند ؟ پاسخ مثبت است
وارد یک گالری هنری میشویم . یک بانوی عرب با روسری و چاقچور سرگرم خرید یک اثر هنری است . مجسمه ای که شباهت به مجسمه میکل آنژ دارد .
می پرسم : می توانم عکسی از این مجسمه بگیرم ؟
با احترام می‌گوید : متاسفم ، آی ام ساری !
بیرون میآییم . به بوتیک های دیگر سر میزنیم . خدایا! چه دکورهایی ! چه خلاقیت های باورنکردنی هنرمندانه ای!
می چرخیم به تماشا . دو سه ساعتی می چرخیم . ما نگاه ....ما آه ....
رستورانی است نامش آریا . هیچ به هیچ رستورانی شباهت ندارد . یک معماری شگفت . آفریده یک ذهن خلاق . خدا گونه !
میرویم سراغ فرشتگان . یعنی همان ماشین هایی که هنرمندانه پول هایت را می قاپند . چند صد دلاری میبازیم . و شب خسته و مانده بر میگردیم به نیویورک . به هتل مان . و این هم عکس هایی از گشت و گذار امروزمان .

یک سئوال شرعی


یک سئوال شرعی ! و یک پاسخ گیله مردانه
*این همولایتی مان آقای آقا تقی در میان همه پیامبران حضرت جرجیس را گیر آورده و دیواری کوتاه تر از دیوار این گیله مرد بازنده خسته اخمالو ندیده و به خیال اینکه لابد ما هم در زمره آیات عظام و علمای اعلام کثر الله امثالهم هستیم یقه مان را چسبیده و از ما سئوال های شرعی میفرماید !
سئوال شرعی شان این است :

گیله مرد جان ینگه دنیائی. ! یه سوال فقهی داشتم: آیا ورود به آن منطقه فسق و فجور - بعبارتی شهر شور و شادی و نور و درخشندگی - شروع گناه هست یا قصد و آرزوی رفتن بدانجا؟ بعبارتی شما اول باید گناهکار شوید تا شما رو به آنجا راه دهند یا بعد ورود بحمدالله خودبخود گناهکار خواهید شد!؟ نظرتان برای هدایت این بنده پیش گناهکار خیلی مهم هست! ساکنان آن دیار گناه، جایگاه شان در برابر خداوند متعال چگونه هست؟ ضمناً لطف نموده آخرین گزارشات از آن دیار رو بفرستید تا با مقایسه آن با بهشت و جهنم وضع آینده خودمان رو تا حدودی حدس بزنیم! - از طرف یک بنده آرزومند به گناهکاری، گیلانی!
و اما پاسخ گیله مردانه ما به این آقا تقی صلی الله علیه و آله !
آقا تقی جان . خدمت تان عارضیم که اوضاع خیلی قاراشمیش تر از این حرف هاست
نام این شهر Sin city است یعنی شهر گناه . شهر فسق و فجور . همینکه پایت به اینجا رسید دیگرجهنمی هستی . تقی باشی، نقی باشی ، یا مثل ما میرزا قلمدون ، فرقی نمیکند . جایت ژرفای جهنم است و والسلام .
آقای باریتعالی هم هیچگونه سر آشتی با اهالی شهر گناه ندارد . بنا بر این دیدار ما در اسفل السافلین ، طبقه دوهزار و چهار صد و نوزده ، جنب قصابی لاجوردی ، روبروی حجره امام خمینی لعنت الله علیه و آله اجمعین . زیر سایه آتشین درخت زقوم!!

مردم بیخیال


مردم بیخیال !
در فرودگاه لاس و گاس هستیم .
هواپیمای مان تاخیر دارد . یک ساعت و چهل و پنج دقیقه !
هیچکس اعتراضی نمیکند. هیچکس نگران نیست . هیچکس به پیام های ماموران فرودگاه گوش نمیدهد . هیچکس پا نمیشود و دلواپسی اش را با بالا و پایین رفتن توی سالن فرودگاه نشان نمیدهد 
میدانید چرا ؟
همه شان سرشان توی تلفن شان است !

قاتلی بر کرسی قضا


قاتلی بر کرسی قضا
میگویند : قاتلی را بر کرسی قضا نشانده اند
گویا جنایتکار پلیدی بنام ابراهیم رییسی از اعضای مثلث مرگ توسط جنایتکار دیگری به ریاست قوه قضاییه منصوب شده است
عبید زاکانی میگفت :قوادی بهتر از قاضیگری است 
اما اکنون قوادان بر مسند قضاوت نشسته و قاضی القضات می‌شوند
عبید مینویسد : از قلمدان قاضی ، قلمی بر زمین افتاد
شخصی که آنجا حاضر بود به قاضی گفت : کلنگ ات را بردار
قاضی به خشم در آمد که : مردک ! فرق قلم و کلنگ نمیدانی؟
مرد گفت : هر چه هست باشد ، تو خانه من با آن خراب کرده ای .

۲ دی ۱۳۹۷


در سودان اتفاق افتاد
در یکی از شهرهای سودان مردان خشمگین با مشت و چوب و چماق به یک امام جمعه حمله کردند و او را کشان کشان از منبر پایین کشیده و از مسجد بیرون انداختند
گویا جناب امام جمعه، فقر و گرانی و بدبختی مردم سودان را ناشی از نافرنانی الهی و بی حجابی زنان دانسته بود و در این باره فرمایشات میفرمود که ملت با چوب و چماق به جانش افتادند و تا توانستند مشت و مالش دادند
-یاد بگیرید ای ملت سلحشور ایران!

۲۹ آذر ۱۳۹۷

شاملو کشان


گفته بودم . یعنی نوشته بودم : دخترم ، دختر گلم ، تو براستی فرزند ابوالفضل بیهقی هستی

سایه ات بر سر ادب پارسی ماندگار باد !
گفته بودم . یعنی نوشته بودم : فرزندم ، بر قلمت بوسه میزنم .
در دلم میگفتم : چه روزگار نیکی است که فرزندی از سرزمین بلا زده ام - با همه جوانی و خامی اش - اکنون و امروز ، جا پای مردی میگذارد که هزار سال پیش میگفته است : « در هیچ حال سخنی نرانم که به تعصب و تزیدی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند شرم باد این پیر را ...»
روزگارکی چند گذست . نه حتی سالی .به ناگهان دیدم که این نواده دروغین بیهقی ، ساطوری بدست گرفته است و به جان درختان و نو نهالان باغ توفان زده فرهنگ و ادب سرزمینم افتاده است .
ندایی مشفقانه در دادم که : نازنین . سایه جان ! قرار بود سایه گستر باغ توفان زده مان باشی . قرا ر بود خشتی بر خشتی بگذاریم و بنایی پی افکنیم که از باد و بوران و باران گزندش نباشد . شما اکنون با ساطوری خونین آمده ای و هر روز به بهانه ای ، خشتی از خشت های این بنای رفیع لرزان را که به خون جگر چهار تا و نصفی شاعر و نویسنده پا گرفته است بر میداری وصدای قهقهه اهریمنان« کیهان »نشین و « اندیشه پویا » ساز مست و گمراهت کرده است . یادت باشد که مولانا قرن ها پیش هشدارت داده است که :
هر کسی با ناکسان همرنگ شد
از کمی افتاد و عقلش دنگ شد
ازپروین آغازید و به شاملو رسید . پروین را بر کشید و فروغ را بر کوفت . نعلی به میخی و اشک تمساحی . گهگاه در برابر اعتراض این و آن ، شکوه ای و ناله ای که من کی و کجا بر شاملو تاخته ام ؟
همچون همه رندان ، سینه زنان و پای منبر خوانانی هم دارد . کسانی که میآیند برایش هورا میکشند و سینه چاک میدهند وشاملو را تا حد یک شکنجه گر دستگاه جهنمی همایونی ، و شیادی که ترجمه های دیگران را بنام خود چاپ میکرده است به باد دشنام و ناسزا میگیرند
میگویم : فرزندم . دخترم ، سایه جان ، شاملو و فروغ و دیگران با بر کشیدن همچون تو و منی هیچ به منزلت شان افزوده نمیشود ، و با دشنام همچون من و تویی نیز ، هیچ از جایگاه و منزلت شان کاسته نخواهد شد .
میگویم : دخترم . نازنینم . ساطور خونین ات را بر زمین بگذار . بیندیش آنگاه بنویس .
میگویم : از این شاملو کشان لابد اجر اخروی از سید الشهدا میگیری و اجر دنیوی از استادان اعظم حداد عادل و حسین شریعتمداری
یعنی شرمت نیست ؟شرمت نمیآید ؟ می نویسی و ننگ میخری ؟حیف تو نیست که داستان برادر حاتم طایی را رنگ حقیقت میزنی ؟
آیا تو آن جرعه آبی
که غلامان
به کبوتران می نوشانند
از آن پیشتر
که خنجر
بر گلوگاه شان نهند ؟

۲۸ آذر ۱۳۹۷

شباهت


این آقای جان بولتون مشاور امنیتی آقای ترامپ و سفیر پیشین ایالات متحده در سازمان ملل متحد ، شباهت غریبی به خود ما دارد ! نمیدانیم برادر ماست ؟ پسر عموی ماست ؟ پسر خاله ماست ؟ کدام است ؟ پدر مادرمان هم که زنده نیستند بپرسیم کدامیک شان چنین دسته گلی به آب داده اند !!
گیله مردی که ما باشیم با هرگونه جنگ و خین و خین ریزی مخالفیم و اگر چه زن مان اسم مان را اصغر ترقه گذاشته اما ما اساسا آدم آرام سر بزیر صلحجویی هستیم. اما این پسر خاله جان مان جناب آقای جان بولتون مدام در شیپور جنگ میدمد و اگر زورش برسد هیچ تردیدی بخودش راه نمیدهد برود روی ایران هزارها تن بمب بریزد و یک حمام خون راه بیندازد تا چلبی های وطنی بروند آنجا وزیر و وکیل و نمیدانم قبله عالم و والاگهر و صاحب آلاف و اولوف بشوند
ما اگر چه سعی میکنیم هرگز وارد مقوله سیاست نشویم و مدام ماست مان را میخوریم و سرنای مان را میزنیم اما وقتی می بینیم این پسر خاله جان مان با چه کسانی فالوده میل میفرماید و با چه اراذل انقلابی ! دل میدهد و قلوه میگیرد و ایضا چه خط و نشان هایی برای میهن مان میکشد و چگونه سر گرم آلترناتیو سازی برای وطن بلا زده ماست دیگر نمیتوانیم سر در گریبان بنشینیم و بقول قدیمی ها لالمونی بگیریم
غرض اینکه ما بعنوان گیله مرد ینگه دنیایی که کدخدای دهی هستیم همینجا اعلام میکنیم که هیچگونه نسبتی - چه سببی و چه نسبی - با مشا ر الیه نداریم و فقط سبیل های مان شبیه هم است
اگر فردا پس فردا ملاحظه فرمودید که جناب آقای گیله مرد سبیل های نازنین سابقا استالینی اش را دود داده و به هوا فرستاده است بدانید و آگاه باشید که میخواسته است از این آقای جان بولتون تشنه خون اعلام برائت کند و قصد و غرض دیگری نداشته است
بقول این رفیق مان ، آقای باریتعالی از همه گردن کلفت تر است حتی از آقای ترامپ .

شب یلدا در ولایت ما


شب یلدا در ولایت ما
امشب آیین بزرگداشت شب یلدا با حضور گروه کثیری از ایرانیان در شهرساکرامنتو بر گزار شد
در این جشن که به پایمردی مرکز آموزشی و فرهنگی ساکرامنتو و تلاش های آقای محمد گلشنی و همکارانش بر پا شده بود گیله مردی که ما باشیم برای حاضران حافظ خوانی کردیم و اینکه:
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن 
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
زان پیشتر که عالم خاکی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه سر ما پر شراب کن ...
اینهم یکی دو تا عکس از شب یلدای امسال مان

۲۶ آذر ۱۳۹۷

روز نوشت های بابا بزرگ (۲)



پیر زنک یک جعبه کوچک شکلات بر میدارد میگذارد روی پیشخوان جلوی من .
میگویم : میشود چهار دلار !
دست توی کیفش میکند تا پولش را بدهد
دخترش که چهار پنج قدم آنور تر مشغول ور رفتن با میوه هاست خودش را بما میرساند و معذرتی میخواهد و جعبه شکلات را برمیدارد و بازوی مادرش را میگیرد و میرود چهار قدم آنطرف تر .
صدایش را میشنوم . جعبه شکلات را توی دستش گرفته است و دارد پیر زنک را ملامت میکند :
⁃ مادر ! مادر جان ! قند خونت بالاست . خیلی هم بالاست . اگر این شکلات ها را بخوری میمیری ! میفهمی ؟ میمیری !
پیر زنک همچون کودکی به حرفهای دخترش گوش میدهد . هیچ دلش نمیخواهد از آن شکلات خوشمزه دل بر کند . اما امر و نهی دخترش جدی است . خیلی هم جدی است .
شکلات را میگذارد روی قفسه و با دلخوری و دلشکستگی بیرون میرود .
دلم برایش میسوزد .
بیاد دختر خودم می افتم . هر وقت به رستوران میرویم دخترم با مادرش دست بیکی میکنند و نمیگذارند غذای مورد علاقه ام را سفارش بدهم . نیویورک استیک !
دخترم می‌گوید : بابا جونی! سکته میکنی ها ! یک غذای سالم سفارش بده ! زنم می‌گوید : مگر نمیخواهی فارغ التحصیلی نوا جونی و آرشی جونی را ببینی ؟ پس نیویورک استیک بی نیویورک استیک!
البته گیله مردی که ما باشیم بعدا تلافی اش را در میآوریم و جای تان خالی میرویم رستوران مورد علاقه مان و یک فقره نیویورک استیک سفارش میدهیم به این بزرگی !
بعدش هم لب و لوچه مان را آب میکشیم و مثل بچه آدم میرویم خانه مان و شتر دیدی ندیدی !
یاد هادی خرسندی می افتم : میگفت جوان که بودیم از ترس پدر مادر هایمان توی توالت سیگار میکشیدیم حالا از ترس بچه هامان .
ما هم سی چهل سال بچه های مان را نصیحت میکردیم این کار را بکن آن کار را نکن ، حالا نوبت بچه های ماست که انتقام آن سال‌ها را بگیرند و نگذارند ما یک فقره نیویورک استیک نوش جان بفرماییم !
عجب زمانه ای شده آقا !!

مردیت بیازمای وانگه زن کن


از یکی پرسیدند : اسمت چیست ؟
گفت : هیبت الله !
گفتند : راستی راستی اسمت هیبت الله است یا میخواهی ما را بترسانی؟
حالا حکایت این سرداران سپاه اسلام است .
‏سردار سپاه « غاز چران اسبق » آقای نمیدانم ارتشبد یا سپهبد قدرت‌الله منصوری فرمانده قرارگاه ثامن‌الائمه سپاه پاسداران ایران ، امروز وقتیکه سرگرم پاک کردن اسلحه شخصی اش بوده یک گلوله ای از همان اسلحه به کله مبارک ایشان شلیک شده و آقا را به لقا الله فرستاده است . ما وقتی این خبر هولناک شادی آفرین ! را خواندیم گفتیم : قدرت الله جان ! مگر میخواستی زیر ابرو برداری برادر ؟ تفنگ است کاکو ! میزند آدم را درب و داغان میکند . لنگ حمام که نیست هر کس بست بست !
کشته شدن این سردار شهید اسلام « که اگر صد من ارزن رویش میریختی یکی شان پایین نمیآمد » اگر یک خودکشان به سبک و سیاق خودکشانی های مرسوم و یک تسویه حساب درون مافیایی نباشد باید گفت این آقای قدرت الله لابد پند شیخ یک لاقبای شیرازی را نشنیده بود که میگفت : مردیت بیازمای وانگه زن کن !
آخر پدر آمرزیده ! تو که اسلحه خودت را نمیتوانی تمیز کنی فردا پس فردا چطوری میتوانی پشت تیر باری ، مسلسلی ، کلاشینکفی ، خمپاره اندازی ، توپی و تانکی بنشینی و به جنگ همانهایی بروی که آقای قواد اعظم آنها را دژمن امت اسلام میداند و مدام دژمن دژمن میکندو با دیدن یال و کوپال دروغین شما یابو ورش میدارد و میخواهد پوزه عالم و آدم را به خاک بمالد ؟ لابد به گله خودی ها خواهی زد و آن بیچارگان را تار و مار خواهی کرد .
نه هر زنی به دو گز مقنعه است کدبانو
نه هر سری به کلاهی سزای سالاری است
کاشکی میرفتی همان دوغ و دوشابت را میفروختی تا اینطور جوانمرگ نمیشدی و مردم هم پشت سرت نمیگفتند این گه به آن گاله ارزانی !