دنبال کننده ها

۱۸ آذر ۱۴۰۲

زاده اضطراب جهان

میرود شاهی و‌ملت خاک بر سر میشود
رهبر کشور آخوندی مثل عنتر میشود
صبح که چشم باز میکنم این شعر در ذهن و ضمیرم رژه میرود . بگمانم آنرا در خواب سروده ام.
پا میشوم میروم قدمی بزنم . همان دور و‌بر خانه ام . همه جا سبز است . آهوان همچنان اینجا و آنجا پرسه میزنند . گهگاه با دیدنم می رمند و گاه با آن چشمان زیبای افسونگرشان خیره نگاهم میکنند که : ای غریبه اینجا چه میکنی؟
ناز و نواز شان‌میکنم‌و‌میگویم : غریبه نیستم ! همسایه ایم، زاده اضطراب جهانم .
از کنار معدن طلا میگذرم. معدنی که روزگاری کعبه آمال طلاجویان جهان بوده است . امروز اما سوت ‌‌ و کور آنجا افتاده است .
میروم سراغ درختان گلابی و سیب . آنجا در میان جنگل ایستاده اند . تابستان گذشته مهمان ناخوانده سفره سخاوت شان بوده ام . اکنون بی برگ و بی بارند .
میگویم : سلام بر شما .تابستان به دیدن تان خواهم آمد . البته اگر زنده بمانم!
از تمشک ها نشان و نشانه ای نیست اما اینجا و آنجا گلی با رنگی شگفت ، گویی زمستان را به چالش کشیده است . چنان سر زنده و زیباست انگار نسیم بهاری بر او وزیده است.
نیم ساعتی میان درختان سر به آسمان سوده راه میروم.
آه… چه آرامشی ! چه آرامشی ! هیچ صدایی از هیچ جایی بگوش نمی رسد .کاشکی زندگی آدمیان نیز چنین آرامشی میداشت . کاشکی .
See insights and ads
All reactions:
Assad Moznabi, Hassan Behgar and 19 others

روز جهانی نامه

رفیقم مصطفی عزیزی بیادم آورد که امروز « روز جهانی نامه » است
هر چند دیگر کسی نامه نمی نویسد و شیوه نامه نگاری هم منسوخ شده است اما مرا به یاد پدرم انداخت . این چند خط را برای مصطفی نوشتم :
مصطفی جان
مرا به یاد پدرم انداختی که در دوران رضا شاه در اداره طرق و شوارع ( همان وزارت راه امروز) کار میکرد .
بعدها کارمند شهرداری آستانه اشرفیه شد و چند سالی در آن شغل پایید تا اینکه در دوران پسا مصدق به جرم وطنخواهی و هوا داری از پیر احمد آباد بیکار و « منفصل از خدمت » شدو به دامچاله محبس گرفتار آمد .
پدرم همچون بسیاری از پدران آن روزگار خطی بسیار خوش داشت و شب های زمستان برای مان کتاب می خواند.
نامه هایش را همواره با این جمله آغاز میکرد :
«نور چشم عزیزم
امیدوارم از همه بلایای ارضی و سماوی محفوظ و محروس بوده باشید . اگر از احوال ما بخواهید الحمدالله سلامتی حاصل است و ملالی نیست جز دوری دیدار شما »
باری ، آسیاب چرخید و چرخید و ما آواره قاره ها و‌کشور ها شدیم اما نامه هایش همچنان میآمد و آرزویش اینکه ما از کلیه بلایای ارضی و سماوی محفوظ و‌محروس بمانیم.
پدرم البته بلایای دیگری از جمله بلایای ارزی و بلایای آخوندی را از یاد برده بود
نام همه پدران و رفتگان جاوید
———-
آستانه اشرفیه : شهرکی است بین لاهیجان و رشت که ما روزگاری در آن میزیستیم
May be an image of road and fog
See insights and ads
All reactions:
Hanri Nahreini, Mina Siegel and 85 others

۱۶ آذر ۱۴۰۲

دلواپسی

باران که نمی بارید مادرم دلواپس میشد . هی به آسمان نگاه میکرد . هی چشم به ابرها می دوخت بلکه بیایند و ببارند و باغات چای مان را پر بار کنند.
ماه مرداد که میشد آسمان گشاده دستی اش را وا مینهاد و دیگر از آن باران های سیل آسا خبری نبود . گهگاه ابری در پهنه آسمان پدیدار میشد و لحظاتی میبارید و دیگر هیچ . و از همانجا دلواپسی های مادر شروع میشد:
آه اگر باران نبارد
آه اگر باران نبارد
اگر باران نمی بارید باغات چای مان خشک میشدند و آن نواله ناگزیر از ما دریغ میشد.
پدر به جرم مصدقی بودن « نوکری دولت » را وا نهاده بود . و آن آب باریکه ای که نان و آبی برای مان فراهم میکرد به چنبر خشکسالی گرفتار آمده بود .
مادر با همان دلواپسی های دائمی چشم از جهان فروبست و‌پدر نیز در غبار زمانه گم شد
امروز پس از گذر شصت سال می بینم بقول عطاملک جوینی « هر تبهکاری امیر ، هر مزدوری صدر نشین ، هر ابلهی وزیر ، هر ستمگری پیشکار ، هر نابکاری سردار ، هر خسی کسی ، و هر خسیسی رییسی است» و از قبیله همین فرومایگان ، قلتبانانی - که نوکر شاه طوس و جیره خوار شاه روس هستند - سه و نیم میلیارد دلار از واردات چای میدزدند و بی هیچ دلواپسی به زیارت کعبه میروند و بی هیچ دلواپسی با دروغ و ریا و نامردمی و شقاوت بر ستم کیشان فخر میفروشند ونان پاره شان را از دستان شان می ربایند.
آنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به انبان دهد و زر به جوال
مادر دیگر نیست تا چشم به ابرها بدوزد ‌واز آسمان طلب باران کند و دلواپس آن باشد که باران ببارد یا نبارد
سعدی میگوید : آسمان را بر زمین نثار است و زمین را بر آسمان غبار .
در زمانه ما دیگر در آن جغرافیای زوال، در آن دیار مغول زده ، و در آن میهن بریده زبان ، آسمان را بر زمین نثار نیست . دیگر ثروت و‌ فراخی و نعمت از آسمان ها و ابرها نمی آید بلکه از اختلاس و نامردمی و راهزنی و شقاوت فراهم میشود .
پیش از این بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
می خورند افسوس در ایام ما بر ماندگان
به قول بایزید بسطامی:
این قصه را «الم » باید که از «قلم » هیچ نیاید .
May be an image of horizon, cloud, nature and twilight
See insights and ads
All reactions:
Leyli Golzar, Keyvan Ramchahi and 4 others