دنبال کننده ها

۲۸ مهر ۱۴۰۰

العوام کالانعام

پس از جنگ صفّین مردی از کوفیان شتر نر خودش را که عربها بدان «جَمَل» می گویند سوار شد و به دمشق رفت٬ یکی از دمشقیان که شتر ماده اش را گم کرده بود٬ در او آویخت که این «ناقه» از آن من است. مرافعه نزد معاویه بردند و کار به شهادت کشید. مرد دمشقی پنجاه نفر٬ شاهد البته عادل به محضر معاویه آورد و همه یک زبان شهادت دادند که این «ناقه» - یعنی شعر ماده - متعلّق به مرد دمشقی است. معاویه شتر کوفی را گرفت و به دمشقی داد و روانه اش کرد. کوفی حیرت زده نالید که: حضرت خلیفه! شتر من جمَل بود نه ناقه. معاویه خندید و چیزکی به مرد داد و دهانش را بست و به او گفت: وقتی به کوفه رسیدی از قول من به علی بگو: «ای پسر ابی طالب! من با صد هزار نفر مردمی که شتر نر را از ماده تمیز نمی دهند به جنگ تو می آیم.»
نقل از کتاب «ای کوته آستینان»٬ علی اکبر سعیدی سیرجانی
- یاد فرمان جهاد آقای عظما افتادم.
آقای عظما هم با صد هزار « عوام کالانعام» به جنگ ما آمده است.

۲۶ مهر ۱۴۰۰

از پشت پنجره خانه ام

امروز صبح چشم که باز کردم چشم اندازم این درختان زیبای رنگین بودند . پادشاه فصل ها سلانه سلانه از راه رسیده است و بقول اخوان :
جاودان بر اسب یال افشان زردش می چمد در باغ

یاد بگیر آقای اپوزیسیون!!
میگفت: « امروز مادرم توی حیاط آش می پخت برای نذری . برای نذری بیست و هشتم ماه صفر.
پدرم هم رفته بود پشت بام و داشت انگورهایش را از صافی رد می‌کرد تا شراب بسازد!
من مانده ام حیران که چطور دو تا آدم می توانند با اینهمه اختلاف عقیده سال های سال کنار هم زندگی کنند و اینقدر هم همدیگر را دوست داشته باشند؟»
⁃ یاد بگیر آقای اپوزیسیون!