فردوسی
نبودند جز مردمی پاک دین
وز آن کشور آزاد و آباد بود
گنه بود آزار کس پیششان
همه بنده ناب یزدان پاک
همه دل پر از مهر این آب و خاک
ز پشت فریدون نیکو نهاد
گدایی در این بوم و بر ننگ بود
که شد مهر میهن فراموش ما
کز آن سوخت جان و دل دوستان
خرد را فکندیم این سان زکار
کجا رفت آیین دیرین ما؟
همه جای مردان آزاد بود
کشاورز خود خانه و مرز داشت
گرامی بد آنکس که بودی دلیر
نه بیگانه جایی در این خانه داشت
که ما را روان و خرد تیره گشت
که نان آورش مرد بیگانه شد
کشاورز باید گدایی کند
کجا این سر انجام بد داشتیم
به از زندگی کردن و زیستن
دو صد بار مردن به از زندگی است