دنبال کننده ها

۳۱ تیر ۱۴۰۲

چه چشمانی

سلامی میکند و می پرسد :
where are you come from?
میخواهم بگویم بی در کجا ! اما نگاهم به چشمانش می افتد . یک چشمان سیاه مخمور . از آن گونه چشمانی که دل از سعدی و حافظ می رباید ! یا بقول فردوسی :
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ!
میخندم و میگویم : از همان جایی که تو آمده ای
میگوید : میدانستم
می پرسم : زبان فارسی هم بلدی ؟
میگوید : متاسفانه نه . پدرم ایرانی بود مادرم امریکایی
می پرسم : بود ؟
میگوید : سالهاست از هم جدا شده اند . من سالی یکی دو بار پدرم را می بینم
می پرسم :
هرگز به ایران رفته ای ؟
میگوید : آرزو دارم بروم . اما تا امروز نتوانستم
میگویم : من هم چهل سالی است ایران را ندیده ام . ما آرزوهای مشترکی داریم
وقتی میخواهد بیرون برود بزبان فارسی میگوید : خدا حافظ
دوباره به چشمانش خیره میشوم . خدای من ! چه چشمانی !
اگر حافظ اینجا بود حالا یک غزل ناب در باب چشمان مخمور مست خرابش میگفت و چنین میسرود .
ز چشمش جان نشاید بردکز هر سو که می بینم
کمین از گوشه ای کرده ست و تیر اندر کمان دارد
سعدی هم اگر اینجا بود که واویلا ! چنان غزلی میگفت که حضرت باریتعالی در عرش اعلی به لرزه می افتاد
خداوند ما را از غمزه چنین چشمان سیاه افسونگری در امان نگاه ندارد انشاالله! 
May be an image of 1 person and text
All reactions:
Miche Rezai, Mahmood Moosadoost and 39 others

۳۰ تیر ۱۴۰۲

از ماست که بر ماست

مازندران (طبرستان) همواره عرصه مبارزات مردم علیه حکومت اعراب بود و مردم این سامان دهها سال با اشغالگران تازی جنگیدند و به رغم کشتارهای گسترده ، تازیان نتوانستند حاکمیت و سلطه دائمی خود را بر این نواحی بر قرار کنند .
بنا به نوشته کتاب « فتوح البلدان»، در زمان عثمان ، عربان برای فتح طبرستان کوشیدند و سعید بن عاص والی کوفه به جنگ مردم طبرستان رفت.
در این جنگ ، حسن و حسین فرزندان علی همراه سعید بن عاص بودند و در پیکارهای خونین علیه مردم این سامان مستقیما شرکت داشتند (نگاه کنید به کتاب فتوح البلدان بلاذری- و مختصر البلدان ابن فقیه ص۱۵۲)
در سال ۹۸ هجری خلیفه اموی - سلیمان بن عبدالملک- که از شورش مردم طبرستان بیمناک شده بود یکی از سرداران خود بنام مصقله بن هبیره شیبانی را - که پیش از آن کارگزار علی بن ابیطالب در فارس بود -همراه با یک لشکر ده هزار نفری برای سرکوب شورشیان فرستاد
بنا به نوشته تاریخ طبری ، مردم طبرستان با وی حیله کردندو چنان وانمودند که هیبت وی بر دل هایشان نشسته است(یعنی از او بسیار ترسیده اند )تا مصقله سپاه را به درون آن دیار آورد و چون نزدیک گذرگاههای کوهستان رسید دشمن در آنجای کمین کرده بود ، سپس سنگ های کوهستان را بر سر سپاهیان خلیفه افکندند چنانکه لشکریان عرب همه هلاک گردیدند و مصقله - سردار عرب- نیز کشته شد. پس از آن مسلمین در اطراف آن نواحی می جنگیدند ولی از پیشروی در سرزمین طبرستان پرهیز میکردند ( نگاه کنید به تاریخ طبری- جلد نهم )
ابن اسفندیار در کتاب « تاریخ طبرستان » می نویسد:
مصقله بن هبیره شیبانی دو سال با فرخان بزرگ- سردار ایرانی- نبرد کرد ولی سر انجام در کجور کشته شد . گور او هنوز بر سر راه نهاده است و عوام الناس آنجا را به تقلید و جهل زیارت میکنند که صحابه رسول علیه السلام است !( نگاه کنید به تاریخ طبرستان - ابن اسفندیار )
May be an image of text
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Massod Shabani and 10 others

کفش های امام حسین

خدا را صد هزار مرتبه شکر با جانفشانی های مومنین ، کفش حضرت امام حسین هم پیدا شد !
یکی دو سال پیش پیراهن و نیزه امام حسین پیدا شده بود که بسیار موجبات انبساط خاطر مومنان و مومنات را فراهم کرده بود .
حالا ترس مان این است نکند برای تصاحب کفش امام حسین بین مومنین سراسر عالم خین و خین ریزی راه بیفتد دوسه هزار نفر کشته بشوند .
نمیدانیم این کفش مقدس ! از محصولات کارخانه آدیداس است یا همان کارخانه کفش ملی خودمان ؟
لدفا تاریخ دانان راهنمایی بفرمایند
یادمان میآید دو سه سال پیش وقتی نیزه امام حسین پیدا شده بود ما به این رفیق مان عباس آقا - که ما عباس چرچیل صدایش میکنیم - گفتیم عباس آقا ! هیچ میدانی نیزه امام حسین پیدا شده ؟
عباس آقا بجای اینکه از شنیدن چنین خبر میمنت اثری دست افشانی و پایکوبی بفرماید سگرمه هایش را تو هم کرده بود گفته بود بهتر است مومنان این نیزه را فرو بکنند توی هر چه نا بدترشان !
ما چنان از این حرف های عباس آقا ترس ورمان داشت که تا امروز دیگر حال و احوالی از او نپرسیده ایم و نمیدانیم زنده است یا مرده ! آخر ما می ترسیدیم خدای ناکرده سوسک بشویم !
May be an image of ‎text that says '‎مداحى های چهارده معصوم 2023 July 04 السلام وقتی که 10 سال داشت sh”nian کفش ها امام حسین عليه كشف کفش حسين بن على وقتی 10 سال !داشت 853 views 8k shares comments·167 5‎'‎
All reactions:
Miche Rezai, Mina Siegel and 54 others

۲۹ تیر ۱۴۰۲

رفیق حاج آقا

توی یک سوپر مارکت ایرانی می بینمش. تا چشمش بمن می افتد میآید جلویم میگوید : سلام عرض کردیم دکتر جان !
به دور و برم نگاه میکنم خیال میکنم با یکی دیگر دارد احوالپرسی میکند .
دستش را دراز میکند و با من دست میدهد و میگوید :
حال و احوال حضرت مستطاب عالی چطور است آقای دکتر ؟
میگویم : ببخشید قربان ! من دکتر نیستم
میگوید : اختیار دارید آقای دکتر ! شکسته نفسی میفرمایید ! ما هرشب شما را در تیلیویزیون می بینیم !
از حرف زدنش معلوم است سواد درست حسابي ندارد . لباس اش به تنش گريه مى كند . سيگارى روی لبش میگذارد و سيگارى هم به من تعارف مى كند و ميگويد : ميدونى ديشب چه اتفاقى افتاد ؟
میگویم : خیر است انشاالله !میگوید :ديشب نشسته بودم سر سفره ى شام ، يكهو تيليفون مون زنگ زد ، پسرم گوشى رو ور داشت . گفت بابا بيا حاجى آقا هستن ! رفتم پاى تيليفون . ديدم حاجى آقاست .
مى پرسم : كدوم حاجى آقا ؟
مى گويد : حاجى آقاى خودمون ديگه ! حاجى على آقا ديگه ! آ سيد على آقا خامنه اى رو ميگم ديگه ! . آره خودش بود . يه نيم ساعتى با من درد دل كرد. خيلى دلش از اوضاع پر بود ! بمن گفت : حاجى بدادم برس ! اوضاع خيلى قرو قاتيه ! اگه بدادم نرسى مى ترسم دوباره يه انقلابی بشه ها !
مى پرسم : خب ، شما چه گفتى ؟
مى گويد : هيچى بابا ! بهش گفتم : آسيد على آقا ! حالا تيليفون ميكنن ؟ حالا كه ديگه خيلى ديره !
در روایت ها آمده است که مرحوم مغفور مغبون مغروق حجت الاسلام رفسنجانی با لباس مبدل رفته بود آبادان . آنجا سوار تاکسی شده بود میخواست برود پالایشگاه.
راننده تاکسی حال زار و نزارش را می بیند دلش میسوزد یک سیگار بنگ چاق میکند میدهد دست آقا ‌و میگوید : یکی دو‌تا پک بزن حالت جا میآید .
حاج آقا کامی میگیرد و از راننده میپرسد:
مرا میشناسی؟
راننده میگوید ؛ نه کاکا، از کجا بشناسمتون ؟ یه بنده خدا هستی دیگه !
حاج آقا میفرمایند :
من رفسنجانی هستم.
راننده سری تکان میدهد و میگوید :
کاکا،حکم بنگ همینه ! یه دود دیگه بگیری فکر میکنی خدایی !
حالا حکایت ماست

فرار از گرما

از گرمای شهرمان فرار کردیم آمدیم کنار دریاچه تاهو
هوا کاملا بهاری است. نسیم جانبخشی میوزد که روح و جان آدمی را جلا میدهد
درجه حرارت هوا ۷۶ درجه فارنهایت . آسمان صاف . خورشید سرگرم طنازی. ومردمان به شادی و شادخواری.
جای دوستان هم خالی است
امروز صبح گرمای شهر ما به ۹۷ درجه فارنهایت رسیده بود آنهم در ساعت ۹ بامداد.
ز گرما جان به در بردم به تدبیر مسلمانی!
اگر جان در نمی بردم از این گرما ، چه میکردم ؟
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 46 others