دنبال کننده ها

۱۳ خرداد ۱۴۰۰

بکشید این گنجشکان کافر را

« وقتی حضرت ابراهیم را به دستور نمرود در آتش انداختند ، پرستو با منقارش چکه چکه آب میآورد و به آتش میریخت . اما گنجشک از بد ذاتی دانه دانه کاه میآورد !
برای همین پرستو خوش یمن و مبارک است ، ‌لانه اش را نباید خراب کرد اما کشتن گنجشک و خراب کردن لانه اش ثواب دارد ...»
(از کتاب : جامع النورین- ملا اسماعیل سبزواری- کتاب حیوان )
@@@@@
استاد بازنشسته دانشگاه است . پیر و خمیده و ناخوش احوال. به دشواری راه می‌رود .صدایش میکنم پروفسور باب .
پروفسور باب هر ماه یکی دو ساعت رانندگی می‌کرد و میآمد فروشگاه مان دویست دلارگردو و بادام و بادام زمینی می خرید .
بعد ها با هم رفیق شدیم . میآمد خریدش را می‌کرد اگر میدید سرم خلوت است می ایستاد به عصایش تکیه میداد و با من درد دل می‌کرد .میدانستم پسری دارد در شرق امریکا. پسری که شغل مهمی و زندگی نا بسامانی دارد .
یک روز پرسیدم : پروفسور باب ! شما اینهمه گردو و بادام را برای چه می خرید ؟
گفت : برای سنجاب ها
پرسیدم : برای سنجاب ها ؟
گفت: سنجاب ها هر روز میآیند پشت پنجره خانه ام . منتظر میمانند تا برای شان بادام و گردو بریزم . هر روز . هفته ای هفت روز .
@@@@@@@
« گوش مارمولک کر است و این به عقوبت آن است که وقتی حضرت ابراهیم را به آتش انداختند به آن فوت می‌کرد تا شعله ور تر شود !
( از کتاب ( خصال - شیخ صدوق- ابن بابویه)
نقاشی از : نقی پور
May be an illustration of bird and indoor

تملق و چاپلوسی و دروغ در فرهنگ ایران

تملق و چاپلوسی و دروغ در فرهنگ ما
در گفتگو با تلویزیون پارس
Sattar Deldar 06 02 2021

قانون

سی و چند سال پیش بود . پرویز صیاد و هادی خرسندی خانه مان مهمان مان بودند . حاج قاسم لباسچی و نصرت الله نوح و مسعود سپند و دوستان دیگری هم بودند . گفتیم و خندیدیم و شعر خواندیم . هادی چند تا از رباعیاتش را خواند که گمان نکنم تاکنون جایی منتشر شده باشد .
از میان آن جمع ، حاج لباسچی و نصرت الله نوح دیگر در میان ما نیستند . هادی در لندن است و پرویز صیاد را هم دو سه سالی است ندیده ام .
دیشب ویدیو کلیپی از همان مهمانی را در خانه دوستی میدیدم . در آن سالها ما چقدر جوان بودیم و چه موهای شبق گونه ای داشته ایم .
در همین مهمانی حاجی لباسچی خاطره ای از مرحوم مصدق را تعریف میکند که براستی شنیدنی است .
حاجی لباسچی میگوید : چند ماه پیش از کودتای بیست و هشت مرداد، گهگاهی عده ای از لات ها و اراذل تهران به رهبری شعبان بی مخ به خانه مصدق یورش می بردند و با دادن شعار و دشنام میکوشیدند خساراتی به خانه مصدق وارد بیاورند .
مصدق هیچ واکنشی از خود نشان نمیداد و این قضیه اعتراض اعضای جبهه ملی را که خواهان دستگیری و مجازات مهاجمان بودند بر انگیخته بود .
حاجی لباسچی میگفت : یک شب همراه چند تن از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی رفتیم خانه مصدق .یکی از اعضای جبهه ملی زبان به اعتراض گشود و از مصدق پرسید چرا برای سرکوبی این اوباش هیچ اقدامی نمیکند
مصدق در جواب مان گفت : آقایان ! شما بگمانم اشتباهی به اینجا آمده اید . دستگیری و محاکمه مهاجمان از وظایف شهربانی و عدلیه است نه از وظایف نخست وزیر . اگر قرار باشد به سرکوب آنها بپردازیم نا خواسته در سرازیری دیکتاتوری در می غلتیم و آنگاه میباید تا آخر خط برویم ، اگر شکایتی و اعتراضی دارید به شهربانی و دادگستری مراجعه بفرمایید .

۱۰ خرداد ۱۴۰۰

زلزله

دیشب خانه مان لرزید. صبح که از خواب پاشدیم دیدیم کلی ظرف و ظروف های تزیینی که بر در و دیوار آویخته بودیم ریخته وشکسته و خرد و خاکشیر شده اند .
ما دیشب نیمه های شب سرو صدایی شنیدیم اما نمیدانستیم زلزله آمده است . حالا می بینیم که آقای باریتعالی بابت همان دو پیاله شرابی که دیشب همراه حافظ جان نوشیده بودیم میخواهد از ما زهره چشم بگیرد !
البته ما از آن بیدها نیستیم که از این بادها بلرزیم مخصوصا آنکه همپیاله ای مثل حافظ جان داریم که میفرماید :
پیاله در کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
حالا که اینجا نشسته ام جایی خوانده ام که در بوشهر و گناوه هم گویا زلزله ای به قدرت ۴/۵ ریشتر آمده است
آیا کسی خبری از آن دیار فراموش شدگان دارد ؟
Earthquakes in Placerville, California, United States - Most Recent
ابراهیم گلستان و بهمن محصص
"هفته ای یک بار به او زنگ می زدم. شب آخری که تلفن کردم، گفت: خوب نیستم. مریضم. گفتم تو که همیشه مریضی.
گفت نه، این بار خیلی بدم.
فردا صبحش، ساعت ۵، میترا فراهانی به من زنگ زد و گفت محصص دیشب مرد.
او گفت : من اینجا بودم، با او حرف می زدم که مرد."
« از حرف های ابراهیم گلستان »