دنبال کننده ها

۸ بهمن ۱۳۹۹

در یک گفتگوی تلویزیونی از قهر و قدرت حکومت های تمامیت خواه از دیدگاه هانا آرنت سخن گفتم
Sattar Deldar 01 25 2021
آقای دکتر
بگمانم دو سال پیش بود . رفته بودم بیمارستان . معده ام درد میکرد. مرا فرستادند پیش یک دکتر متخصص. یکساعت و نیم با این دکتر بودم و به هزار و یک سئوالش پاسخ دادم. یک ساعت و نیم ماجراهای زندگی ام در ایران و بوئنوس آیرس را عینهو داستان حسین کرد شبستری برایش شرح دادم تا بفهمد چه مرگ مان است و چرا این معده مافنگی مان نمی‌گذارد آب خوش از گلوی مان پایین برود
وقتی میخواستم خداحافظی کنم پرسید : گفتی کجایی هستی؟
گفتم : پرشن
گفت : اوه... چه خوب! من دو تا رفیق پرشن دارم. یکی شان عراقی است آن دیگری اهل سوریه!
یکبار هم رفته بودم اداره مالیات. همان اداره ای که وقتی آدم اسمش را می شنود زهره اش آب میشود . رفته بودم بدهی های معوقه! را بپردازم . یک آقایی آمده بود آنجا روی صندلی کنارم نشسته بود . شروع کردیم به حرف زدن و درد دل کردن.
پرسید : کجایی هستی؟
گفتم : ایران
شروع کرد فحش دادن به جورج بوش!
گفتم : چرا به بوش فحش میدهی؟
گفت : این فلان فلان شده مملکت تان را نابود کرده است!
پرسیدم : شما کجایی هستی؟
گفت : لایبریا
من هر چه توی ذهنم کند و کاو کردم نفهمیدم لایبریا کجاست!
دیدم ای بابا ! درس جغرافی هر دو تا مان صفر است . ایضا همان آقای دکتر نیز
از پشت پنجره خانه ام
صبح که چشم باز کردم دیدم همه جا سپید پوش است. این نخستین برف زمستانی است که امسال شاهدش هستیم .
چه آرامش شکوهمندی حکمفرماست . چشم براه آهوان هستم که بیایند و به سیبی مهمان شان کنم .
باید شال و کلاه کنم و در میان جنگل پوشیده از برف راه بروم و مستانه بخوانم که :
نه! این برف را سر باز ایستادن نیست
برفی که بر روی و موی ما می نشیند
جای نواجونی و آرشی جونی خالی که بیایند در میان برف ها غلت بزنند و فریاد های شادمانه سر دهند
چاه جمکران ...و غار سامره
دولتشاه سمرقندی از قول ابوسلیمان کوفی می نویسد :
" چون سلطان سنجر بغداد را مستخلص ساخت قصد سامره کرد . و در جامع سامره غاری است که زعم شیعه آن است که امام مهدی از آن غار خروج خواهد کرد .
هر جمعه بعد از ادای نماز ؛ اسبی ابلق ؛ با زین طلا ؛ بر در غار مترصد نگاه میدارند و میگویند : یا امام ! بسم الله !!
سلطان سنجر این حال مشاهده کرد و کیفیت پرسید . اسبی دید به غایت رعنا و بی نظیر . پای بر آن مرکب در آورد و چون سوار شد گفت :
-این اسب به دست من امانت است .هرگاه امام خروج کند تسلیم وی کنم .
نقل از : تذکره الشعرا - چاپ خاور -صفحه 54