ایلیا ؛ دو سال و نیمی از عمرش میگذرد . پدرش ایرانی ؛ مادرش روس ؛ خودش در ژاپن به دنیا آمده و حالا چند ماهی است در امریکاست .
ایلیا ؛ با مادرش به روسی ؛ با پدرش به فارسی و با دوستانش در ژاپن به ژاپنی صحبت میکند و حالا در امریکا کم و بیش زبان انگلیسی را یاد گرفته است .
ایلیا ؛ یک نابغه تمام عیار است .
پدرش میگوید : چند ماه پیش وقتی از ژاپن راهی امریکا بودیم ایلیا همیشه میگفت : حالا میرویم امریکا امریکایی ها را می بینیم .
پدر ایلیا استاد دانشگا در ژاپن است ؛ حالا برای یک فرصت مطالعاتی چند ماهه به امریکا آمده است .
آنها در لس آنجلس در یک مجموعه مسکونی آپارتمانی اجاره کرده اند که همه ساکنان آن یا ایرانی اند یا روس
.ایلیا ؛ با پدر و مادرش به رستوران ایرانی میرود . به فروشگا ههای ایرانی سر میزند . با بچه های ایرانی بازی میکند . هر جا هم که میرود همه یا ایرانی اند یا خارجی .
ایلیا ؛ طفلکی حیران و سر گردان مانده است .
پریشب به بابایش میگفت : بابا ! پس ما کی امریکایی ها را می بینیم !