شما خانم چوخ بختیار را می شناسید . حتما می شناسید . توی مهمانی ها و جشن ها زیارتش کرده اید .
خانم چوخ بختیار حول و حوش هفتاد سالگی پرسه میزند . کفش پاشنه بلند قرمز گل منگولی می پوشد و موهایش را گاه طلایی و گاه خرمایی میکند . شوهرش چند سالی است به رحمت خدا رفته است . طفلکی سکته قلبی کرده است .
خانم چوخ بختیار یک پایش اینجاست یک پایش تهران . تابستان ها به ایران میرود . استخوانی سبک میکند و با یک عالمه زلم زیمبوی سبک وزن سنگین بها به امریکا بر میگردد . در ایران حقوق بازنشستگی شوهر خدا بیامرزش را میگیرد و در امریکا هم آقای عمو سام را می دوشد . هر وقت از ایران بر میگردد با چنان آب و تابی از آزادی و ارزانی و فراوانی مملکت گل و بلبل تعریف میکند که آدمیزاد دهانش آب می افتد .
خانم چوخ بختیار از جنگ و بمباران و آوارگی و گرسنگی چیزی نمیداند . اگر عکس کودکان گرسنه سوری و یمنی و عراقی و افغان و ایرانی را ببیند حالش بهم می خورد و اشتهایش کور میشود .
شب های آخر هفته ؛ خانم چوخ بختیار اگر به کنسرت اندی و کورس و هومن و نمیدانم لی لی و جی جی نرود یک عالمه رنگ و روغن بخودش میمالد و به مهمانی می می جون و فی فی جون میرود . میگوید و می خندد ومی رقصد و می نوشد . اگر دنیا را آب ببرد ایشان را خواب می برد .
خانم چوخ بختیار مسلمان است . نماز نمی خواند . روزه نمیگیرد . اما ماه محرم که میشود لباس سیاه می پوشد . روسری توری سیاه بسر میکند . یک عالمه چسان فسان میکند . به مسجد مسلمانها میرود . یکی دو ساعت برای غریبی امام رضا و اسیری زینب و آوارگی دو طفلان مسلم و بواسیر امام زین العابدین بیمار آبغوره میگیرد . سه چهار ساعت توی صف میماند تا از شله زرد نذری محروم نماند و سر کیسه را شل میکند تا برای فلان حرامزاده والاتبار بقعه و بارگاه بسازند .
خانم چوخ بختیار نان نمی خورد . برنج نمی خورد . ماکارونی نمی خورد . خیلی چیز های دیگر هم نمی خورد .می ترسد چهار گرم به وزن شان اضافه بشود .
با پولی که خانم چوخ بختیار بابت صافکاری دماغ مبارک و بتونه کاری صورت شان میدهد میشود هزاران گالش برای آرش های پا برهنه سمنان و دامغان و چاه بهار و کردستان و مراغه و سیستان خرید و شکم صد ها اروجعلی و غلامعلی و حسینقلی را سیر کرد .
نگاهی به دور و برتان بیندازید . خانم چوخ بختیار را نمی بینید ؟
خانم چوخ بختیار حول و حوش هفتاد سالگی پرسه میزند . کفش پاشنه بلند قرمز گل منگولی می پوشد و موهایش را گاه طلایی و گاه خرمایی میکند . شوهرش چند سالی است به رحمت خدا رفته است . طفلکی سکته قلبی کرده است .
خانم چوخ بختیار یک پایش اینجاست یک پایش تهران . تابستان ها به ایران میرود . استخوانی سبک میکند و با یک عالمه زلم زیمبوی سبک وزن سنگین بها به امریکا بر میگردد . در ایران حقوق بازنشستگی شوهر خدا بیامرزش را میگیرد و در امریکا هم آقای عمو سام را می دوشد . هر وقت از ایران بر میگردد با چنان آب و تابی از آزادی و ارزانی و فراوانی مملکت گل و بلبل تعریف میکند که آدمیزاد دهانش آب می افتد .
خانم چوخ بختیار از جنگ و بمباران و آوارگی و گرسنگی چیزی نمیداند . اگر عکس کودکان گرسنه سوری و یمنی و عراقی و افغان و ایرانی را ببیند حالش بهم می خورد و اشتهایش کور میشود .
شب های آخر هفته ؛ خانم چوخ بختیار اگر به کنسرت اندی و کورس و هومن و نمیدانم لی لی و جی جی نرود یک عالمه رنگ و روغن بخودش میمالد و به مهمانی می می جون و فی فی جون میرود . میگوید و می خندد ومی رقصد و می نوشد . اگر دنیا را آب ببرد ایشان را خواب می برد .
خانم چوخ بختیار مسلمان است . نماز نمی خواند . روزه نمیگیرد . اما ماه محرم که میشود لباس سیاه می پوشد . روسری توری سیاه بسر میکند . یک عالمه چسان فسان میکند . به مسجد مسلمانها میرود . یکی دو ساعت برای غریبی امام رضا و اسیری زینب و آوارگی دو طفلان مسلم و بواسیر امام زین العابدین بیمار آبغوره میگیرد . سه چهار ساعت توی صف میماند تا از شله زرد نذری محروم نماند و سر کیسه را شل میکند تا برای فلان حرامزاده والاتبار بقعه و بارگاه بسازند .
خانم چوخ بختیار نان نمی خورد . برنج نمی خورد . ماکارونی نمی خورد . خیلی چیز های دیگر هم نمی خورد .می ترسد چهار گرم به وزن شان اضافه بشود .
با پولی که خانم چوخ بختیار بابت صافکاری دماغ مبارک و بتونه کاری صورت شان میدهد میشود هزاران گالش برای آرش های پا برهنه سمنان و دامغان و چاه بهار و کردستان و مراغه و سیستان خرید و شکم صد ها اروجعلی و غلامعلی و حسینقلی را سیر کرد .
نگاهی به دور و برتان بیندازید . خانم چوخ بختیار را نمی بینید ؟