دنبال کننده ها

۲۱ اسفند ۱۳۸۹


صفحه اصلی | متفرقه | کارگران جهان مسلمان شوید!!

کارگران جهان مسلمان شوید!!

توسط
اندازه حروف Decrease font Enlarge font
کارگران جهان  مسلمان شوید!!

در خبر ها خواندم که هندی ها؛ با استفاده از باشگاه های خنده؛ بيماران قلبی را درمان ميکنند!
در اين باشگاه ها؛ که تعداد آنها در هندوستان بيش از پانصد عدد است؛ مربيان؛ با استفاده از خنده؛ اقدام به معالجه بيماران ميکنند .

کارشناسان عقيده دارند؛ خنده؛ علاوه بر ازبين بردن تنش؛ حرکت هايی در ماهيچه صورت ايجاد ميکند که به بهتر شدن جريان خون کمک ميکند .

آنها ميگويند: خنده می تواند بسياری از بيماری ها؛ از جمله بيماری های قلبی را درمان کند .

ولی ما ايرانی ها؛ بر خلاف هندی ها؛ عقيده داريم که: گريه بر هر درد بی درمان دواست؛ و در چارچوب چنين باوری است که اشک مان هميشه در مشک مان است و مدام در حال گريستن هستيم.

ما ملتی هستيم که محرم داريم؛ صفر داريم ؛ تاسوعا داريم؛ عاشورا داريم؛ اربعین داریم؛ اسيری زينب داريم؛ ناکامی قاسم داريم؛ گلوی عطشان علی اصغر داريم؛ دو دست بريده حضرت عباس داريم؛ فرق شکافته مولای متقيان داريم و هزار بهانه ديگر برای گريستن ... اصلا آقا؛ ما همه درد های بی درمان مان را با نوحه و زاری و گریه و زنجموره درمان میکنیم .

صد البته؛ در ميان انواع و اقسام شيوه ها و روش هايی که برای درمان انواع بيماری های جسمی و روانی وجود دارد؛ - مثل خنده درمانی و آب درمانی و گياه درمانی و گريه درمانی - جمهوری اسلامی ايران؛ مبتکر و کاشف شيوه ديگری برای درمان برخی از بيماری هاست که اگر قرار باشد جايزه نوبلی؛ چيزی؛ بابت اينگونه اکتشافات بدهند؛ اين حکومت الهی - کمدی - تراژيک اسلامی؛ شايسته دريافت آن است.

اين شيوه؛ که به شيوه "زندان درمانی" معروف است؛ راه و روش نوينی است که برخی از بيماری ها؛ از جمله بيماری " زبان درازی " را سريعا شفا ميدهد .

اين شيوه جديد؛ بقدری کارآيی دارد و بقدری نتايج مثبت و انقلابی ببار آورده که آقای کيانوری و احسان طبری که سهل است؛ اگر آقای مارکس و لنين و استالين و همين آقای فيدل کاستروی خودمان را چند روزی در زندان های ايران نگهدارند؛ پس از يکی دو هفته؛ اگر يکپا آيت الله العظمی نشوند؛ دستکم يک حجت الاسلام درست حسابی از آب در خواهند آمد و دو سه تا کتاب " کژ راهه " خواهند نوشت و شعارشان هم از " کارگران جهان متحد شويد " تبديل خواهد شد به : " کارگران جهان مسلمان شويد "!!

خدا را چه ديدی؟ شايد هم يه خورده نمک و فلفلش را زياد کردند و گفتند: کارگران جهان؛ شيعه شويد!!!

ارسال به

۱۶ اسفند ۱۳۸۹

تقی.......تقی ....


خاطره یک پزشک بخش اطفال


رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم چه بلایی سر خودش آورد که
اینطوری گریه میکرد! پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟... بدون وقفه
میگفت: تقی.....تقی!
پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه که این بچه چش شده ...بچه
هم که ول کن نبود و دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش! تو ديگه
مرد شدي! مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی نیست آقای دکتر!
تو پرونده اش نوشته رامتین! گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش
میکنند!!...اونم زد زیر خنده!
ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش رو روی سرمون خراب نکرده
!!مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو "انگشت شست" اش، بعد هم
دلداری اش داد و آرومش کرد
گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...
مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب انگشت های دست، به این ها
یاد میدن،... این بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته صندلی و درد
گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش
میگفت: تقی

گاو ها ....و آدم ها ....



دخترك قيافه ي شرقى ها را دارد . موهاى بلند سياه ، چشمان درشت و دماغ كشيده .اما لهجه ي شرقى ها را ندارد .نماينده يك كمپانى تولید سيگار است .
وقتيكه لهجه ام را مى بيند مى گويد : عرب هستى ؟
مى گويم : نه ، ايرانى هستم
پير مردى كه به حرف هاي مان گوش مى دهد از دخترك مى پرسد : تو كجايي هستى ؟
مي گويد : پدرم هندى و مادرم انگليسي است و من در انگلستان زاده شده ام .
پير مرد مي پرسد : راست است كه در هندوستان ، آدم ها و گاوها زير يك سقف زندگى مى كنند ؟
دخترك ، انگار حرف توهين آميزى شنيده باشد با قاطعيت مى گويد : نه !! مگر چنين چيزى هم ممكن است ؟
و من ، به ياد اروجعلى مى افتم :
اروجعلى ، شاگرد مدرسه اى بود كه من " آقاى مدير " ش بودم . صحبت چهل و چند سال پيش است ، خانه شان يك چارديوارى گلى بود با سقفى حصيرى ، و توى آن سوز سرماى ارومیه ، سگ هم نمى توانست تويش بند بشود !
توى همين چار ديوارى ، دو تا گاو و سه تا گوسفند و دو تا گوساله و يك سگ نحيف پشمالو زندگى مى كردند . يعنى گاو و گوسفند ها بالاى اتاق مى خوابيدند و اروجعلى و خانواده اش پايين اتاق دم در ....وسط اتاق چاله اى كنده بودند كه هم تنور شان بود ، هم بخارى شان و هم آشپز خانه شان ...
مى خواستم از پير مرد بپرسم : چطور است كه شما با سگ ها و گربه هايتان توى يك اتاق زندگى مي كنيد ، اما ديگران نمى توانند با گاو و گوسفند شان زير يك سقف بخوابند ؟ اما از خيرش گذشتم !