دنبال کننده ها

۴ فروردین ۱۴۰۲

آقام امام رضا

یادمان نیست چه سالی بود .فقط این را میدانیم دوره اعلیحضرت رحمتی بود .
ما را ریسه کرده بودند برده بودند مشهد . از تبریز سوار هواپیما شده بودیم رفته بودیم مشهد . یک مشت خبرنگار و فیلمبردار و روزنومه چی و جارچی باشی بودیم که آقام امام رضا دعوت مان کرده بود برویم پابوس شان ! مهمان آستان قدس رضوی بودیم .
رسیدیم مشهد . توی یکی از بهترین هتل ها برای مان جا گرفته بودند. شام و ناهار و صبحانه و عصرانه هم مهمان آقام امام رضا بودیم . پول بلیط هواپیما مان را هم آقام امام رضا داده بود .
شب که شد گفتند مهمان انجمن شهر هستید . ما را بردند یک رستوران زیر زمینی . از آن رستوران‌ها که بیشتر کاباره بود تا رستوران . جایتان خالی خوردیم و رقصیدیم و به سلامتی آقام امام رضا نوشیدیم ‌و مست و‌پاتیل آمدیم بخوابیم . اما مگر این تخم جن ها گذاشتند سر راحت به بالین بگذاریم ؟ یک بساط قمار بازی راه انداختند آن سرش نا پیدا . انگار نه انگار به زیارت آقام امام رضا آمده اند .
گفتیم : آقایان ! بگذارید بخوابیم ! شما ناسلامتی آمده اید پابوس آقام امام رضا یا آمده اید لاس وگاس؟
گفتند : ای بابا ! اینجور شب ها دیگر گیرمان نمی آید .برو اتاقت بگیر بخواب!
صبح که شد ما را ردیف کردند بردند دیدن مزارع و باغات و باغستان های آقام امام رضا . بعدش رفتیم تماشای یک کارخانه کمپوت سازی . تا آن روز ما نمیدانستیم آقام امام رضا مزرعه دار هم هست . نمیدانستیم کارخانه دار هم هست . نمیدانستیم هزار ها گاو و گوسفند دارد . نمیدانستیم کارخانه مربا سازی هم دارد . نمیدانستیم کاباره زیر زمینی هم دارد . بعدها فهمیدیم خانه عفاف هم دارد !
شب که شد ما را بردند یکی دیگر از آن رستوران های طاغوتی .این بار گویا مهمان آقای ولیان استاندار خراسان بودیم .
صبح که شد گفتند باید برویم پابوس آقام امام رضا . به احترام ما حرم را خالی کردند تا بتوانیم یک دل سیر زیارت بکنیم و از آقام برای درمان درد های بی درمان مان شفا بطلبیم.
ما خودمان برای نخستین بار بود به چنین مکان مقدسی! پا میگذاشتیم . نگاهی به آیینه کاری ها و طلا کاری های حرم انداختیم آمدیم بیرون . گفتیم : عیسی به دین خود موسی به دین خود . حوصله نک و نال رفیقان قمار بازمان را نداشتیم . با خودمان گفتیم آقامون امام رضا عجب بقعه بارگاهی دارد ها !کاشکی آرامگاه بابا بزرگ خدا بیامرزمان حجت الاسلام و المسلمین آقا شیخ حاج خلیل شیخانی هم از همین طلا کاری ها داشت !در آنصورت نان مان توی روغن بود ها !
شب که شد دیدیم تن و‌بدن مان درد میکند. یکدفعه سی و سه بندمان به لرزه افتاد . نیم ساعت بعد دچار تنگی نفس شدیم . تن مان هم از تب می سوخت . حال و روزمان طوری شده بود انگاری آب مان به کرت آخر است و داریم چانه آخری را می اندازیم .
رفیق خدا بیامرزمان اکبر گهر خانی رییس رادیو تبریز همراه مان بود . نصفه شب ما را انداخت توی تاکسی برد بیمارستان. آنجا یک آمپول فروکردند توی باسن مبارک مان دیگر چیزی نفهمیدیم . یک وقت چشم باز کردیم دیدیم صبح شده است و رفیق مان بالای تخت مان نشسته است روزنامه می خواند. دیگر نه تب داشتیم نه هیچ جای بدن مان درد میکرد . انگار میکنی یک کاسه آب یخ ریخته بودند روی سر مان . پا شدیم آمدیم هتل مان .
گفتیم الا و للا آقام امام رضا میخواست از ما زهره چشم بگیرد .میخواست از ما انتقام بگیرد .
فردایش پاشدیم رفتیم یک اسکناس صد تومانی انداختیم توی ضریح آقام امام رضا و گفتیم : غلط کردیم بابا ! غلط کردیم !ظل عالی لایزال . این صد تومان هم بابت همان غلط کاری دیروزمان که نیامدیم پای مبارک تان را ببوسیم ! اگر صد تومان کم است بفرمایید صد تومان دیگر بگذاریم رویش ؟شمشیر تیز شما گردن باریک ما .
راستش را بخواهید می ترسیدیم فردا هواپیما مان را سرنگون بکند ده بیست تا رفیقان بیگناه ما هم بخاطر ما قربانی بشوند و تقاص پس بدهند .
اگر آن صد تومان را نداده بودیم تا حالا هفت تا کفن پوسانده بودیم والله ! اسم مان هم لابد رفته بود توی لیست شهیدان !
بی جهت نیست که از قدیم ندیم ها گفته اند اگر پول داشته باشی می توانی روی سبیل شاه نقاره بزنی .

سرزمین بی مورچه

داشتم یک مستند تلویزیونی در باره ایسلند تماشا میکردم
دانستم ایسلند تنها کشوری در دنیاست که مورچه ندارد . پشه یا بقول شیرازی ها پشه کوره هم ندارد( نمیدانم مار و افعی و آخوند دارد یا نه ؟ )
از آن کشورهای دنیاست که راه آهن ندارد
ارتش و نیروی نظامی هم ندارد
تا همین چند سال پیش نوشیدن آبجو ممنوع بود
چهل در صد کل اراضی این مملکت از یخ پوشیده شده است
در همین ایسلند در حال حاضر ۲۵ آتشفشان فعال وجود دارد که مدام خرناسه میکشند و گدازه های داغ بیرون میریزند
ایسلند هزار و هشتصد دریاچه و ۲۵۰ رودخانه دارد
ضمنا شب های ایسلند گهگاه بیست و چهار ساعت طول میکشد . سه چهار ماهی هم از خورشید خبری نیست
اگر میخواهید حسرت خوردن میوه های مرغوب بر دل تان نماند از رفتن به ایسلند خودداری کنید چون اساسا میوه خوب و غذای خوب آنجا پیدا نمی شود و مجبورید بجای سیب و انار و انگور، گوشت نهنگ و روده قوچ میل بفرمایید !
اگر در ایسلند بچه دار بشوید نام فرزند شما حتما باید ایسلندی باشد و فقط می توانید نام هایی را از میان یک لیست دوهزار و پانصد نفره انتخاب کنید که مورد تایید دولت باشد
دلم میخواهد بدانم آیا در این گریز ناگزیر هیچ ایرانی به ایسلند کوچیده است؟میخواهم بدانم آیا در ایسلند هم بقالی مشدی حسن و مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه وجود دارد .
دلم میخواهد بدانم آیا در ایسلند هم زعفران خراسان و سوهان قم و کلوچه لاهیجان و برنج دمسیاه رشتی و پیله باقلا و زیتون پرورده و دوغ آبعلی و شنبلیله و کله پاچه و گوشت حلال و ایضا تسبیح و سجاده پیدا میشود ؟
ما ه پیش رفته بودیم مکزیک . دیدیم دو نفر توی آسانسور دارند فارسی صحبت میکنند. لام تا کام حرف نزدیم نکند بفهمند ما ایرانی هستیم ! وقتی از آسانسور آمدیم بیرون گفتیم خدایا خداوندا ! از دست این ایرانی ها به کجا فرار کنیم ؟! آدم اگر به جهنم هم برود آنجا هم ایرانی می بیند ! حالا ترسم این است نکند در ایسلند هم ایرانی پیدا بشود ! عجب گیری افتادیم ها !!
All reaction

عیدی نوا جونی به بابا بزرگ

هرسال نوروز نوا جونی به بابا بزرگ یک اسکناس یک دلاری عیدی میداد. حالا دو سال است ناخن خشکی میکند همان یک دلار را هم بما نمیدهد .
آرشی جونی هم یک عیدی چهار پنج ساله به بابا بزرگ بدهکار است
عکس یک دلاری دوسال پیش را اینجا میگذارم بلکه نوا جونی و آرشی جونی عیدی امسال بابا بزرگ را کارسازی بفرمایند
All reactions:
87

عیدانه

یک آقایی عید را بما تبریک گفته بود . یک گلدان گل هم همراهش کرده بود .
نشناختمش. نامش برایم آشنا نبود. با خودم گفتم در این دنیای مجازی هزاران نفر آدم را می شناسند ، دلیل نمیشود ما همه آنها را بشناسیم .
آمدم دو کلام بنویسم بگویم عید شما هم مبارک. می ترسیدم اگر جوابش را ندهم بگوید این آقای فلانی چه آدم بر ما مگوزیدی هست .
هنوز دو کلام ننوشته بودم که پیام دیگری آمد . نوشته بود : آقا ! ببخشید ! پیام نوروزی ام را اشتباها برای شما فرستاده ام . خیلی ببخشید !
خلاصه اینکه پیام شادباش نوروزی اش را پس گرفت !
حالا ما مانده ایم گل و گلدانش را چطوری پس بدهیم !
————-
دایی مم رضا
خدا رفتگان همه را بیامرزد . ما یک دایی مم رضایی داشتیم که همیشه بما میگفت : جوان ! اولاد آدم مثل تو هرگز سر سالم به گور نمی برد
می پرسیدیم : چرا خان دایی ؟
میگفت : چه معنی دارد آدم خودش را داخل سیاست بکند ؟چرا مثل آدم سرت را نمی اندازی پایین و نان به نرخ روز نمی خوری ؟مگر راحتی شاخ به شکمت میزند ؟
روحت شاد دایی مم رضا! کاشکی پندهایت را شنیده بودیم
————-
ناهار شاهانه
گویا بهنگام استبداد صغیر محمد علیشاه گفته بود : حالا مشدی باقر بقال اجازه میدهد ما ناهار مان را بخوریم ؟
محمد علیشاه پس از خلع از سلطنت به روسیه پناه برد . برای او صد هزار تومان حقوق سالیانه در نظر گرفتند .
نوشته اند هنگام حرکت او ، حسین بیگ تبریزی فریاد زده بود : دیدی بالاخره مشدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمیدهد ؟
هزار سال بزرگی بدان نمی ارزد
غلامی آید و گوید که خواجه معزولی!
( قابل توجه آقای عظما و شرکا)

۲۹ اسفند ۱۴۰۱

بر ما چه میرود ؟

دخترم تلفن میکند که : بابا ! شب عید بیایید خانه ما . برای تان غذای ایرانی درست میکنم
می خندم و میگویم : تو مگر آشپزی هم بلدی؟
باران میبارد . انگار امسال برف و باران را سر باز ایستادن نیست . یکسره میبارد .
پا میشویم یک ساعت و نیم رانندگی میکنیم میرویم خانه اش .
می بینم سفره هفت سینی چیده است که
از سفره ما رنگین تر است . حتی حاجی فیروز هم دارد . سبزی پلو با ماهی درست کرده است . سه چهار جور غذای ایرانی پخته است . یک سفره رنگینی چیده است که می توانیم آقای دانولد ترامپ را به یک ناهار شاهانه دعوت کنیم
نوا جونی و آرشی جونی از دیدن ما شاد میشوند . قرار است تعطیلات بهاری بیایند خانه ما یک هفته بمانند .
نوا جونی میگوید : نوروز موباراک بابا بزرگ ! . آرشی جونی هم چیزهایی بلغور میکند . موباراک اش را می فهمم . عیدی شان را میگیرند میروند پی کارشان .
دخترم - آلما - ایران را ندیده است و هیچ یاد و خاطره ای از میهن مان ندارد اما بیش از همه ما به فرهنگ و سنت های ملی ما ن پای بند است . به شوهرش چند کلام فارسی یاد داده است . سعی میکند به نوا جونی فارسی بیاموزد و همواره با اشتیاق مسائل ایران را دنبال میکند و با شنیدن رویداد های ناگوار ایران غمگین میشود .
یادم میآید روزی به موسیقی ایرانی گوش میداد . از من پرسید دختر چوپان یعنی چه ؟ خلیج یعنی چه ؟
شب که میشود خوابم نمیبرد . یعنی یکی دو ساعتی می خوابم و بیدار میشوم . دیگر خواب به چشمانم نمیآید . به سال هایی که گذشت فکر میکنم . به چهل سفره هفت سینی فکر میکنم که در این چهل سال گذشته در اینجا و آنجای جهان گسترده ایم . به پدر و مادری می اندیشم که بهاران و زمستان هایی دراز در آرزوی دیدن ما چشم به کوچه دوخته بودند . به مادران و‌پدران و خواهران و برادرانی می اندیشم که در اندوه مرگ عزیزان خود چه زود هنگام پیر و شکسته شده اند . آنگاه با خود زمزمه میکنم :
چها گذشته و بر ما چه ميرود ؟
هزار سال تو گويی که زيسته ايم
هزار سال به ما بر گذشته است و باز همانيم
به بوی ديدن خورشيد دير مانده آزادی
و شکفتن ميهن
در آستانه پيری ستاده ايم و باز جوانيم
سال نو بر همه شما خجسته باد
All reactions:
196