دنبال کننده ها

۴ آذر ۱۳۹۴

پیری زیباست ....

میگوید : پیری هم زیباست
میگویم : پیری ؟ مزاح میفرمایید ؟
میگوید : مزاحی در کار نیست آقا ! پیری هم همچون جوانی زیباست .
به خودم میگویم : این آقا لابد نفس اش از جای گرم میآید .

پیری زیبا میبود اگر :
-با خوردن یک تکه شکلات قند خون ات سر به آسمان نمی کشید .
-  با خوردن یک ذره  نمک ؛ فشار خونت به عرش اعلا نمیرفت
-  با خوردن تکه گوشتی کلسترول ات در آسمانها سیر نمیکرد
-  اگر درد زانویت خواب را از چشمانت نمی ربود .
-  اگر شبها مجبور نمیشدی ب رای قطره شاشی  ده بار از خواب بیدار بشوی .
-  اگر چشمانت بی عینک ذره بینی هم حروف درشت روزنامه ها را میخواند .
-  اگر از خم شدن نمی هراسیدی
-  اگر موهای درون گوش ات از موهای صورتت بیشتر نبود .
-  اگر سمعک و عینک و عصا و دندان مصنوعی نداشتی
-  اگر میتوانستی نام نزدیک ترین دوستانت را بیاد بیاوری
-  اگر میتوانستی شبها پشت فرمان بنشینی و دو مایل رانندگی کنی
-  اگر .........
بله ! پیری زیباست . پیری فقط از این جهت زیباست که نوه هایت با دیدنت شادمانی میکنند و از سر و کولت بالا میروند و به زندگی ات معنا می بخشند ؛ و گرنه کجای پیری زیباست ؟ 

۳ آذر ۱۳۹۴

تاریخ را بخوانید .

.....سعید بن عاص ( سردار تازی )لشکری راهی گرگان کرد . مردم انجا از راه صلح در آمدند . پس صد هزار درهم و گاه دویست هزار درهم خراج به اعراب میدادند . اما پس از چندی ایرانیان از پرداخت چنین خراج سنگینی سر  باز زدند و از اسلام گریزان شدند .
یکی از شهر های جنوب شرقی دریای خزر شهر  " تمیشه " بود که به سختی با سپاه اسلام نبرد کرد . سعید بن عاص شهر را محاصره کرد و آنگاه که آذوقه شهر به پایان رسید مردمان از فرط گرسنگی زنهار خواستند مشروط بر اینکه سعید بن عاص مردمان شهر را به قتل نرساند .
سردار عرب سوگند خورد که یک نفر را نکشد اما وقتی قرارداد صلح به امضا رسید و مردمان تسلیم شدند همه اهالی شهر را در دره ای گرد آورد و همگی را به استثنای یکنفر از دم تیغ گذراند تا به سوگند خود وفا کرده باشد .
در این کشتار عبدالله بن عمر - عبدالله بن عباس - عبدالله بن زبیر - حسن بن علی بن ابیطالب - و حسین بن علی در راس لشکر اسلام قرار داشتند .
منبع : تاریخ طبری - محمد جریر طبری - جلد پنجم - صفحه 2116- چاپ تهران - ترجمه ابوالقاسم پاینده 

از داستان های بوئنوس آیرس

سینیور کاپه لتی هشتاد و چند سالی داشت .  قد بلند و قبراق و شوخ و شنگ بود . اصلا به یک پیرمرد هشتاد و چند ساله نمی مانست . میگفت و میخندید و عالم و آدم را دست می انداخت .
سینیور کاپه لتی رفیقم بود . عصر ها میآمد توی فروشگاهم می نشست و سر بسر پیر زنها میگذاشت .
میآمد قهوه ای و ماته ای درست میکرد و خاطره میگفت . من از حرف هایش آنقدر میخندیدم که دل و روده ام درد میگرفت .
میگفتم : سینیور کاپه لتی ! داری ما را از کاسبی می اندازی ها !اما مگر این حرف ها حالیش میشد ؟ میگفت و میخندید و میخندانید .
یک روز آمده بود کنار دستم نشسته بود که دو تا پاسبان امدند توی مغازه ام . حال و احوالی کردند و رفتند سراغ قفسه ها و چهل پنجاه دلاری خرید کردند .
وقتی آمدند پای صندوق سینیور کاپه لتی در آمد که : آقایان مهمان من هستند ؛ حساب شان با من !
پاسبان ها تشکری کردند و رفتند بیرون .
من رو کردم به سینیور کاپه لتی و گفتم : مگر اینها را میشناختی ؟
گفت : نه !
گفتم : پس چرا میخواهی پول خرید شان را بدهی ؟
گفت : آقا جان ! تو خارجی هستی ؛ بیگانه هستی ؛  پلیس های اینجا را نمیشناسی . پول خرید شان را هم جنابعالی میدهی نه من !
گفتم : چطور ؟
گفت : چطور ندارد آمیگو ! اینجا کسی از پاسبان ها پول نمیگیرد .
پرسیدم : چرا ؟
گفت : برای اینکه اگر پول بگیری فردا شب مغازه ات دود میشود و میرود هوا   !!

۲ آذر ۱۳۹۴

شما دست تان در کار است

حاجی محمد حسین خان نظام الدوله - معروف به صدر اصفهانی - بیرون شهر اصفهان به قهوه خانه ای رفت .
صحبت اش با قهوه چی گرم شد . از کار و بار قهوه چی پرسید .
قهوه چی گفت : خدا را شکر ؛ میگذرد . تعریفی هم ندارد .
محمد حسین خان گفت : چرا نمیروی جاکشی کنی ؟ سودش بیشتر است !
قهوه چی گفت : شما دست تان در کار است ؛ بهتر میدانید .

حاج محمدحسین‌خان اصفهانی فرزند حاج محمدعلی و نوهٔ محمدرحیم علوفه‌فروش، در اصفهان به دنیا آمد و از افراد ثروتمند آن روزگار بود. در سال ۱۱۹۳ ق هنگامی که آغا محمد خان به واسطهٔ فوت کریم خان از شیراز فرار کرد به منزل حاج محمد‌حسین‌خان آمد و او پذیرایی خوبی از خان قاجار به عمل آورد. بعد از این که پایه‌های قدرت آغا محمدخان در سال ۱۲۰۹ قمری استوار گردید، او محمدحسین‌خان را به سمت بیگلربیگی اصفهان منصوب کرد و در همین زمان او با دختر حاج ابراهیم ازدواج کرد.
محمدحسین‌خان تا زمانی که آغامحمدخان زنده بود، حاکم اصفهان بود. بعد از کشته شدن آغامحمدخان، خان بابا خان جهانبانی (فتحعلی شاه) در شیراز بود، او به محض شنیدن خبر مرگ عموی خود آقا محمد خان به طرف تهران حرکت کرد. او در اصفهان مورد پذیرایی حاج محمدحسین خان قرار گرفت و شاه جوان به پاس خدمات او، او را به تهران برد. در سال ۱۲۲۱ قمری فتحعلی شاه کالینهٔ کوچکی مرکب از ۴ وزیر تحت عنوان وزرای اربعه تشکیل داد که اعضای آن عبارت بودند از: ۱- میرزا محمد شفیع، وزیر اول ۲- محمدحسین خان امین‌الدولهٔ اصفهانی، مستوفی‌الممالک و وزیر ثانی ۳- میرزا رضاقلی نوایی وزیر داخله و منشی‌الممالک ۴- هدایت‌الله تفرشی وزیر لشکر. بدین ترتیب حاج محمدحسین خان وزیر ثانی شد و هم او بود که میرزا ابوالحسن خان شیرازی باجناغ خود را برای سفارت انگلستان به فتحعلی شاه معرفی کرد. در سال ۱۲۳۴ قمری میرزا شفیع درگذشت و با این که میرزا عیسی قایم مقام فراهانی، پیشکار عباس میرزا در اذربایجان قایم مقام صدارت بود، و علی القاعده می‌بایست او جانشین میرزا شفیع شود، فتحعلی شاه حاج محمدحسین خان اصفهانی را به لقب صدر ملقب ساخت و منصب صدر اعظمی را به او سپرد و لقب امین‌الدوله را به پسر ارشد او عبداله خان داد. صدر اصفهانی از سال ۱۲۳۴ تا ۱۲۳۹ قمری صدر اعظم بود اما در همان سال یعنی ۱۲۳۹ قمری در گذشت و در مدرسهٔ صدر که او بانی‌اش بود در نجف اشرف مدفون و صدارت پس از او به فرزندش عبدالله رسید.