.... اکنون صفت شهر بیت المقدس کنم . شهری است بر سر کوهی نهاده و آب نیست مگر از باران ....و شهری بزرگ است که آنوقت که دیدیم بیست هزار مرد در وی بودند . و بازارهای نیکو و بناهای عالی . و همه زمین شهر به تخته سنگها فرش انداخته چنانکه چون باران بارد همه زمین پاکیزه شسته شود ...
و چون از {مسجد }جامع بگذری ؛ صحرایی بزرگ است عظیم هموار . و آنرا ساهره گویند .وگویند که دشت قیامت آن خواهد بود و حشر مردم آنجا خواهند کرد .
میان جامع و این دشت ساهره وادیی است عظیم ژرف و در آن وادی که همچون خندقی است بناهای بزرگ است بر نسق پیشینیان .و گنبدی سنگین دیدم تراشیده و بر سر خانه ای نهاده که از آن عجب تر نباشد ....و در افواه بود که آن خانه فرعون است و آن وادی جهنم .
پرسیدم که این لقب که بر این موضوع نهاده است ؟
گفتند : به روزگار خلافت عمر خطاب - رضی الله عنه - بر آن دشت ساهره لشکرگاه بزد و چون بدان وادی نگریست گفت : این وادی جهنم است .
و مردم عوام چنین گویند که هر کس که بر سر آن وادی شود آوای دوزخیان شنود که از آنجا بر میآید .
من آنجا شدم اما چیزی نشنیدم ....
سفرنامه ناصر خسرو - به کوشش استاد دکتر ذبیح الله صفا
من وقتی این بخش از سفرنامه ناصر خسرو را خواندم بیاد شعری افتادم که این حکیم آواره دره یمگان در رد باور معاد جسمانی سروده و باورمندان به معاد را به باد استهزاء گرفته است . شعر این است :
مردکی را به دشت گرگ درید
زو بخوردند کرکس و زاغان
این یکی ریست در بن چاهی
وان دگر رید بر سر کوهان
اینچنین کس به حشر زنده شود ؟
تیز بر ریش مردم نادان
آیا از این روشن تر و شفاف تر میشد به رد معاد جسمانی پرداخت ؟
و چون از {مسجد }جامع بگذری ؛ صحرایی بزرگ است عظیم هموار . و آنرا ساهره گویند .وگویند که دشت قیامت آن خواهد بود و حشر مردم آنجا خواهند کرد .
میان جامع و این دشت ساهره وادیی است عظیم ژرف و در آن وادی که همچون خندقی است بناهای بزرگ است بر نسق پیشینیان .و گنبدی سنگین دیدم تراشیده و بر سر خانه ای نهاده که از آن عجب تر نباشد ....و در افواه بود که آن خانه فرعون است و آن وادی جهنم .
پرسیدم که این لقب که بر این موضوع نهاده است ؟
گفتند : به روزگار خلافت عمر خطاب - رضی الله عنه - بر آن دشت ساهره لشکرگاه بزد و چون بدان وادی نگریست گفت : این وادی جهنم است .
و مردم عوام چنین گویند که هر کس که بر سر آن وادی شود آوای دوزخیان شنود که از آنجا بر میآید .
من آنجا شدم اما چیزی نشنیدم ....
سفرنامه ناصر خسرو - به کوشش استاد دکتر ذبیح الله صفا
من وقتی این بخش از سفرنامه ناصر خسرو را خواندم بیاد شعری افتادم که این حکیم آواره دره یمگان در رد باور معاد جسمانی سروده و باورمندان به معاد را به باد استهزاء گرفته است . شعر این است :
مردکی را به دشت گرگ درید
زو بخوردند کرکس و زاغان
این یکی ریست در بن چاهی
وان دگر رید بر سر کوهان
اینچنین کس به حشر زنده شود ؟
تیز بر ریش مردم نادان
آیا از این روشن تر و شفاف تر میشد به رد معاد جسمانی پرداخت ؟