دنبال کننده ها

۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸

صدام حسین ایرانی

عصا زنان وارد فروشگاهم میشود . زنش هم همراهش است . پیر زنی اخمالو و بد عنق .
مرد رو بمن میکند و میگوید : عراقی هستی؟
میگویم : عراقی ؟ چرا همچی سئوالی میکنی ؟
میخندد و میگوید : آخر قیافه ات شبیه صدام حسین است!
قاه قاه میخندیم و از این در و آن در صحبت میکنیم
میگوید : چرا شما ایرانی ها اجازه دادید عربها بیایند کشورتان را اشغال کنند ؟
میگویم : گول خوردیم ؛ فریب خوردیم ، خدعه کردند
سری به تاسف تکان میدهد و میگوید : من یونانی هستم . نویسنده ام ، اما هیچیک از کتاب هایم را نتوانستم چاپ کنم ، من فرهنگ و هنر ایران را بسیار دوست دارم . چقدر حیف شد که عربها آمدند فرهنگ و هنرتان را نابود کردند !
میگویم : خواستند اما نتوانستند . کشتند و سوختند و دریدند اما زبان و فرهنگ مان زنده ماند .ما شاهنامه داریم ، سعدی و حافظ و خیام و مولانا داریم . زبان مان هم زبان پارسی است .
همسرش با اخم و تخم گشتی در فروشگاه میزند . چیزی نمی خرد . انگار کشتی های مال التجاره اش در دریای قلزم غرق شده است
مرد رو بمن میکند و آهسته میگوید : زنم مدیر مدرسه بود . بیست و پنج سال . بازنشسته شده است . چهل و هفت سال است ازدواج کرده ایم
میگویم : چه خوب ! ازدواجهای امروزی چهل و هفت روز هم دوام نمیآورند !
میخندد و آهسته میگوید : چهل و هفت سال است میخواهم طلاقش بدهم اما نتوانسته ام
می پرسم : چطور ؟
میگوید : نتوانستم یک وکیل خوب پیدا کنم !

مرگ یک روزنامه نگار

هر روز خبر می‌رسد از مردن یاری
من مانده ام ، اما به چه حالی به چه کاری
این با سرطان پنجه در افکند و ور افتاد
وان خیمه به غربت زد و بر شد چو غباری
آقای حسین میر مبینی که بیش از بیست و پنج سال روزنامه « پیک خبری » را در شهر ساکرامنتو منتشر می‌کرد پس از جدالی طولانی با بیماری سرطان سر انجام رخت از این جهان برکشید
او در تمامی این سالها بتنهایی بار سنگین انتشار چنین روزنامه ای را بر دوش داشت و فرجام کار او چنان بود که با آرزوی آزادی میهن مان از چنگال اهریمنان سر به بالین نیستی بگذارد
در گذشت این دوست و همکار عزیزم را به همسر گرامی شان خانم دکتر شادیه میر مبینی و خانواده های وابسته تسلیت میگویم
بقول حافظ:
به می عمارت دل کن که این جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت

۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸

جمعیت مادر قحبگان


کلیسای کاتولیک در مرکزایالت کالیفرنیا لیستی منتشر کرده است که نشان میدهد در چند دهه گذشته تنها در برخی از شهرهای شمال کالیفرنیابیش از یکصد و سی کودک و نوجوان توسط کشیشان کلیسای کاتولیک مورد تجاوز جنسی قرار گرفته اند
در این لیست اسامی۴۶ تن از کشیشان متجاوز دیده میشود که تنها دو تن از آنها در زندان هستند و مابقی یا به درک واصل شده یا به زندگی مخفی روی آورده اند
کلیسای کاتولیک در یکی دو سال گذشته بیش از پنجاه میلیون دلار غرامت به قربانیان این تجاوز پرداخت کرده است
برتراند راسل میگفت : روحانیون بزرگترین تاجران جهان هستند . آنها چیزی را میفروشند که وجود ندارد و تحویل آن را هم به پس از مرگ موکول میکنند
او همچنین میگفت: روحانیون تنها طبقه ای هستند که مالیات نمیدهند
من مطمئن هستم اگر برتراند راسل امروز زنده بود میگفت : روحانیون بزرگترین مادر قحبگان جهان اند

نفرین مادرانه


می پرسد : قدیم ندیم ها وقتی مامانت از دستت عصبانی میشد چه نفرینی میکرد ؟
میگویم : میگفت گو چومه ( گاو چشم ) تخم جن!
میگوید : میدانی حالا مادر ها چه جوری بچه هایشان را نفرین میکنند ؟ 
میگویم : چه میدانم ؟ از کجا بدانم ؟
میگوید : حالا میگویند الهی اون تلفن ات بسوزه !! الهی بی تلفن بشوی !

۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۸

روز نوشت های بابا بزرگ


دیشب شهبانو مهمان مان بود ! شهبانو فرح پهلوی را میگویم . شام مهمان مان بود . آمده بود خانه ما بی هیچ تشریفاتی . نشستیم و گپ زدیم . از روزها و سالهایی که گذشت . از زندگی پر تلاطمش در دربار پهلوی ، از فرزندانش که در بهار جوانی رفتند و پژمردند
من شهبانو را همواره دوست میداشته ام . از سادگی و بی پیرایگی و مردم دوستی اش خوشم میآمد . چند باری بعنوان خبرنگار رادیو با او به سفر رفته ام .
پیش از آن طاعون اسلامی ، او ملکه سر زمینم بود . به روستا ها میرفت . به جذامخانه ها سر میزد . کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را بنا نهاده بود . اگر سیلی و زلزله ای و توفانی در گستره آن فلات تف زده روی میداد شهبانوی ایران را میتوانستی آنجا در میان مصیبت زدگان و آسیب دیدگان ببینی .
دیشب خواب دیدم شهبانو مهمان ماست . ساده و مهربان مثل همیشه . بی هیچ تشریفاتی .
صبح را با قدم زدن در حیاط خانه ام آغاز کردم . گلهای رز شکوفا شده اند . عطر یاس همه جا پیچیده است . به روزگارانی که گذشت اندیشیدم . با قائممقام فراهانی همراه و هم آوا شدم که :
روزگار است آنکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد
و با خود گفتم : آیا میشود میهن ما این توفان بلا را از سر بگذراند ؟

۹ اردیبهشت ۱۳۹۸


نوا جونی
نوا جونی خواندن و نوشتن را یاد گرفته است . گهگاه برای بابا بزرگ کتاب میخواند.
دیروز رفته بودم خانه شان . تا مرا دید دوید آمد توی بغلم . وقتی چشمش به ماشینم افتاد با تعجب گفت : بابا بزرگ چرا اسم من روی پلاک ماشینت هست ؟
گفتم : برای اینکه این ماشین توست
پرسید : یعنی می توانم رانندگی کنم ؟
گفتم : چرا نه ؟ هر وقت شانزده ساله شدی.
آمد نشست جلوی ماشین و با تعجب به پلاک ماشین نگاه می‌کرد و می خواند : نوا .... نوا جون- نوا ....نوا جون
یعنی آنقدر زنده میمانیم رانندگی نوا جونی را ببینیم ؟
آرزو بر جوانان عیب نیست ها !!!

۸ اردیبهشت ۱۳۹۸

غلط های زیادی


روباه از سگ پرسید :
⁃ غذای تو چیست ؟
⁃ گفت : گوشت و استخوان
از خرگوش پرسید : غذای تو چیست ؟
⁃ گفت : هویج ، سبزی ، علف
⁃ از : آقا خرسه پرسید : شما چه غذایی میخوری؟
گفت : مرغ ، ماهی ،علف
آنوقت آقا خرسه از روباهه پرسید:
⁃ شما چه غذایی میخوری ؟
⁃ آقا روباهه بادی به غبغب انداخت و گفت : من گرگ میخورم ! آهو میخورم ! فیل میخورم ! ببر میخورم ! پلنگ میخورم ! شیر میخورم ! ناگهان چشمش افتاد پشت سرش دید آقا شیره با چنان غضبی نگاهش میکند که همین حالاست بیاید لقمه چپش بکند .بنابراین سری جنبانیدو گفت : البته گاهگاهی گه زیادی هم میخورم !!

⁃ نمیدانم چرا یاد جناب آقای ظریف رییس محترم دستگاه دیپلماسی حکومت آدمخواران اسلامی افتادم

تیمارستانی بنام جمهوری اسلامی


یک آقایی رفته بود ماشین دخترش را بفروشد
گفتند : نمیشود آقا ! خودش باید بیاید
گفت : آقا جان ! من پدرش هستم ، وکالتنامه رسمی هم دارم ، اینهم وکالتنامه اش 
گفتند : نه آقا ! اینجا امریکا نیست که! اینجا ایران اسلامی است . در ایران اسلامی هیچ کار غیر قانونی مجاز نیست ، همه باید تابع قانون باشند
گفت : آقا جان ! دخترم مدتهاست جانش را از این بهشت اسلامی تان برداشته و رفته است یک گوشه دیگر دنیا !
گفتند : اینهاش بما مربوط نیست آقا ! دخترتان وقتی ایران بود بخاطر بی حجابی دستگیر و ماشینش هم توقیف شده بود ، به حکم دادگاه باید بیاید یک هفته برود کلاس حجاب و عفاف !
گفت : آقا جان ! دخترم در استرالیاست ، چطوری بیاید کلاس حجاب و عفاف تان ؟ این شما بودید که او را از مملکتش فراری دادید
گفتند : چاره ای نیست آقا ! مگر اینکه خودتان بیایید بروید کلاس حجاب و عفاف
گفت : من ؟
گفتند: بله بله ! سرکار عالی ! اینجا مملکت اسلامی است آقا جان 
ومرد بیچاره‏ یک هفته تمام با سر کچل و سبیل های چخماقی و لب و لوچه آویزان رفته است نشسته است کنار دختران تا عفیف و محجبه بشود  

آقای محقرله


آقای محقر له
آقای محقرله پیش از آنکه معظم له بشود روضه خوان بود
آقای محقر له اگرچه با غسالان و قوادان ولولیان و نگار شکنان و گور کنان سری و بالینی داشت اما بینی و بین الله از آن روضه خوان های دو زاری هم نبود
سال های سال- در زمانه ای که گوش ها بازیچه بانگ دروغ بود - محرم و صفر جل و پلاسش را جمع میکرد از مشهد میآمد تهران . هر سال دو ماه تمام توی خانه حاج شانه چی - که در بازار تهران به امین التجار معروف بود - کنگر میخورد و لنگر می انداخت و اینجا و آنجا روضه ای میخواند و بمصداق اینکه « عمامه گذاشت تا کله بر دارد » زینب را به اسیری میفرستاد و بابت ناکامی قاسم اشک از چشم بندگان ببوی حضرت باریتعالی میگرفت و پولی به جیب میزد و بر میگشت مشهد .
همین آقای محقرله وقتی صاحب قدرت و مکنت و مقام عالی و مسند کیاست و رهبری شد همچون گوساله سامری در پوست شیر رفت و اولین کاری که کرد سه تا از فرزندان همان حاج شانه چی را به جوخه های اعدام سپرد و اگر خود شانه چی بایاری رفیقان و دوستانش به فرانسه نگریخته بود او را هم آونگ دار یا آماج گلوله پاسداران میکرد.
اما بقول عماره مروزی
مار است این جهان و جهانجوی مار گیر
وز مار گیر مار بر آرد همی دمار
غره مشو بدانکه جهانت عزیز کرد
ای بس عزیز کرده خود را که کرد خوار
و حرف آخر اینکه
آنچه دی کاشته ای میکنی امروز درو
طمع خوشه گندم مکن از دانه جو
وشب حامله است تا چه زاید فردا