دنبال کننده ها

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۷

ازتبار عاطفه های شور انگیز


رضا مقصدی
..................
زنده یاد: حسین منزوی ،در غزل نوین پارسی ،ازتبار ِ عاطفه های شورانگیز ِ عاشقانه است.
او در آفرینش ِ مضمون های نوگرایانه در غزل ، از دیر باز ذهن وُ زبانی خلاقانه وُ مبتکرانه داشت وحتا می توان گفت در این گُستره ی زیبا ،پیشتاز ِ بانوی غزل نوین معاصر :سیمین بهبهانی بوده است هرچند جوان تر از او بود.
دریغا تا هنوز ، سهم شایسته اش در این عرصه ، به درستی ،نمایان نشده است .اما دلخستگان وُ دلبستگان ِ شعرهای عاشقانه ، از ستایشگران ِ کلام شورانگیزِ ِحسین منزوی در لحظه های زیبای شیدایی اند.
ترانه ی " نمیشه ،غصه مارو یه لحظه تنها بذاره" با صدای محمد نوری وبا آهنگ محمد سریر در دستگاه ماهور ،غزلی از حسین منزوی ست که به صورت ترانه ای ماندگار به یاد گار مانده است.
..................
نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره دلم از…
YOUTUBE.COM


یاد داشت های بیحوصلگی
کتاب از دستم افتاد روی کف اتاق .خواستم خم بشوم و بردارمش. دیدم چه کار سختی است. از آن عقوبت های جانفرساست .
گفتم :آقای کتاب ! جناب آقای کتاب ! حالا نمیشد نیفتی ؟
_________
دیاویث!!
میگوید : هیچ میدانی حضرت آیت الله خامنه ای از طایفه دیاویث است ؟
میگویم : نمیدانستم . طایفه دیاویث دیگر چیست؟
میگوید : طایفه دیوثان
میخندم و میگویم : به حق چیزهای ندیده و نشنیده
میگوید : طایفه دیگری هم داریم بنام طایفه پفاویز
میگویم : این دیگر کدام طایفه است ؟
میگوید : پفیوزان
ابراهیم گلستان:
شاملو حتی زبان فارسی هم بلد نبود !!
چه بگویم ؟ من کتاب دن آرام میخاییل شولوخوف به ترجمه احمد شاملو را خوانده ام . دو بار هم خوانده ام . از چنین ترجمه ظریف شاعرانه ای هم لذت برده و هم شگفت زده شده و از خود پرسیده ام شاملو اینهمه واژه های ناب رااز کجا یافته است ؟
آنوقت یکی در قصر ۸۳ اتاقه اش در انگلستان می نشیند و حقارت و بیمایگی و حسادت و فرومایگی خود را چنین عریان به نمایش میگذارد
شاملو اگر به زعم آدمیانی چون گلستان در عرصه شعر و ادب معاصر ایران جایگاهی نداشته باشد اهتمام و تلاش و تقلای دهها ساله او برای تدوین کتاب کوچه نام او را بر تارک فرهنگ ایران می نشاند و بنای سترگی که او پی افکنده است با هیچ باد و باران و گلستانی گزند نمی پذیرد
پای هر درخت یک تبر گذاشتیم
هر چه بیشتر شدند بیشتر گذاشتیم
تا نیفتد از قلم هیچیک در این میان
روی ساقه هایشان ضربدر گذاشتیم ...
کارمان تمام شد ، باغ قتل عام شد
صاحبان باغ را پشت در گذاشتیم
بقول آن فرزانه کویری : هیچکس اینچنین به ریدمان خود بر نخاسته است .

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷

یاد داشت های مشکوک !!

چند روزی است کتاب  '' یاد داشت های مشکوک علم  '' را میخوانم .   این کتاب مجموعه یاد داشت های هادی خرسندی است که به سبک و سیاق یاد داشت های علم با چاشنی طنز نگاشته شده است .
سالها پیش بخشی از این یاد داشت ها را در روزنامه اصغر آقا خوانده بودم اما انتشار آن بصورت کتاب فرصت تازه ای بدست میدهد تا نقش تاریخی طنز را در قلمروی ادب و سیاست بهتر و بیشتر بشناسیم .

سر آغاز کتاب یاد داشتی دارد خواندنی از ابراهیم گلستان ، با همان سبک نوشتاری بی همتا و بی تقلیدش . و خطابه ای شیوا خطاب به هادی خرسندی که گهگاه  به  ذم شبیه به مدح و لحظاتی نیز به مدح شبیه به ذم میماند :

(اگر ما به هم سلامی داریم از من بشنو که باید امکانات فعلی فکر را و دریافت های فکر پرنده اوج گیرنده را  دور تر از تمجید ها و تعریف هایی که به حق می شنوی بگسترانی . مهم نیست که کسی یا من ، یا صد ها و هزار ها تمجید کننده مجیز تو را بگوییم و بگویند . شمار آنها بر درازا و پهنا و ژرفای تو نمی افزایند .....اگر محتاج و یا گرسنه تمجید خودی از خودت بگیر ، به خودت بده ، اسم این خود پسندی نیست ، و هویت آن را خود پسندی مدان و مشمار ....و دریغ نکن از جرقه زدن بر این خیل تلنبار کم تکان خورده خسته ها ، خوابیده ها ، خمیده ها ، خنگ ها ، خوف گرفته ها ، خراب ها ....)

علینقی عالیخانی نیز  - که  مجموعه یاد داشت های علم به اهتمام و ویراستاری او منتشر شده است - در نامه ای که  به هادی خرسندی نوشته است ضمن ابراز خوشحالی از چاپ چنین کتابی ،  طنز نهفته در آن را طنزی کم نظیر دانسته است .
اینک بخش های کوتاهی از یاد داشت های مشکوک علم را با هم می خوانیم :

جمعه

صبح شرفیاب شدم . چند روز بود باران نیامده بود .اوقات شاهنشاه تلخ بود . من مخصوصا چتر همراه برده بودم و جلوی اعلیحضرت باز و بسته کردم .فرمودند : چرا چتر آوردی
عرض کردم :هر لحظه احتمال بارندگی میرود
این را که گفتم شاهنشاه روحیه شان شاد شد . برای اینکه غلام را خوشحال کنند فرمودند : امروز سه تا تانک چیفتن از انگلیس میخریم .
من هم برای اینکه شاهنشاه را خوشحال کنم عرض کردم : مهمان خوش اندامی که منتظرش بودید از لندن رسیده ، تشریف نمیبرید گردش ؟
با خرسندی فرمودند : بله ، بله ، حتما باید رفت گردش .

شنبه
---------
پیش از ظهر شرفیاب شدم . به عرض رساندم سفیر امریکا تقاضای شرفیابی دارد
فرمودند : بیست ثانیه بهش وقت بده
عرض کردم : قربان کم نیست ؟
فرمودند : نه ، پنج ثانیه برای تعظیم ، پانزده ثانیه هم برای اینکه ما محلش نگذاریم !
از وقتی که آن دخترک امریکایی شوخی شوخی لمبر اعلیحضرت را گاز گرفته ، شاهنشاه  بزرگ ما با سفیر امریکا سر لج افتاده اند ، در حالیکه آن بیچاره روحش خبر ندارد که در ویلای نوشهر چه اتفاقی افتاده . البته شاهنشاه نمیدانستند من علت بی مهری شان را میدانم . وانمود کردند بخاطر جنایات امریکا در ویتنام ناراحت تشریف دارند .
فرمودند : این امریکایی ها وحشی اند ، از روبرو آدم را می بوسند ، از عقب گاز میگیرند .
عرض کردم : چه عرض کنم ؟

چهار شنبه
-----------

صبح شرفیاب شدم . شاهنشاه روزنامه اطلاعات دست شان بود .خنده میفرمودند .من هم مقداری خنده عرض کردم .
فرمودند : این عکس را ببین
آن عکس را دیدم . فرمودند : این بابا را نگاه کن
آن بابا را نگاه کردم .
فرمودند : این آخوند کیه ؟
عرض کردم : یکی از حضرات آیات عظام هستند
فرمودند : چکار میکند ؟
عکس را دوباره نگاه کردم . به عرض رساندم  : دارد اولین کلنگ مسجد و حسینیه ارشاد را به زمین میزند
فرمودند : چرا مثل عمله ها کلنگ میزند ؟
عرض کردم : قربان ! مگر عمله حق استفاده از عبا و عمامه را ندارد ؟
اول خنده فرمودند . دوم فرمودند :  به روحانیت که توهین میکنی ممکن است ائمه اطهار را دلخور کنی .

شنبه
-------
بعد از ظهر با دختری که قرار بود امشب شاهنشاه ببینند دیدار کردم . شاهنشاه خواسته بودند آداب مخصوصی را یادش بدهم . من هم سعی خودم را کردم . دخترک خنگ بود  خوب یاد نمیگرفت . پدرم در آمد تا یادش دادم .  البته اولین چیزی که یادش دادم این بود که دهانش قرص باشد .  نه به کسی بگوید شاه با او چکار کرد  نه به شاه بگوید من با او چکار کردم .

شنبه
-------

سر صبحانه شرفیاب شدم . شاهنشاه از وضع بارندگی در کشور خوشحال بودند .
فرمودند : از بس دعا کردیم اینهمه باران آمد .
عرض کردم :‌جسارت است ، شاهنشاه اگر یک کمی کمتر دعا بفرمایند که سیل نیاید بهتر است
اعلیحضرت روی پاشنه پا به طرف پنجره چرخیده فرمودند : دعا که اندازه ندارد
عرض کردم : چرا ندارد ؟ همین روحانیون که از اوقاف پول میگیرند ، نگاه بفرمایید ، به اندازه حقوق شان شاهنشاه را دعا میکنند . اصلا بیخود پول به آخوند ها میدهید
اعلیحضرت همایونی فرمودند : ما از جیب خودمان نمیدهیم . حضرت عباس بودجه آنها را میریزد به حساب اوقاف
دیگر هیچ عرض نکردم .فقط خوشحال شدم که یک چنین رهبر با اعتقاد و با ایمانی بر کشور ما حکومت میکند ، ولی البته میدانستم حضرت عباس از این ولخرجی ها نمیکند ......

-------------

* کتاب یاد داشت های مشکوک علم را  نشر باران در سوئد منتشر کرده است .