دنبال کننده ها

۳۱ تیر ۱۳۹۶

جوجه بوقلمون ها ....

از سر کارم بخانه بر میگشتم . رسیدم نزدیکی های خانه ام . آنجا که سراسر جنگل است و سبزه و سبزی و روشنایی .
گله ای از  بوقلمون های وحشی همراه چند تایی جوجه بوقلمون  از عرض خیابان میگذشتند . ایستادم تا بگذرند .جوجه بوقلمون ها افتان و خیزان راه میرفتند .
ماشینی از پشت سرم میآمد . بوقلمون ها را ندید . به گله جوجه بوقلمون ها زد . یکی شان را کشت . از ماشین پیاده شدم . جوجه بوقلمون کشته شده را از وسط خیابان بر داشتم و به حاشیه ای کشاندم . مادرش شتابان از راه رسید . جیک جیک کنان به لاشه جوجه نوک میزد و دورش می چرخید . انگار میخواست بیدارش کند . انگار  میخواست زنده اش کند .
طاقتم طاق شد . دیگر نتوانستم آنجا بمانم . آمدم خانه . دلشکسته و مغموم .
آه .... مادر ها .... مادر ها ...

۲۸ تیر ۱۳۹۶

شقاوت تا این حد ؟

در سال 1360 بیش از دو تن تریاک که در تانکر یک کامیون جاسازی شده بود کشف شد .  راننده و شاگرد راننده  ابتدا بسختی شکنجه و سریعا اعدام شدند .
صاحب اصلی تریاک  " حاج محمد . م  "  که سوپرمارکت بزرگی در خیابان عفیف آباد شیراز داشت دستگیر و به اعدام در ملا عام محکوم شد .
حالا دنباله ماجرا را از زبان حاج رضا رضایی از مقام های سابق قوه قضاییه  که مشاغلی همچون دادیار و نماینده دادستان و نماینده حاکم شرع در شیراز را بر عهده داشت و بعد ها به عضویت کمیسیون عفو و بخشودگی در آمد بشنوید تا بدانید چه شقاوتی در میهن بلازده ما جاری است .
او میگوید : در پرونده آمده بود که این حاج محمد در برابر فروشگاهش اعدام شده و مواد کشف شده هم با هواپیما به تهران فرستاده شده است . اما ماجرای واقعی به گونه دیگری بود .
روزی که قرار بود حاج محمد اعدام شود سه تن از عوامل حکومت بنام های شاکری ؛ برزنده ؛ و کریم جوزی  این حاج آقای قاچاقچی را از بازداشتگاه تحویل گرفتند تا به محل اجرای حکم ببرند . کریم سوار پیکان زرد رنگ اداره منکرات بود ؛ شکری و برزنده با لندرور دادگاه ؛ و چهار نیروی مسلح در پیکان فیلی دادستانی کار حفاظت و پوشش امنیتی را بعهده داشتند . اینها نقشه و دستور داشتند که حاج محمد اعدام نشود . از چه کسی و از کجا ؟ نمیدانم .
کریم رفت دروازه کازرون شیراز و از میان بیچاره افغان هایی که در جستجوی کار در میدان جمع شده بودند مردی را که قد و قواره اش با قد و قواره حاج محمد قاچاقچی تناسب داشت صدا کرد و گفت : برای یک کار ساختمانی به او احتیاج دارد .آن بیچاره هم دنبال کریم راه افتاد .
برزنده و شکری و حاج محمد با لندرور در ابتدای خیابان هنگ روبروی زایشگاه در جای خلوتی منتظر کریم جوزی شدند . به محض رسیدن کریم ؛ مرد افغان را سوار لندرور و حاجی محمد را سوار پیکان کردند . دست و دهن مرد افغان را سریع بستند و لباس های حاج محمد قاچاقچی را تن او کردند و دست بسته و سرو روی بسته دار زدند . جنازه اش را هم خیلی سریع پایین آوردند و به خاک سپردند . آنگاه یک میلیون تومان بین بچه ها تقسیم کردند .....

روضه خوانی ممنوع ...!

بنا به نوشته کتاب " مجالس المومنین ؛ خواجه نصیر الدین طوسی آنچنان مقرب درگاه هلاکوخان مغول شده بود که " در حرم محترم ایلخان محرم گردید و   ایلخان و همسرش بیگم را پنهان از اعیان لشکر  به شرف اسلام فایز گردانید و چنانچه مشهور است ایشان را ختنه ساخت ! "
اما قوبیلای قاآن  - برادر هلاکو خان - که بعد از او به حکومت رسید  بلافاصله روحانیون مسلمان را مورد سرزنش قرار داد و گفت : " ... نه در کتاب شما مسطور است که هر که فرمان اولوالامر را خلاف کند مجرم باشد ؟ چون است که شما از فرمان چنگیز خان و از حکم من تجاوز میکنید ؟ "
پس فرمان داد که تمامی قضات ولایات معزول باشند و دیگر واعظان به منبر نروند . و موذنان بانگ نماز نگویند .و سایر خلایق به ذبح اغنام ( ذبح اسلامی ) اقدام ننمایند . و به این مضمون یک خروار یرلیغ ( فرمان ) نوشتند . حکم فرمود تیغ بر حلق گوسفند نکشند و بطریق مغولان سینه بشکافند . و در این مبالغه به جایی رسید که مدت چهار سال هیچ مسلمانی به ذبح گوسفندی اقدام نتوانست نمود و پسر خود را ختنه نتوانست کرد . لاجرم بسیار از اهل اسلام جلای وطن اختیار فرموده از خان بالیق بیرون رفتند ...( حبیب السیر -جلد اول )ص62
** کاشکی یک قوبیلای خان جدیدی پیدا میشد و شر هر چه ملا و شیخ و مفتی و حجت الاسلام را از سر ملت ما کم میکرد و جمیع این زالوهای متعفن را به جهنم میفرستاد

_______
** مجالس المومنین کتابی است که در قرن دهم هجری توسط قاضی نورالله شوشتری در دوازده فصل  یا  " مجلس "  نوشته شده است . در هر فصل به گوشه هایی از تاریخ اسلام و ایران و تشیع پرداخته و برخی از بزرگان و مشاهیر و شاعران و حکمای اسلامی را معرفی کرده است . نویسنده این کتاب در سن هفتاد سالگی باتهام شیعه گری زیر شلاق جان سپرد !

**حبیب السیر کتابی است به زبان فارسی در تاریخ عمومی جهان  نوشته غیاث الدین خواندمیر . نویسنده این کتاب  در سال 941 قمری در گذشته است 

۲۵ تیر ۱۳۹۶

ما نگاه .... ما آه ....!

یک شاعر مستضعف بی پول ویلان الدوله ای که توی هفت آسیاب یک من آرد نداشته نمیدانم چطور شده بود گذارش افتاده بود به پاریس ( البته آن پاریسی که هنوز بنگلادش نشده بود ) . رفقا به طعنه میگفتند لابد مرده شور پاریس مرده و این آقای ویلان الدوله رفته است آنجا مرده شوری ! الله اعلم !
این جناب شاعر باشی یک روز پا شده بود و سلانه سلانه رفته بود خیابان شانزه لیزه و بوتیک ها و فروشگاههای آنچنانی را گشته بود و دیدنی ها را دیده بود و از رایحه دلنشین و دلنواز پریرویان پاریسی هم سرمست شده بود و آمده بود خانه .
رفیقش پرسیده بود : چطور بود ؟ خوش گذشت ؟ چیزی هم خریدی ؟
جناب شاعر باشی مستضعف آهی از ته دل کشیده بود و گفته بود :
ما نگاه ... ما آه ....!