دنبال کننده ها

۲۸ مهر ۱۴۰۲

من پیر مرد پفیوزی هستم

.... مامور فرودگاه تا گذرنامه ام را می بیند جا می خورد . رم می کند و میرود توی فکر .آخر من ایرانی ام . راهم بدهد یا نه ؟قضاوت آسان نیست . مخصوصا برای قاضی با وجدان .
روادید دارم ؟ داشته باشم .باید ته و تو را در بیاورد . این چیز ها شوخی بردار نیست .
قاچاقچی ها ، کلاهبردارها ،تروریست ها ، پا انداز ها ، ظاهرشان از همه آراسته تر است .شعبده باز ها همه پروفسورند . برای همین بعضی پروفسورهای دانشگاهها هم شعبده باز از آب در میآیند . حکم به ظاهر کار آدم های ساده لوح است .
ور اندازم میکند . من هم هر دفعه سلام پر توقعی میکنم . سلام زبون . سلام تو سری خورده ای که خود انگیخته و آزاد نیست ، از روی احتیاج و حسابگرانه است .
داستان من نقل آن یاروست که به رفیقش تلفن کرد و گفت سلام .
طرف بجای جواب گفت : منظورت چیه ؟
منظور من این است که بروم تو ، چرخ دستی بردارم ، ساندویچ بخورم ، سوار قطار بشوم، خودم را برسانم هتل ، تلویزیون تماشا کنم . منظور بدی ندارم ، من مرد محترمی هستم ، باوقار . آداب دان . و در صورت لزوم کمی هم خایه مال .البته نه با دستمال ، در نگاه ، در شانه های افتاده ، در قلبی که مثل کون مرغ میزند .
آقا جان ! من پیرمرد پفیوزی هستم . من آدم خطرناکی نیستم .
ولی اینها که حرف حساب سرشان نمیشود .....
«مسافرنامه » - شاهرخ مسکوب
May be an image of 1 person
All reactions:
Nasrin Zaravar, Parvaneh Omidi and 96 others

جنگ های صلیبی


جنگ های صلیبی ۱۹۵ سال طول کشید
بررسی جنگ های صلیبی در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

۲۶ مهر ۱۴۰۲

گل خانم

گل خانم پزشک محله مان بود. سواد نداشت . هفتاد هشتاد سالی داشت . بلند قد و کم حرف. خانه اش با آن دیوارهای آجری و بام سفالی خوشرنگش از آن خانه های اربابی بود که نفس های آخرش را میکشید . از در و دیوار خانه اش بوی کهنگی و فرسودگی میآمد.
درست پای دیوار خانه اش چشمه کوچکی از بن سنگی عظیم و خزه بسته میجوشید که زلال ترین و خنک ترین آب دنیا را داشت.
گل خانم پزشک محله مان بود . هر وقت چشم مان درد میگرفت مادر دست مان را میگرفت میبرد خانه اش. گل خانم مقداری از آب همان چشمه را توی نعلبکی میریخت و یک برگ درخت نارنج هم میگذاشت توی آب و نعلبکی را میگرفت جلوی چشمان مان و زیر لب‌ چیزهایی را زمزمه می‌کرد و چند بار توی چشمان مان فوت می‌کرد . فردایش که از خواب پا میشدیم دیگر از درد چشم مان خبری نبود .
گل خانم تخصص دیگری هم داشت . هر وقت استخوان ماهی توی حلق مان گیر می‌کرد ‌و نزدیک بود خفه مان بکند این گل خانم بود که با آن انگشتان معجزه گرش استخوان را از گلوی مان بیرون میکشید
کاشکی حالا گل خانم زنده بود و این بغض های هزاران ساله ای را که انگاری قرن هاست از زمان موسی و عیسی و محمد و آن کلب آستان علی و آن بزرگ ارتشتاران و آن امام خمینی رحمت الله علیه توی حلقوم مان جا خوش کرده و به غمباد تبدیل شده است با آن انگشتان هنر بارش بیرون میکشید تا می توانستیم نفسی براحتی بکشیم
May be an image of 1 person
All reactions:
Azar Fakhr, Nasrin Zaravar and 143 others

تماشای خورشید گرفتگی

نوا جونی رفته بود نوادا برای تماشای خورشید گرفتگی. حالا چند تا عکس برای بابا بزرگ فرستاده که انگاری همین یکی دو هفته ای که گذشت دو‌وجب قد کشیده است!
هر وقت دیدن شان میرویم میآید کنار مامان بزرگش می ایستد میگوید : ببین مامان بزرگ ! من از تو بلند ترم. راست هم میگوید اما قدش هنوز بپای قد بابا بزرگ نمی رسد.
نوا جونی حالا ده ساله شده است . کلاس پنجم است . آنوقت ها که سه چهار ساله بود روزهای چهارشنبه با هم میرفتیم رستوران ناهار می خوردیم . گاهی هم میرفتیم اسباب بازی فروشی .گاهی هم میرفتیم دیدن اسب ها . برای اسب ها سیب می بردیم. اسب ها تا ما را میدیدند بیتابی میکردند . سم به زمین میکوفتند . گویی چشم براه ما بودند .نوا جونی از اینکه میدید مگس ها روی چشم اسب ها می نشینند ناراحت میشد . آقای کوین میرفت چشم بند چرمی میآورد روی چشم اسب ها میکشید تا مگس ها اذیت شان نکنند .
هروقت میرفتیم خیابان میگفت ؛ بابا بزرگ ! روی این برگ ها یی که تو ی خیابان ریخته‌ پا نگذاری ها ! اینها پیرند درد شان میآید !
حالا دو سه سالی است که از آنها دور افتاده ایم. ما آمده ایم روستا نشین شده ایم. از قیل ‌وقال شهر گریخته و به جنگل پناه آورده ایم. گاهگداری میرویم دیدن نوا جونی و آرشی جونی. بچه ها دیگر بزرگ شده اند . سرشان توی کامپیوتر و آیفون شان است. تا ما را می بینند میآیند ماچ و بوسه ای میکنند ‌در میروند . دیگر پیدای شان نمی شود. البته نوا جونی هنوز دوست دارد برویم پارک . برویم‌کافی شاپ . برویم بستنی بخوریم . آرشی جونی هم همینطور .
سالها گذشته و‌میگذرند اما هیچ چیزی نمی تواند جای عشق نوا جونی و‌آرشی جونی را در قلب ما بگیرد
All reactions:
Nasrin Zaravar, Foad Roostaee and 110 others

۲۵ مهر ۱۴۰۲

قایقی میسازم
که به آب اندازم
وای اگر رود سرابی باشد
بستر خشک و خرابی باشد
(م. سحر )
May be an image of swan, boat and flower
All reactions:
Nasrin Zaravar, Parvaneh Omidi and 72 others