دنبال کننده ها

۲۹ دی ۱۳۹۰

صفحه اصلی | اجتماعی | مهمانخانه نظافت، اولین رستوران ایرانی چگونه ایجاد شد

مهمانخانه نظافت، اولین رستوران ایرانی چگونه ایجاد شد

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
مهمانخانه نظافت، اولین رستوران ایرانی چگونه ایجاد شد

**نخستین مهمانخانه ای که به سبک جدید در ایران بوجود آمد " مهمانخانه نظافت " نام داشت که در سال 1321 هجری قمری توسط میرزا اسحق خان معزز الدوله در تبریز پا گرفت .

میرزا اسحق خان فرزند حاجی میرزا مهدی کلانتر و بیگلر بیگی تبریز و برادر میرزا ابراهیم خان شرف الدوله نماینده دوره اول مجلس شورای ملی ایران بود که خاندان او از خاندان های سرشناس و مشروطه خواه تبریز به حساب میآمدند .

حاجی کلانتر ؛ در حوالی باغمیشه ؛ سر کوچه میرزا نصرالله - که بعدها دانشسرای مقدماتی و کتابخانه تربیت در آن بنا شد -کاروانسرای بزرگی داشت که به کاروانسرای کلانتر معروف بود .

این کاروانسرا از طریق ارث به میرزا اسحق خان ؛ کدخدای باغمیشه تعلق گرفته بود که او آنجا را خراب کرد و ساختمانی با اتاق های متعدد و آشپزخانه و سالن غذا خوری پدید آورد و نام آنرا " مهمانخانه نظافت " گذاشت .

میرزا اسحق خان از آنجا که انسانی آزادیخواه و دوستدار دانش و فرهنگ بود ؛ در کنار این مهمانخانه کتابخانه ای نیز در نزدیکی " قاری کورپیسی " ایجاد کرد که در واقع می توان آنرا نخستین کتابخانه ؛ یا بقول قدیمی ها اولین قرائتخانه تبریز به حساب آورد.

جالب توجه اینکه این قرائتخانه در کشاکش دوران مشروطه سه بار به حکم ملایان مورد هجوم و غارت قرار گرفت اما دوباره بازسازی شد وکار خود را از سر گرفت .

در اطلاعیه ای که در بیست و پنجم شعبان 1321 هجری قمری در باره گشایش این مهمانخانه منتشر شده نکاتی در باره پذیرایی از مهمانان و دادن غذا به بیرون درج شده که در آن زمان بکلی تازگی داشته است .

این اطلاعیه چون دارای ارزش تاریخی است متن آنرا بی کم و کاست نقل میکنم بلکه پژوهشگران را بکار آید :

........................................................................اعلان ..........................................................

........................................مهمانخانه نظافت نزدیک میدان مشق ...................................................

* اولا مقصود از تاسیس این مهمانخانه استراحت عمومی است بر ای اینکه وقتی بکسی یکساعت به ناهار مانده یا یک بشام مانده مهمان ناخوانده وارد میشود در خانه هم خوراک بقدر کفایت درست نمیشود لهذا معلوم است که برای صاحبخانه دلگیری خواهد شد در این حالت میتواند فورا از مهمانخانه شام و ناهار بخواهد

**دوم آنکه کسی میخواهد رفیقی- دوستی را مهمان کند خانه بیرونی ندارد برای پذیرایی مهمان در این حالت میتواند مهمانش را به مهمانخانه دعوت نماید .

**سیم اینکه کسی از آقایان و محترمین مسافر تا به شهر تشریف میآورندیا باید در کاروانسرا منزل نمایند یا که خانه کرایه بکنندو اسباب هم یا باید خودشان بیاورند یا اینکه در آنجا بگیرند در هر دو حالت اسباب اذیت و مخارج زیاد است اما حالا بمجرد ورود شهر به مهمانخانه تشریف آورده هر قدر اتاق لازم داشته باشند مفروش مهیا با تمام اسباب خواهند دید ناهار و شام و چای و قلیان همه چیز در منزلش مهیا خواهد بود .

**چهارم اینکه آقایان تجار و اصناف هر قدر خوراک به حجره شان بخواهند داده خواهد شد و میتوانند که ماهیانه قرار گذاشته هر روز ناهار معین را آدم مهمانخانه به حجره شان در وقت ناهار خواهد آورد و با ایشان به قرار مشتری دائمی رفتار خواهد شد .

**پنجم اینکه اگر کسی از آقایان ماهیانه قرار گذاشته هر چند مجموعه هر جور غذا که خودشان معین نمایند در شام و ناهار به منزلشان در وقت معین فرستاده خواهد شد و دقت تمام در همه مصالح شام و ناهار خواهد شد .

**ششم اینکه اگر کسی مهمانی داشته باشد یک روز و دو روز از پیش خبر بدهند هر چند مجموعه ناهار و شام بخواهند درست کرده فرستاده خواهد شد

**هفتم اینکه کمیتا در این مهمانخانه مواظب نظافت و تمیزی ظروف و اسباب خواهدشد که بالعموم ظروف و اسباب پاک و تمیز بشود .

**هشتم هر جور خوراک ایرانی و فرنگی موجود خواهد شد بموجب اعلان علیحده روز بروز اعلان خواهد شد

**نهم در ماه مبارک رمضان نیز افطار و سحور در مهمانخانه حاضر است هر کس میل داشته باشد تشریف بیاورد

انسان ...و خدا

ای کسانی که معتقدید
خدایان ؛ همه خوبی اند
و انسان ؛ همه بدی است
بنگرید که خدایان علیم
چگونه از انسان ستمکش غافلند

و انسان با همه سر گشتگی خویش
چگونه باز هم از شیرینی محبت و سپاس آکنده است ...

" هرمان ملویل "
خاطره یک مشهدی در روز عاشورا

روز عاشورا چیکار کِردی یَره ؟

هیچی … صُبش جات خالی تو خیابون اَبکوه یک خیمه داشت لوبیا مِداد دوتا کاسه لوبیا با نون زدم تو رگ ! بعدش هموجور پیاده رَفتم فلکه دروازه قوچان دیدُم ایطرف درَن چایی مدَن اوطرف شیرکاکو ! اول رفتم شیرکاکو ره خوردُم جات خالی … بعدشم امدم چایی بخوُرم دیدم رو شیرکاکو حال نِمده ! مِزه شیرکاکو ره مُبره ! نِخوردُم ! امدُم برُم طِرف حَرَم دیدم یَک ماشین واستاد از صندوق عقبش شله زَرد دراورد زود دویدُم یا علی ! یَک شله زرد گریفتم دوتا قاشق خوردُم دیدُم مِزه اب مِده ...اِنداختم تو جوب ! نزدیک میدون شهدا که رسیدُم دیدُم یک یارو دره ساندویچ تخم مرغ مِده رفتم یک ساندویچ گریفتم خوردُم گلوم گیریفت رفتم جلوتر یک لیوان چایی خوردُم تا رسیدُم حرم ! یَک سِلام مَشدی دادُم به اقا گفتم نوکرتم رفتم تو حَرم!

تو حَرم یَکم سینه زدُم خیلی حال داد یَک دختره رفته بود تو کوک سینه زدن ما ! مایَم شور حسینی گریفتِما بزن که مِزنی الان ای قفسه سینَم درد مُکنه بَدجور ! نوحه که تموم رَفت امدُم شماره تلیفون بدُم بهش نمدنم کجا رَفت !

هیچی ظهرشَم جات خالی رفتُم تو کوچه زردی شله خوردُم دوتا کوکا هم روش اقا سنگین رفتم امدُم رفتم تو مِسجد گلمکانیا دراز کشیدم تا عصر ! عصرشَم دیدُم باز یک بابایی دره عدسی نذری مِده دوتا کاسه خوردُم نامرد توش سنگ داشت ای دندونه جلوم شیکست ! شبشَم یک شمع از تو مِسجد بلند کِردُم را افتادم شام غریبان ! یک دختره بود شمع دستش بود لامَصب یک حال سَگی مِداد که نگو ! یک جا که شلوغ رَفت اَزَم بغلش رد رَفتم جیغ کشید باباش فهمید گریفتَن با براراش زَدنم نامردا !هی امدم تیزی ره در بیارُم واز گفتم روز عاشورا گنا دره کسی ره چاقو بزنی !

هیچی شبشم امدُم خانه هم سینه ام درد می کرد هم زیر چشمُم کبود رفته بود هم دندونم شیکسته بود هم اِسهال رفته بوم

۲۸ دی ۱۳۹۰

دعا کن شاه برگردد ..!!!

*- اندر حکایت آقای معظم

میگویند: عده ای کشاورز فلکزده را ریسه کرده بودند و برده بودند حسینیه جماران تا رهبر معظم برای شان سخن پراکنی و دست افشانی بفرماید.

آقای معظم عمامه ای چرخاند و عشوه ای آمد و خطاب به کشاورزان گفت: شما زحمتکشان این مملکت هستید؛ شما فرزندان راستین اسلام هستید؛ بار اصلی این مملکت بر دوش شماست؛ اسلام به همت شما زنده است. اگر نکته ای؛ حرفی ؛ سخنی؛ گلایه ای؛ یا شکوه و شکایتی دارید؛ اینجا؛ بی هیچ آداب و ترتیبی با من در میان بگذارید.

هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هر چه میخواهد دل تنگت بگوی

از میان خیل کشاورزان ؛ پیر مردی برخاست و خطاب به آقای معظم گفت:

- شما سید اولاد پیغمبر هستید. شما ذریه حضرت زهرا هستید. قلب تان پاک است. دعای تان مستجاب است. دعا کنید که شاه برگردد!!

--------------------

* اندر احوال آنکس که هاله نور داشت:

شیرازی در مسجد بنگ می پخت. خادم مسجد بدو رسید ؛ با او در سفاهت آمد

شیرازی در او نگاه کرد. شکلی قبیحش دید. شل بود و کر و کل و کور.

نعره ای بکشید و گفت: ای مردک! خدا در حق تو لطف بسیار نفرموده است که در حق خانه او چنین تعصب میکنی.

عبید زاکانی

-----------------------

اندر حکایت آقای سارق العلما*

خواجگان در زمان معزولی
همه شبلی و بایزید شوند

با ز چون بر سر عمل آیند
همه چون شمر و چون یزید شوند

-----------------------

** اندر حکایت اصلاح طلبان حکومت شاهنشیخی در هنگامه خیمه شب بازی های انتخاباتی

خرکی را به عروسی خواندند
خر بخندید و شد از قهقهه سست

گفت: من رقص ندانم به سزا
مطربی نیز ندانم به درست

بهر حمالی خوانند مرا
کآب نیگو کشم و هیزم چست

------------------------

* اندر حکایت اتمی شدن حکومت نکبتی اسلامی:

وا ستان از دست دیوانه سلاح
تا ز تو راضی شود عدل و صلاح

چون سلاحش هست و عقلش نی؛ ببند
دست او را؛ ور نه آرد صد گزند

مولانا

--------------------------

* اندر حکایت مسلح شدن جمهوری آدمخواران به توپ و تانک و موشک

نگذاشت به ملک شاه حاجی درمی
شد خرج قنات و توپ هر بیش و کمی

نه مزرع دوست را از آن آب نمی
نه خانه خصم را از آن توپ غمی

یغمای جندقی

---------------------------

* اندر حکایت آقای چیز !

آبگینه ز سنگ میزاید
لیک سنگ آبگینه می شکند

----------------------------

* اندر حکایت ملت ایران که از چاله در آمد و به چاه افتاد !

من همان گویم کان لاشه خرک
گفت و می کند به سختی جانی

چه کنم ؟ بار کشم ؛ راه برم
که مرا نیست جز این درمانی

یا بمیرم من ؛ یا خر بنده
تا بود راه مرا پایانی !