دنبال کننده ها

۱۷ شهریور ۱۴۰۳

آخر عقلت کجا بود ؟

میگویم : آخر دختر جان ‌! عقلت کجا بود ؟ هیچ آدم عاقلی همسر یک نویسنده و شاعر و اهل هنر میشود ؟ مگر نمیدانستی این جماعت آدم های شیشه ای هستند ؟ مگر نمیدانستی با یک تلنگر می شکنند پخش وپلا میشوند ؟ مگر نمیدانستی همواره نان سواره است اینها پیاده ؟
میگوید : نه ! چه میدانستم ؟! بچه بودم ! عقل درست حسابی نداشتم ! ولی خب عاشقش شدم دیگه ! مگر نشنیدی همشهری مان شیخ سعدی میفرماید :
آنجا که عشق پای نهد جای عقل نیست ؟
*********
تازه انقلاب شده بود ، من از فرنگستان برگشته بودم ایران . مرا فرستاده بودند شیراز ، خیال میکردم می توانم خدمتی برای میهنم و مردمان سرزمینم انجام بدهم . دیری نگذشت سرم به سنگ خورد . خواستم همه چیز را رها کنم برگردم اروپا، اما همه درها برویم بسته شده بود
یکسو شعار میدادند حزب فقط حزب الله یکسو نعره میکشیدند یا روسری یا تو سری!
ماندگار شدم . یالغوز و تنها . ( مگر در شیراز میگذارند آدم یالغوز و مجرد بماند ؟)
ماندم و زن گرفتم.
تو این فاصله ای که شیراز بودم زبان شیرازی هم یاد گرفتم وگهگاه برای نسرین شعرهای شیرازی میخواندم تا بالاخره خام اش کردم !
گفتمش راسش بُوگو دوسم می داری؟
میگه وُی نه.
گفتمش اگر باخوام پا پیش می ذاری؟
میگه وُی نه
گفتمش قول و قرار به کس نداری؟
میگه وُی نه
گفتمش نه پس بیام به خواسگاری؟
میگه وُی ها!!
حالاچهل و چهار سال گذشته است ، چهل و چهار سال است زیر یک سقف زندگی میکنیم. چهل و چهار سال است راهها و جاده های پر سنگلاخ را با هم می پیماییم . گاهی خسته میشویم ، گاهی به جان میآییم ، گاهی دعوا هم میکنیم .
دقیقا چهل و چهار سال هم هست که مسافر کشورها و قاره ها هستیم :
از شیراز به بوئنوس آیرس، از بوئنوس آیرس به سانفرانسیسکو و از سانفرانسیسکو به روستا شهری که آهودارد ، هزار هزار بلدرچین دارد، بوقلمون دارد ، خرس هم دارد .
گهگاه از خودم می پرسم : عجب گرانجان زنی است این نسرین خانم که توانسته است چهل ‌و چهار سال یک آدم شکننده نق نقوی زود رنج کله خراب گران گوش من مره قوربان آنارشیست اصغر ترقه بی حوصله را اینهمه سال تحمل کند و هنوز هم عاشقش باشد !
والله خدا هم از کار زن ها سر در نمیآورد به حضرت اباس!
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Farhad Ghasemzadeh and 95 others

پدران و پسران

مرحوم حبیب یغمایی مدیر مجله یغما از هر کسی مطلبی را قبول و آنرا در مجله اش چاپ نمیکرد . اگر نکته ای در خور تذکر بود آن نکته را با رک گویی و صراحت لهجه مخصوصی که داشت توضیح میداد .
روزی باستانی پاریزی در مقاله ای زیر عنوان " چراغی در تاریکی " در باره پدر خودش - مرحوم حاج آخوند - نوشت : پدرم شعرهایی دست و پا شکسته میگفت .
مرحوم یغمایی در پایان آن مقاله چنین نوشته بود :
مرحوم حاج آخوند هم مثل پدر من - منتخب السادات - شعر میگفت ؛ همچنانکه من و دکتر باستانی هم شعر میگوییم . هر دو پدران شعر میگفتند و بد هم میگفتند ولی از پسران بهتر می گفتند !
حبیب یغمایی در روستایی سوت و کور ، در دل کویری سوت و‌کور زاده شده بود . شاعر ‌‌وادیب بود. شعرهایش را در کتاب های درسی خوانده بودیم :
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان بر گرفت و ‌‌زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن‌میگذشت روباهی …
گرشاسب نامه اسدی طوسی را تصحیح و چاپ کرده بود .
کلیات سعدی را همراه محمد علی فروغی تصحیح و به چاپ رسانده بود ،
تفسیر طبری‌را در هفت جلد چاپ کرده بود ، مدیر مجله یغما بود ، سی سال یغما را منتشر کرده بود . از ۱۳۲۷ تا سال شوم ۱۳۵۷ .
صدها مقاله در باره فردوسی و ‌شاهنامه نوشته بود ، سرگذشت پیشگامان مشروطیت را نوشته بود .
آخر عمری ، در همان روستا ، در «خور»در جندق بیابانک ، مدرسه ای ساخته بود ، کتابخانه ای ساخته بود ، ده هزار جلد از کتاب هایش را به همان کتابخانه هدیه داده بود .
کتابداری استخدام کرده بود تا کتابخانه را بچرخاند ، حقوقش را از جیب خودش میداد.
بعدها کتابخانه اش را حسینیه کردند ، کتاب ها گم و گور شدند ، کتاب هایی نایاب .
نامش را از روی کتابخانه اش برداشتند.
در همان روستا -خور و بیابانک - برای خودش آرامگاهی ساخته بود ، بر فراز تپه ای ، به این امید که در سایه سار سروی یا چناری ، تا ابدیت بیاساید .
وقتی مرد ، جنازه اش را به زادگاهش بردند ؛به خور بیابانک.
استادان دانشگاه تهران همراه جنازه اش بودند . یکی شان مرحوم سعیدی سیرجانی.ایرج افشار هم بود . دبیر سیاقی هم بود ، زرین کوب و اسلامی و باستانی پاریزی هم بودند ،
بسیار نام آوران دیگری هم بودند.
خوانده ام ‌و شنیده ام که به فتوای شیخکی ابله ، از قماش همان زاغ سار اهرمن چهرگان بی آب و رنگ ، کودکان را وا داشته بودند بر جنازه او سنگ پرتاب کنند ؛ راست و دروغش را نمیدانم ،
همان بلایی را بر سرش آوردند که بر سر فردوسی:
«در طبران مذکری بود که گفت نگذارم که او‌را در قبرستان مسلمانان دفن کنند که او‌رافضی است»
نامش حبیب یغمایی بود . و این شعر از اوست :
بگذرد این پلید دوران هم
که نمانده است عمر چندان هم
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
یوم تُبْلىَ السَّرَائرُ است و شود
زیر ‌و رو ، آشکار و‌پنهان هم
ما ملت حقگزاری هستیم !هر کاری که در تصور عقل ناید از ما بر آید !
—————
«تُبْلىَ السَّرَائرُ» : روزی است که بنا بنوشته سوره طارق همه اسرار و رازهای آدمی در آن روز آشکار میشود
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 118 others

۱۵ شهریور ۱۴۰۳

آقای فضولباشی

آقا ! میگویند آدم فضول سر سالم به گور نمی برد
ما هم که شکر خدا مادر زاد فضولباشی به دنیا آمده و از این راه یک لقمه نان طیب و طاهر به سق میکشیم جسارتا یک سئوالی داشتیم :
سئوال مان این است که یک آقای خوش سر و زبانی بود بنام کاوه نمیدانم چی چی ! میگفت : وکیل بین المللی است
میگفت حکم جلب ژنرال پینوشه را ایشان گرفته اند
میگفت حکم جلب علی خامنه ای را توی جیب شان دارند
بگمانم حکم جلب بشار اسد و فیدل کاسترو و ژنرال فرانکو و هیملر و‌موسولینی و خمینی و پوتین و ژنرال ویدلا و چندتا دیگر از ژنرال ها و رییس جمهور ها ‌‌و دیکتاتورها را هم قبلا گرفته بوده اند !
میخواستیم بدانیم آیا ایشان حکم جلب پرزیدنت بایدن و جناب آقای نتان یابو را هم گرفته اند یا اینکه ما امت اسلام حالا حالا ها باید منتظر بمانیم؟
آها ! یک چیز دیگری یادمان آمد . داشت پاک یادمان میرفت ها !
ما آن قدیم ندیم‌ها یک آقای خوش لباس خوش بر و‌رویی داشتیم بنام آقای هخا !
این آقای هخا میخواست ده پانزده تا هواپیمای ایرباس اجاره کند ما را سوار کند ببرد تهران . ببرد آنجا در مهر آباد پیاده مان کند از آنجا یکراست برویم میدان شهیاد برقصیم و بخوانیم و بنوشیم و حکومت روضه خوان ها را سر نگون بکنیم
می خواستیم اگر جسارت نباشد بپرسیم آیا کسی از آقای هخا خط ‌و نشانی دارد ؟آیا کسی میداند آقای هخا زنده است یا مرده ؟
اگر زحمتی نیست و شما خط و خبری از ایشان دارید لطفا اطلاع رسانی کنید و خانواده های بسیاری را از نگرانی بیرون بیاورید
عزت تان زیاد
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Babak Rahimi