دنبال کننده ها

۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴


می نویسم
می نویسم ، پس هستم !
می نویسم
چرا که بقول شاهرخ مسکوب :
نوشتن ، درمان درد بیهودگی است

چه آدم هایی !
خسته و مانده از راه رسیده بودم . سه چهار ساعتی رانندگی کرده بودم و دیگر نا نداشتم
آمدم توی فروشگاهم کنار صندوقدارم نشستم و شروع کردم به روزنامه خواندن .
یک آقای امریکایی - خسته و غبار آلود - از راه رسید و یکراست رفت سراغ آبجوها .
یک قوطی آبجو ور داشت وآمد پای صندوق . خوش و بشی بامن کرد و گفت :
خیلی خسته بنظر میآیی
گفتم : آره ، سه چهار ساعتی از این مزرعه به آن مزرعه میرفتم ، پاک خسته شده ام
بدون آنکه حرفی بزند دوباره رفت سراغ یخچال آبجوها و یک قوطی دیگر آبجو برداشت . آمد پای صندوق پولش را داد و آبجو را گذاشت جلوی من و با مهربانی گفت :بنوش تا خستگی از تنت بیرون برود .
گفتم : ببین رفیق ! از مهرت ممنونم اما من صاحب این فروشگاه هستم و هر قدر دلم میخواهد می توانم آبجو بخورم
اما مگر او گوشش به این حرف ها بود؟ با اصرار و الحاح وادارم کرد هدیه اش را بپذیرم
باور کنید گریه ام گرفته بود . اصلا همه خستگی ها از تنم بیرون جهید
حالا اینجا نشسته ام و مولانا میخوانم ، ببین چه نظری در باره آدمیان دارد:
آدمیخوارند اغلب مردمان
از سلام علیک شان کم جو امان
خانه ی دیو است دل های همه
کم پذیر از دیو مردم دمدمه ...
دلم میخواهد فریاد بزنم و بگویم :
آی...جناب مولانا ! شما از کدام آدمیان سخن میگویید ؟

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴

ارزش جان آدمیزاد چقدر است؟!00:54ا  ا

ارزش جان آدمیزاد چقدر است؟!
 امروز عصر در یک راه بندان نفس گیر ؛ گیر افتاده بودم . سه چهار تا ماشین زده بودند به هم و یکی دو تا شان هم کله پا شده بودند ومعلق زنان رفته بودند توی دره .  خلاصه اینکه نه راه پس داشتیم و نه راه پیش . حدود یک ساعت توی ماشین نشستیم تا هلیکوپتر و آمبولانس و ماشین آتش نشانی و سیصد و پنجاه تا هم ماشین پلیس از راه رسیدند و اتوبان را از دو طرف بستند و خلایق را مجبور کردند توی ماشین های شان بنشینند و چشم براه باشند.
 
من توی ماشین به رادیوی محلی گوش میدادم . میگفت که: از سال 1976 تا امروز درکالیفرنیا فقط سیزده نفر اعدام شده اند و هوار آقای گوینده در آمده بود که: شما که این بیچاره ها را اعدام کرده اید از کجا میدانید اینها حتما صد در صد گناهکار بوده اند؟
 
 نکته بسیار جالبی که در این گزارش رادیویی توجهم را جلب کرد این بود که  یک کمیسیون وابسته به وزارت دادگستری امریکا  مطالعات و پژوهش هایی را در باره مجازات اعدام در  امریکا  انجام داده و با استناد به اعداد و ارقام موجود اعلام کرده است که دولت امریکا برای اعدام این سیزده جنایتکار مبلغ چهار میلیارد دلار خرج کرده است!! متوجه شدید ؟؟ چهار میلیارد دلار !! و در همین کالیفرنیای خودمان اگر جنایتکاری به اعدام محکوم شود؛ از همان روز اول محاکمه تا روزی که از طریق تزریق ماده کشنده یا سوار صندلی الکتریکی اعدامش کنند  - که معمولا بین بیست تا بیست و پنج سال طول میکشد -  هر زندانی سیصد میلیون دلار برای دولت امریکا خرج بر میدارد.
 
لابد آنهایی که در خارج از امریکا زندگی میکنند این اعداد و ارقام به نظرشان عجیب و باور نکردنی میآید و ناباورانه سری می جنبانند و میگویند:   مگر میشود که برای یک زندانی قاتل سیصد میلیون دلار خرج کرد؟؟ اما ما که سی سالی است در امریکا هستیم و با قوانین این کشور بیش و کم آشنایی داریم؛ میدانیم که اولا یک زندانی تا پای چوبه دار برود باید ده - دوازده جور محاکمه را پشت سر بگذارد و از وکیلانی استفاده کند که دستمزد های بسیار گزاف شان توسط دولت امریکا پرداخت میشود. دوم اینکه از همان لحظه ای که آدمیزادی به مرگ محکوم میشود تا روزی که باید به پای دار برود؛ دستکم بیست و چند سال طول میکشد و در این بیست و چند سال دولت امریکا موظف است همه خدمات مورد نیاز یک انسان را در اختیار او قرار بدهد . بنا براین تعجبی ندارد اگر برای اعدام سیزده نفر در همین سرزمینی که ما جنایتکار و امپریالیست و شیطان بزرگش می خوانیم چهار میلیارد دلار خرج شده باشد .
 
حالا پرسشی که ذهنم را بخود مشغول کرده این است که: براستی ارزش جان آدمی چقدر است؟ چگونه است  در سر زمینی که سر دمدارانش خودشان را جانشین خدا و نایب پیامبر و برگزیده صاحب الزمان میدانند انسان هایی را تنها بجرم اینکه فریاد آزادیخواهی سر داده اند صد صد و هزار هزار به کشتارگاه میفرستند اما در نقطه ای دیگر از این خاک برای مجازات فلان آدمکش حرفه ای  سیصد میلیون دلار خرج اش میکنند؟؟ مگر ارزش جان آدمی در حوزه های مختلف جغرافیایی فرق میکند؟ 
براستی ارزش جان آدمی چقدر است؟

۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۴


برنج هندی و سنگ قبر چینی!
خدا بسر شاهد است این مملکت ما دیگر دارد گلستان میشود! گلستان که چه عرض کنم؟ بهشت برین است آقا! شما کجای دنیا دیده اید که سنگ قبرش هم از چین و ما چین بیاید؟؟
توی دوره آن خدا بیامرز - اعلیزحمت رحمتی - ما یک آقا غضنفری داشتیم که همیشه خدا همینطور راه میرفت و هر چی فحش پاستوریزه توی چنته اش داشت نثار آباء و اجداد استاندار و دالاندار و وزیران و وکیلان میکرد و هیچ ابایی هم نداشت ببرندش دوستاق خانه همایونی و کنده نیمسوز توی ماتحت مبارکش فرو کنند!
این آقا غضنفر یک روز رفته بود رای بدهد . بجای اینکه مثل بچه آدم رایش را توی صندوق بیندازد و برود دنبال کار و زندگی اش؛ جلوی صندوق رای گیری تا زانو خم شده بود و شروع کرده بود به قربان صدقه رفتن. هی خم و راست میشد و میگفت: السلام علیک یا ابا عبدالله! السلام علیک یا حجت بن الحسن العسکری! السلام علیک یا ذریه رسول الله! السلام علیک یا ......
قاپوچی باشی ها یقه اش را گرفتند که : فلان فلان شده !این مسخره بازیها چیست که در آورده ای ؟ مگر اینجا امامزاده است؟؟ این صندوق رای گیری است. برو گورت را گم کن و گرنه میفرستیمت آنجا که عرب نی انداخت ها!!
آقا غضنفر سینه ای صاف کرده بود و گفته بود: امامزاده نیست؟؟ معجزه نمی کند؟؟ عجب؟؟ پس چطور است که ما اسم حسن را توی صندوق می اندازیم حسین در میآید؟؟!! معجزه از این مهم تر؟؟
خدا رحمتش کند این آقا غضنفر ما را. خداوند همه اسیران خاک را با الطاف بیکران و لایزال خودش غریق رحمت بفرماید! اگر آقا غضنفر زنده مانده بود و دیده بود که حالا - در حکومت عدل اسلامی آقایان - نه تنها صندوق ها همچنان معجزه میکنند و بجای "حسین" اسم "مموتی" از صندوق در میآید؛ بلکه به میمنت و مبارکی سنگ قبر وکفن وجانماز امت اسلام هم از چین وارد میشود اگر سکته مغزی نمیکرد؛ دستکم یک سکته ناقص مختصری میکرد و برای مابقی عمرش زمینگیر میشد و دیگر نمی توانست زنده و مرده طاغوتیان و یاقوتیان را بلرزاند!!
راستش؛ ما که اهل سیاست و میاست و اینجور بامبول بازی ها نیستیم و خدا را هزار مرتبه شکر در این عمر کوتاه صد و چند ساله مان! از هیچ نمدی هم کلاهی برای خودمان فراهم نکرده ایم؛ ولی خیلی دلمان میخواهد بدانیم اگر این مش غضنفر ما عمرش را بشما نداده بود و سعادت این را پیدا میکرد که چند صباحی در حکومت عدل اسلامی روی زمین خدا راه برودو با چشمان خودش ببیند که برنج و نخود لوبیا مان از هند؛ گندم مان از ینگه دنیا؛ گوشت مان از استرالیا؛ زردک و اسفناج و اشکنه و شنبلیله مان از ماورای اقیانوس ها؛ پارچه مان از انگلستان؛ کفش و کلاه و نعلین و عبا و عمامه و قبا و لباده مان از ترکیه؛ میخ و سه پایه و طاس و مشربه و آفتابه مان از پاکستان؛ و سنگ قبرمان حتی از چین و ماچین میآید؛ آیا مثل خرس تیر خورده نعره نمی کشید و زنده و مرده هر چه شیخ و ملا و فقیه و سفیه را یکی نمیکرد؟؟
خداوند این آقا غضنفر ما را در آن دنیا با انبیا و اولیا محشور بفرماید. ما که کاردیگری از دست مان ساخته نیست. فعلا دست به نقد این رباعی را به روح پر فتوح مش غضنفرمان تقدیم می کنیم بلکه حضرت باریتعالی خودش بما امت اسلام رحم کند.
این فرقه که امروز به پیش آمده اند
در زیر لوای دین و کیش آمده اند
با سبحه و سجاده و ریش آمده اند
گرگ اند که در لباس میش آمده اند