دنبال کننده ها

۱۱ دی ۱۳۹۵

لوییزا

لوییزا چهارد پانزده سال است برای مان کار میکند . در این چهارده پانزده سال حتی یک دقیقه دیر بر سرکارش نیامده است .هرگز احساس خستگی نکرده است . هرگز به بهانه بیماری از زیر کار در نرفته است .
آنوقت ها که کارش را شروع کرده بود چهل ساله بود . حالا پنجاه و چند ساله است اما پیرتر بنظر میآید .
صبحها اول وقت سر کارش حاضر میشود .  شیشه ها و پنجره های فروشگاه را پاک میکند .توالت ها را میشورد . کف فروشگاه را برق می اندازد . از هشت صبح تا دو بعد ازظهر یکسره کار میکند و خم به ابرو نمیآورد . اگر ببیند ماشین های ما  کثیف شده است آستین هایش را بالا میزند و میشوردشان.
لوییزا یک مهاجر غیر قانونی است .خانه و زندگی و دار و ندارش در مکزیک را فروخته و چهار هزار دلار به قاچاقچی های انسان داده است و از مرز مکزیک به امریکا آمده است .
آنروز ها که تازه کارش را شروع کرده بود همه اش نگران بچه هایش بود . دو تا از دختر هایش در مکزیک مانده بودند . یکی شان معلم بود و آن دیگری دانش آموز .
لوییزا روزی ده دوازده ساعت کار میکرد تا پولی فراهم کند و به قاچاقچی ها بدهد و دخترانش را به امریکا بیاورد .بالاخره هشت هزار دلار جمع کرد و به کار چاق کن ها داد و دخترانش  را به امریکا آورد . حالا هر دوتای شان شوهر کرده اند .بچه دار هم شده اند .اما همچنان مهاجر غیر قانونی اند
از روزی که آقای ترامپ رییس جمهور امریکا شده  لوییزا دلواپس تر شده است .همه اش در نگرانی و اضطراب بسر میبرد .
از من میپرسد : آیا ترامپ ما را از امریکا بیرون میکند ؟ در آنصورت بر سر دختر ها و نوه هایم چه خواهد آمد ؟
دلداری اش میدهم و میگویم : لوییزا جان ! نگران نباش .اگر ترامپ شما و امثال شما را از امریکا بیرون کند آنوقت ما باید کاهو و خیار و زردک مان را هم از چین وارد کنیم . آنوقت قیمت یک کاهو از پنجاه سنت به پانزده دلار میرسد . نگران نباش . اتفاقی نخواهد افتاد .
اما هراس و دلواپسی را در چشمان لوییزا می بینم .
چه کاری از دستم ساخته است ؟ 

۹ دی ۱۳۹۵

حس تلخ باختن

میگوید : این شعر خیام را خوانده ای ؟
میگویم : کدام شعر ؟
سینه ای صاف میکند و میخواند :
بر خیز و مخور غم جهان گذران
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در کار جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نمیشدی از دگران
میگویم : خب ؛ منظور ؟
میگوید : من معتقدم که اصرار عجیب شاعران ما به اینکه از این دو روز زندگی لذت ببریم ؛ نتیجه شکست های پیاپی و حس تلخ تاریخی " باختن "  و بازنده بودن است . ما همیشه و در همه روزگاران بازنده بوده ایم .
میگویم : عجب ؟
میگوید : عجب بی عجب ! ما در آزمون های بزرگ تاریخی ؛ میان شور و شعور ؛ غالبا و گاه بناچار  " شور " را برگزیده ایم . انتخابی که بهایش را تا امروز نیز می پردازیم .
می پرسم : جایگاه روشنفکران ما در این شور پرستی کجاست ؟
میگوید : روشنفکری ما نیز که بناست روشن بیندیشد و پرده از تیرگی ها و ابهامات بر دارد  ؛ بجای تیرگی زدایی غالبا بر این ابهامات و تیرگی ها افزوده است اما چیزی از آن نکاسته است . یعنی که معمولا خود پرچمدار این شور دوستی های هیجان زده و نیندیشیده شده است . اما آن تک ستارگانی که در تاریخ روشنفکری ما به تلاش برای زدودن این ابهامات دست زده اند و از مرزها فراتر رفته اند اکثرا بمرگ طبیعی نمرده اند و برخی از آنان به اشکال فجیعی به قتل رسیده اند .

می پرسم : نمود های بیرونی این بحران را در کجا باید جستجو کرد ؟
میگوید : در ناسیونالیزم کاذب . در اسلام گرایی .  در اسلامی نمایی فرصت طلبانه  . و در چپ زدگی بی رویه .

۸ دی ۱۳۹۵

هود رابین ...!!


در ولایت سابق مان - آرژانتین - رییس جمهور سابق مان خانم کریستینا فرناندز را باتهام اختلاس و دزدیدن بیت المال گرفته اند و به محبس انداخته اند . 
خانم فرناندز دست به نقد 633 میلیون دلار پول دزدیده بودند که الحمدالله توسط یک بانوی قاضی فدرال مصادره شده و در اختیار دولت قرار گرفته تا بزودی  توسط دزدان تازه تری لوطی خور بشود . 
یک آقای وزیر پیشین نیز هفته گذشته وقتی میخواست صد ها هزار دلار پول دزدیده شده را در یک گورستان دفن کند توسط راهبه ای شناسایی و توسط پلیس دستگیر شد . 
حدود سی سال پیش ؛ زمانی که در بوئنوس آیرس زندگی میکردم ؛رفیقی آرژانتینی  داشتم که در یک شرکت بیمه کار میکرد . گاهی با هم میرفتیم شامی میخوردیم و جوک میگفتیم و می خندیدیم .
یک شب به من گفت : میدانی ما به وزیر دارایی مان چه میگوییم ؟ 
گفتم : نه !
گفت : هود رابین !
گفتم : رابین هود را شنیده بودیم اما هود رابین ؟؟
گفت : رابین هود از ثروتمندان میدزدید و به فقیران میداد ؛ اما آقای وزیر دارایی مان از فقیران می دزدد و به جیب ثروتمندان می ریزد .این است که اسمش را گذاشته ایم هود رابین !!
امروز پس از سی سال داشتم با خودم فکر میکردم ما چند تا هود رابین در ایران اسلام زده مان داریم