در حیاط خانه مان دو درخت بلوط سر به آسمان ساییده اند . یکی شان شاید دویست سیصد سالی از عمرش میگذرد آن دیگری میانه سال درختی است صد ساله .
تابستان که میشود زیر همین درخت ها میزی و بساطی میگذاریم و شب ها می نشینیم به صدای زنجره ها گوش میدهیم و ستاره ها را که در آن دور دست ها سوسو میزنند میشماریم . جای تان خالی گاهی هم می نشینیم یکی دو لیوان آبجو میخوریم و به خیالپردازی می پردازیم بلکه « فرجی بعد از شدت و فرحی بعد از محنت » فراهم آید که از قدیم گفته اند : « آرزو ، سرمایه مفلس است »
گهگاه هم اگر کیف مان کوک و جان مان جور باشد خطاب به درخت میگوییم :
تو قامت بلند تمنایی ای درخت .
همواره خفته است در آغوشت آسمان .
اما از آنجا که بقول معروف « شکر در باغ هست و غوره هم هست » این نازنین درختان بلوط تابستان و پاییز و زمستان بلاهایی سرمان میآورند که آن سرش ناپیدا.
پاییز که میشود برگ ها شروع میکنند به ریختن . ما هر روز صبح بعد از صبحانه باید برویم یکی دو ساعت برگ ها را جارو بزنیم ( رفته ایم یک عالمه از این دلار های بی زبان سلفیده ایم یکی از این جاروهای برقی خریده ایم که هر پگاه کار برگ روبی را برای مان انجام میدهند .)
وسط های پاییز که میشود لشکر سمور ها و ابابیل! از راه میرسند و دانه های بلوط را میخورند و پوستش را میریزند برای ما .
دوباره هر بامداد باید برویم پوست جمع کنیم.
تابستان که میشودبه مصداق آن ضرب المثل عامیانه که « محنت زده را ز هر طرف سنگ آید » یک ماده سیاه رنگ چرب چیلی به شیرینی عسل از شاخه هایش فرو میریزد که لشکر مورچگان را به مهمانی دعوت میکند.
ما که آن فرموده فردوسی پاکزاد را آویزه گوش مان داریم که «میازار موری که دانه کش است » مجبور میشویم دست به بمباران شیمیایی بزنیم و خیل عظیم مورچگان را بتارانیم و گرنه خانه و کاشانه مان را بر سرمان خراب خواهند کرد .
التفات میفرمایید ما به چه مصیبتی گرفتار آمده ایم ؟ پس بی جهت نیست که مرحوم قا آنی میفرمایند :
راست گویند حکیمان جهاندیده که نیست
لاله بی داغ و شکر بی مگس و گل بی خار
لابد خواهید پرسید خب ، چرا درخت ها را از بن و پی قطع نمیکنید و خودتان را خلاص نمی کنید ؟
پاسخ مان این است که : کاکو ! ما این خانه را بخاطر همین دو تا درخت خریده بودیم !
از ماست که بر ماست .ملتفت هستید انشاالله!!