دنبال کننده ها

۲۴ آذر ۱۴۰۳

توفان در راه

دیشب از زوزه باد و غوغای توفان و شلاق باران نتوانستم بخواب بروم .چنان بادی میوزید و چنان بارانی میبارید که گفتیم همین حالاست ما را آب ببرد ناچار بشویم دست به آسمان برداریم از حضرت نوح بخواهیم با آن کشتی افسانه ای اش بیاید ‌ما را همراه گاوان و خران و خنازیر و سایر جانوران دو پا و چهار پا از معرکه و مهلکه برهاند !
ترس مان این بود نکند سقف خانه مان کنده بشود ‌‌در این سوز سرما بیخانمان بشویم به خیل عظیم خانه بدوشان بپیوندیم .
ما خانه مان اینجا در دل جنگل بر فراز تپه ای است ، هر وقت توفانی در میگیرد درختان کهنسال ناله کنان از پای در میآیند و به خاک می افتند ، به خاک‌افتادن شان هم گهگاه همسایه ای را خانه خراب میکند
اینجا در حیاط خانه ام دو‌درخت کهنسال بلوط ریشه دوانیده اند که بگمانم هزار سالی از عمرشان میگذرد
امسال به دستور اداره جلیله بیمه دو هزار دلار سلفیدیم شاخ و بال آنها را زدیم تا از خطر آتش سوزی بگریزیم اما هنوز ترسم این است نکند از قامت افرازی های هزار ساله خسته بشوند در برابر توفان سر تعظیم فرو بیاورند ما را خانه خراب کنند
نگاهی به بیرون می اندازم می بینم درخت بالا بلند زیبایی که جلوی خانه ام قد بر افراشته وسالهایی دراز شاهد آمدن ها و رفتن ها و زادن ها و مردن ها بوده است دیشب نتوانسته است در برابر یورش نابهنگام توفان ایستادگی کند و شاخه ای از آن شکسته و‌فرو‌افتاده است . باز شانس آوردیم روی ماشین هایمان نیفتاد و برای مان گرفتاری تازه ای درست نکرد .
حالا اگر این رفیق مان آقای امیر خان بفهمد چه بلایی سرمان آمده است قهقهه خنده را سر خواهد داد و خواهد گفت : نگفتم اینهمه کفر نگو ؟ نگفتم اینهمه با حضرت باریتعالی در نیفت؟ نگفتم کاری به کار امام زین العابدین ‌بیمار وامام جعفر کذاب نداشته باش ؟
اینها تقاصی است که بابت کفر گویی هایت پس میدهی! پس بکش!
حالا که این یاد داشت را مینویسم چنان بادی میوزد و چنان توفانی در راه است که درها و پنجره ها میلرزند.
اگر سر و کله مان اینجاها پیدا نشد یقین بدانید یا باد ما را با خود برده یا کشتی حضرت نوح بیاری مان نیامده یا اینکه در عنفوان جوانی! در دریای قلزم غرق شده ایم.
خداوند ما را ببخشایاد و بیامرزاد
See insights and ads
All reactions:
Farrokh RiazSadri, Nasrin Zaravar and 30 others

در سوک معلم شهر ما

در سوک معلم شهر ما
اینهفته شهر ما متاسفانه یکی دیگر از معلمان دلسوز و خدمتگزار خود را از دست داد . خانم افسانه دانشور .
خانم دانشور که به فرزندان ما خواندن و نوشتن پارسی میآموخت
پس از سالها مبارزه با بیماری جانکاه و تحمل رنج بسیار سر انجام رخت از این جهان برکشید
بقول سعدی :
جهان ای برادر نماند به کس
دل اندر جهان آفرین بند و‌بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و‌پشت
که بسیار کس چون‌تو پرورد و کشت
افسانه خانم دانشور معلم بود . معلم فرزندم آلما هم بود . در دانشگاه دیویس به او خواندن ‌‌و نوشتن پارسی آموخت
بسیاران دیگری از فرزندان ما را با فرهنگ ‌و زبان پارسی آشنا کرد
دخترم وقتی خبر مرگ نابهنگامش را شنید گریه امانش نمیداد . من صدای گریه او‌را پشت تلفن وقتی با مادرش صحبت میکرد می شنیدم
نامش افسانه بود و به فرزندان ما پندار نیک و کردار نیک ‌‌و گفتار نیک می آموخت .ما در مرگ او مویه نمیکنیم بلکه زندگانی شکوهمندش را پاس میداریم!
فردوسی بزرگوار میفرماید :
همه کارهای جهان را در است
بجز مرگ ، کآنرا در دیگر است
حافظ اما این جهان گذرا و این روزگار پرشتاب را عجوزه ای میداند که به هیچکس وفا نمیکند و عروس هزار داماد است :
مجو‌درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوزه عروس هزارداماد است
سعدی میفرماید
ای دوست دل منه که در این تنگنای خاک
نا ممکن است عافیتی بی تزلزلی
رویی است ماه پیکر و مویی است مشکبوی
هر لاله ای که میدمد از خاک و سنبلی
نام ‌و یاد افسانه خانم عزیز گرامی و‌جاوید
و تسلیتی دوباره به همسر و فرزندان و بازماندگان
May be an image of 2 people and people smiling
See insights and ads
All reactions:
Parviz Sadrian, Nasser Darabi and 160 others