**عبید زاکانی داستانی دارد به این مضمون که :
سلطان محمود را در حالت گرسنگی ؛ بادنجان بورانی پیش آوردند .
خوشش آمد . گفت : بادنجان ؛ خوش طعامی است .
ندیمی در مدح بادنجان فصلی پرداخت .
چون سیر شد گفت : بادنجان ؛ سخت مضر چیزی است .
ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد .
سلطان گفت : ای مردک ! نه این زمان مدحش میگفتی ؟
گفت : من ندیم توام نه ندیم بادنجان ! مرا چیزی باید گفت که ترا خوش آید نه بادنجان را !
حالا حکایت حضرت حجت الاسلام سابق و آیت الله امروزین آقای هاشمی رفسنجانی است .
این آقای حجت الاسلام سابق که تازگی ها از طرف کیهان و صدا و سیما و فالس نیوز به لقب پر طمطراق آیت اللهی مفتخر شده اند ؛ به مصداق فیل زنده و مرده اش صد تومان است پس از ماهها نعل وارونه زدن و تیر انداختن و کمان پنهان کردن ؛ سر انجام مثل آفتابه دم خلا ؛ به جمع آقا بله چی ها و بله قربان گوها و بادنجان دور قاب چین های دربار رهبر معظم انقلاب پیوستند و پاتاوه شان را بستند و پریدند وسط میدان و برای خلایقی که سحری بلند شده بودند " خضر " ببینند اما از بخت بد گیر " خرس " افتاده بودند ؛ هم تون را می تابند هم بوق را میزنند و چنان رهبر رهبر میفرمایند که انگاری نه همین آقای رهبر معظم است که فرمان تیر و شکنجه و مرگ و ببند و بگیر را صادر میفرمایند .
این آقای حجت الاسلام سابق - که بقدرتی خدا پشه را در هوا نعل میزنند - پس از اینکه چند ماهی مگس های خایه خر را میشمردند و مثل استخوان لای زخم روی دست رژیم و مثل طوق لعنت به گردن خودمان افتاده بودند ؛ حالا میخواهند طوری از رود خانه بگذرند که پای مبارک شان هم تر نشود . بهمین سبب است که تازگی ها مثل قورباغه ای که آوازه خوان شده باشد ؛ بیات گاو میخوانند . غافل از اینکه امامزاده هر قدر هم ساده لوح باشد دو بار از یک شغال گول نمی خورد . و مردم ما میدانند که بمصداق " بوی نافه از مردار مجوی " ایشان همان مهره خری است که در خور تزیین افسار خر است . یا به زبان دیگر : این همان زاغ بد اندیش پلید است که بود .
و حرف آخر اینکه :
آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو
طمع خوشه گندم مکن از دانه جو ...
از یکی پرسیدند : فلانی چرا عمامه گذاشته ؟؟
گفت : عمامه گذاشت تا کله ( کلاه ) بر دارد .
حالا حکایت آقای آیت الله رفسنجانی موسوم به سارق العلما ست .