دنبال کننده ها

۱۵ مرداد ۱۴۰۱

Do Not Stand At My Grave


Do not stand at my grave and weep,
I am not there, I do not sleep.
I am a thousand winds that blow.
I am the diamond glint on snow.
I am the sunlight on ripened grain.
I am the gentle autumn rain.
When you wake in the morning hush,
I am the swift, uplifting rush
Of quiet birds in circling flight.
I am the soft starlight at night.
Do not stand at my grave and weep.
I am not there, I do not sleep.
Do not stand at my grave and cry.
I am not there, I did not die!
Mary Elizabeth Frye
Mary Elizabeth Frye https://g.co/kgs/RpjrTy

۱۴ مرداد ۱۴۰۱

اندر این روزگار پر تلبیس


« هر که نور عقل بر وی اوفتاداز « شرم » شحنه ای سازد که وی را از هرچه زشت باشد تشویر همی دهد »
امام محمد غزالی
«کیمیای سعادت»
‏ یکی از آیات عظام و علمای اعلام  فرموده اند : اگر شخصی مقام معظم رهبری را در خواب ببیند ثواب زیارت امام رضا برایش نوشته خواهد شد
آقا ! از خدا که پنهان نیست ، از شما چه پنهان وقتی ما این خبر را خواندیم اگر کاردی، چاقویی ، قداره ای ، شمشیری ، گزلیگی ، موزری ، قرابینه ای ، چیزی دم دست مان بود میزدیم شکم خودمان را پاره میکردیم ، اما وقتی عقل مان سرجایش آمد بخودمان گفتیم آقای گیله مرد ! شما هم عجب دل نازک شده ای ها ! قربان آن سبیل های چخماقی تان برویم ما ، بخاطر یک دستمال قیصریه را که آتش نمیزنند . میزنند ؟
بنا براین نشستیم و گفتیم ما چهل سال است هزار جور ندبه و ناله و استغاثه کرده ایم بلکه سعادت زیارت بارگاه ملکوتی حضرت ثامن الائمه نصیب مان بشودو برویم خدمت آقام امام رضا بلکه درمانی برای هزار و یک درد بی درمان مان پیدا بشود و آخر عمری طیب و طایر از این دنیا برویم ، اما از ترس اینکه نکند در همان فرودگاه امام خمینی سلام الله علیه و آله سربازان گمنام حضرت بقیه الله یقه مان را بگیرند و بابت همان چهار کلام مزاح بیمزه ای که با حضرت باریتعالی کرده ایم ما را به اتهام محاربه با خدا آونگ دار بکنند این آرزو را در دل مان کشتیم و گفتیم ای آقا ! سخت نگیر ! ای بسا آرزو که خاک شده است.
لاجرم شب که میخواستیم بخوابیم دست به دعا برداشتیم و هر تیری که در ترکش داشتیم انداختیم و گفتیم : ای خدای عالمیان ! ای آنکه انس و جن آفریدی ! ای خدایی که توانی جهانی به آنی تپانی ته استکانی !حالا که اندر این روزگار پر تلبیس ، نان ز لاحول میخورد ابلیس ، نمی‌شودمرحمتی در حق ما بفرمایی و ما که از ترس خنازیر الاسلام نمی توانیم برای پابوس آقا مان ضامن آهو به زیارت بارگاه ملکوتی اش برویم امشب خواب جمال مبارک رهبر معظم را ببینیم بلکه کمی از این بار سنگین گناهانی که بر دوش ماست سبک تر بشود ؟مگر شما همان باریتعالی نیستی که میگویند : 

اندر همه ی دهر اگر پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر توست؟
آقا ! خوابیدیم و دم دمای صبح بجای اینکه خواب آقای عظما را ببینیم خواب بریژیت باردو و جنیفر آتکینسن و سه چهار تا جنیفر حرامزاده دیگر را دیدیم و بگمانم آنچنان بار گناهانی بر دوش مان ماند که تا قیام قیامت هم پاک شدنی نیست 
حالا که مااز مال پس و از جان عاصی شده ایم میخواستیم ازاین آقای  آیت الله عظما  ارواحنا فدا بپرسیم آیا دیدن خواب این جنیفر های حرامزاده ثواب هفتاد بار زیارت مرقد آقام امام زین العابدین بیمار را دارد یا اینکه جای مان در ژرفای دوزخ خواهد بود ؟
:بگمانم امیر معزی است که میفرماید 
بر جای رطل و جام می
گوران نهادستند پی
بر جای چنگ و عود و نی
آواز زاغ است و زغن
زیاده عرضی نیست

۱۳ مرداد ۱۴۰۱

انشاالله شهید بشوی

مادر است . مادری که لابد همچون همه مادران جهان عشق به فرزند در جان و جهانش خانه کرده است .
شوهرش در یکی از این جهلستان های موسوم به حوزه علمیه ، یاوه های ملا محمد باقر مجلسی و رساله باقیات صالحات شیخ عباس قمی را میآموزد
مادر است . همچون مادر من و شما . همچون همه مادران گیتی.
عکس کودک نه ماهه اش را در فیس بوک گذاشته است . کودکی همچون همه کودکان جهان . همچون کودکان من و شما .
مادر است . زیر عکس کودکش نوشته است: از صمیم قلبم دعا میکنم انشاءالله شهید شوی !!
آه…. ای نا خدای جهل ، با ما چه کرده ای؟

۱۲ مرداد ۱۴۰۱

مردی بنام حاج آقا روح الله

مردی بنام حاج آقا روح الله !
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 08 03 2022

لبخند تازه ای بر لبان الله

آمدند . با توپ و تشر . با بانگ الله اکبر .با ردای ابلیسان . به هیئت و هیبت ترسناک خدای شان .با خمپاره و مسلسل و زره پوش .
آمدند . دویست نفری بودند . نه از طایفه مغولان و تیموریان .نه ، لشکر اسلام بودند .
آمدند به روشنکوه. روستایی سرسبز در کوهپایه های مازندران .
مردمان به فرمان گزمه ها به صف ایستادند . زن و مرد و کودک و پیر و جوان . نفس ها در سینه حبس .
ناگهان بولدوزرها به غرش در آمدند . خانه و کاشانه مردمان بر سر شان خراب کردند .
چرا که نماز میگزاردند و بهایی بودند .
چرا که خدای را می پرستیدند و بهایی بودند .
غریو شادی گزمگان به آسمان برخاست .
مردمان به ناله و اندوه نشستند. دست ها به آسمان دراز شد و آن خدای ظالم مکار جبار و مقتدر و حکیم و حلیم و بصیر و سمیع را به یاری طلبیدند.
گزمگان بر گرده شان نشستند .زمین ها و باغ ها و کشتگاههای شان را صاحب شدند.
« و گورستانی چندان بی مرز شیار کردند
که بازماندگان را هنوز از چشم
خونابه روان است »
آمدند . کشتند و سوختند . و نرفتند .
و لبخندی بر لبان « الله» نشاندند !
( این یاد داشت بدنبال یورش گزمگان جمهوری نکبت اسلامی به هموطنان بهایی ما در روستای روشنکوه مازندران و شنیدن ناله های پیر مردان
و پیر زنان آن سامان نوشته آمد )
طرح از : احمد سخاورز
May be art

امان از دوغ لیلی


آقا ! ما دل مان را خوش کرده بودیم همین فردا پس فردا جل و پلاس مان را جمع کنیم برویم ایران این ملاها و مکلاهای بوگندو را بفرستیم بروند غاز چرانی.
آرزو داشتیم به میمنت ومبارکی دم گاوی بدست بیاوریم ، اگر وزیری وکیلی استانداری دالانداری چیزی نشدیم دستکم بشویم کدخدای علی آباد سفلی!
اما انگار هیچکدام از آرزوهای مان بر آوردنی نیست . پس بیجهت نیست اجداد بزرگوار ما فرموده اند : ای بسا آرزو که خاک شده .
اصلا آقا ما دیگر به حرف هیچ آدمیزادی اعتنا نمیکنیم .حالا این آدمیزاد میخواهد آقای حنا بسته مو باشد ، میخواهد موسیو ناپلئون بناپارت باشد ، مرحوم مناخیم بگین باشد ، مریم تابان باشد ، شازده باشد ، تاواریش مسکویچ باشد ، آقای گراز باشد ، آقای جولیانی باشد یا مرحوم مغفور امام خمینی رحمت الله علیه !
مگر همین آقای جولیانی وعده نداده بود تابستان امسال میرویم ایران آخوند ها را با اردنگی میریزیم توی دریا خودمان مست و شنگول توی میدان شهیاد میزنیم و میرقصیم ؟ پس چطور شد ؟ تابستان که دارد تمام میشود . نکند هنوز بهار است و ما نمیدانیم ؟
انگار همه خلایق شده اند حاج حسین آقای ملک که وعده میداد اما به وعده اش عمل نمیکرد .
بقول ایرج جان :
ای وعده تو تمام بوقلمونی
یاد آر از آن وعده در بیرونی
از آنهمه ثروت وکیل آبادت
یک غاز بمن نمیدهی ای کونی ؟
آقا ! خدا این دایی مم رضای ما را ببخشاید و بیامرزاد ، هرچه خاک اوست عمر شما باشد ، دایی مم رضای ما حق داشت که میگفت :
امان از دوغ لیلی
ماستش کم بود آبش خیلی !

۱۰ مرداد ۱۴۰۱

از چاپارخانه گیله مرد

۱- ما به عمر کوتاه خودمان شاهد بودیم که یکی در کلاس دانشگاه از استادمان می پرسید : ژان پل سارتر آذربایجانی بود ؟
یکی هم بود خیال میکرد نیما یوشیج نوعی پلو پز ژاپنی است
جدی میگویم به حضرت ابر فرض
۲-چند سال پیش رفته بودیم مکزیک. رفته بودیم شهر ماساتلان Mazatlan
رفتیم گورستانش. پرسه ای در میان گور ها زدیم. سنگ قبر جالبی دیدیم:
نام : حوزه گونزالس
تاریخ مرگ : فلان روز و فلان سال
زیرش هم نوشته بود :
«خدایا ! مواظب جیب هایت باش!»
بگمانم آن مرحوم مغفور تا زنده بود به شغل شریف جیب بری مشغول بود
۳-در ازمنه ماضیه! گذرمان افتاده بود به پاریس( البته آنوقت ها پاریس هنوز بنگلادش نشده بود )
رفتیم به یک رستوران یونانی در محله کارتیه لاتن تا بقول علما استخوانی سبک کنیم
ارکستری داشت که می نواخت ! نشسته و ننشسته دیدیم دارد آهنگ های ویگن را میزند
به رفیقم گفتم : یعنی اینها فهمیده اند ما ایرانی هستیم که چپ و راست آهنگ های ویگن را می نوازند ؟
خندید و گفت: نه جانم! ویگن آهنگ های اینها را هنرمندانه کپی کرده و بما اهالی محترم نیرنگستان آریایی اسلامی چپانده است !
جای شما خالی بود البته!
این را هم بگوییم همینکه ما وارد رستوران شدیم پریرویی خوش قد و بالا یک ظرف چینی را زیر پای مان کوبید و هزار تکه اش کرد
گویا رسم آن رستوران چنین بود
اینکه پول آن کاسه چینی را روی صورتحساب مان کشیدند یا نه ؟ الله اعلم

همایش سالگرد پیروزی انقلاب مشروطیت


سخنان گیله مرد در باره استبداد صغیر و نقش ملایان در سرکوب دستاورد های انقلاب
همایش سالگرد پیروزی مشروطیت - آقای حسن شیخانی: استبداد صغیر و نقش ملایان دربمباران مجلس شورای ملی

خشکید و کویر لوت شد دریامان

پنجاه و پنج سال پیش بود . هنوز مملکت مان مملکت امام زمانی نشده بود . رفته بودم رضاییه معلم شده بودم . معلم روستا.بگمانم میخواستم چه گوارا بشوم !
همه صدایم میکردند آقای مدیر !مدرسه مان یک ساختمان قزمیت دو کلاسه عهد عتیق بود که روزهای بارانی سقفش چکه میکرد .بخاری مان هم تپاله سوز بود . زمستان ها ، هم من و هم شاگردانم بوی تپاله میگرفتیم .
اسم ده مان « قرالر آقاتقی » بود . با خانه های گلی تو سری خورده و مسجدی که طویله را میمانست .باغات سیب و زرد آلو و انگور داشت . بهارش تماشایی بود . زمستان‌ها جاده اش بسته می‌شد و میبایست ده بیست کیلومتری توی گل و لای و برف و بوران پیاده گز کنیم تا خودمان را به جاده مهاباد - رضاییه برسانیم.
یک بار تابستان یک اتوبوس اجاره کردیم با دهاتی ها سوار شدیم رفتیم کنار دریا . رفتیم کنار دریاچه رضاییه . آنروز ها نمیدانستم ارومیه یعنی چه .دهاتی ها با خودشان نان و ماست و دوشاب و خیار آورده بودند . مانده بودم چرا اینهمه خیار با خودشان آورده اند ؟.
من اولین بار بود دریاچه را میدیدم . نمیدانستم آدم در آب فرو نمیرود . رفتیم شنا کنیم . دیدم هر کسی دوتا خیار به گردنش آویخته است !
پرسیدم : خیار برای چه؟
گفتند : اگر آب توی چشمانت برود بد جوری میسوزی . باید خیار به چشمانت بمالی .
رفتیم شنا . سه چهار ساعتی شنا کردیم . ناهار هم نان و ماست ‌و دوشاب خوردیم .یکی از بهترین روزهای زندگی مان را گذراندیم.
حالا پنجاه و پنج سال از آن روز خاطره انگیز میگذرد و من اشک به چشمانم می نشیند وقتی می بینم آن دریاچه زیبا و شکوهمند به کاروان رودها و دریاچه های مرده ای پیوسته است که در این سال‌های تلخ و شوم یکی پس از دیگری بکام مرگ رفته اند
بقول اخوان :
خشکید و کویر لوت شد دریا مان
امروز بد و از آن بتر فردا مان
زین تیره دل دیو صفت مشتی شمر
چون آخرت یزید شد دنیا مان

حکومت ننه دوغ مال

حکومت ننه دوغ مال
در سال ۱۲۵۹ خورشیدی برای نخستین بار یک هیئت ژاپنی به ایران آمد و با ناصرالدین شاه قاجار ملاقات کرد .
ژاپنی ها پس از دیدار با شاه به دیدن وزیر امور خارجه ایران - جناب میرزا سعید خان موتمن الملک انصاری - رفتند .
آقای وزیر خارجه در دیدار با این هیئت بدون اینکه بداند ژاپن کجاست و در کجای کره ارض قرار دارد خطاب به آقای یوشیدا رییس هیئت ، از مهمان نوازی امپراتور ژاپن در جریان سفر پادشاه قاجار به اروپا تشکر کرد !
یعنی جناب وزیر خارجه نمیدانست ژاپن کجاست و خیال میکرد یکی از کشورهای اروپایی است .
البته در این چهل سالی که گذشت کارگزاران حکومت قلتبانان و قوادان و غمازان و مرده شوران و شیخکان و دلقکان کاری کرده اند که وزیر خارجه ناصر الدین شاه در پیشگاه تاریخ رو سپید شده است کما اینکه آن معجزه هزاره سوم -موسوم به مموتی - گفته بود انگلستان جزیره ای است در آفریقا !
از آقای« لوکوموتیر »هم چیزی نگویم بهتر است چرا که ممکن است آنگوزمان اش از
کار بیفتد .
بقول مولانا :
این سخن پایان ندارد ای غلام
روز بی گه شد حکایت کن تمام

در نوادا


با نواجونی و آرشی جونی رفتیم نوادا
شش هفت ساعت توی دریاچه شنا کردیم - هوا گرم بود و آب دریاچه هم زلال و گرم . جای تان البته خالی.

مجرم محاکمه ندارد

...يوم الله واقعی روزی ست که امير المومنين (ع) شمشير را کشيد و خوارج را از اول تا آخر درو کرد و تمام شان را کشت،
ايام الله روزهائی ست که خداوند تبارک و تعالی يک زلزله ای وارد می کند ، يک سيلی وارد می کند ، يک طوفانی وارد می کند، به اين مردم شلاق می زند که آدم بشويد. امير المومنين اگر بنا بود مسامحه کند شمشير نمی کشيد تا ۷۰۰ نفر را يک دفعه بکشد .
در حبس های ما ييشتر از اين اشخاص هستند که مفسد اند، اگر ما اين ها رانکشيم و هر يکی شان بيايند بيرون، آدم می کشند، آدم نمی شوند اين ها، شما علما چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه می رويد، چرا هی آيات رحمت در قران می خوانيد، و نمی رويد آيات قتال را بخوانيد، رحمت مخالف با خداست، ما خليفه می خواهيم دست ببرد، حد بزند، رجم کند، همانطور که رسول الله دست می بريد، حد می زد، رجم می کرد، همانطور که يهود بنی قریظه را چون جماعتی ناراحت بودند قتل عام کرد، اگر رسول الله فرمان داد خانه را اتش بزنيد،فلان حانه را از بين ببريد حکم به عدل کرد، زندگی را بايد با قصاص تامين کرد زيرا حمايت توده زير اين قصاص خوابيده است، با چند سال زندان کار درست نمی شود، اين عواطف بچه گانه را کنار بگذاريد، مجرم محاکمه ندارد، و بايد او را کشت، تنها بايد هويت آن ها را ثابت کردو بعد او را کشت. اگر زير تعزير جان بدهند کسی ضامن نيست، فتوی مجتهد اعلم اين است. ( روح الله خمينی ، اذر ماه سال ۱۳۶۰)

تا دل تنهایی تان تازه شود

تا دل تنهایی تان تازه شود
Dana Winner - One Moment In Time live

مردگان را راحت بگذارید

آقای جمهوری اسلامی نه تنها از زندگان بلکه از مردگان هم می ترسد.
زندگان را تحقیر و زندانی و شکنجه و اعدام میکند و سنگ قبر شاملو و محمد علی فروغی و ایرج افشارو ابراهیم یزدی و سپانلو و مدیا کاشیگر و دیگران را می شکند .می شکند تا نام و یادی از آنها باقی نماند .
هم اکنون نیز به دستور آقای جمهوری نکبت ، سنگ قبر چهار صد تن از زنان به خاک خفته را بدلیل اینکه عکس بی حجاب بر آنها حک شده بود برداشته اند تا نکند شیعیان مرتضی علی با دیدن عکس بی حجاب زنی که سالهاست استخوان هایش هم خاک شده است حالی بحالی شوند !
یعنی ملایان و گورباوران با دیدن عکس بی حجاب زنی بر سنگ گوری دچار خودارضایی و انزال میشوند و غسل جنابت بر آنها واجب میشود ؟
براستی ما در کجای زمان ایستاده ایم

یک شب آتش در نیستانی فتاد

دیروز از آسمان دود و خاکستر می بارید و خورشید در پس پرده دود پنهان شده بود .نفس کشیدن دشوار بود . پنجره ها را بستیم و پای از خانه بیرون نگذاشتیم.
قرار بود به کمپینگ برویم . اما کجا برویم ؟ جنگل های زیبای Yosemite در گستره ای به وسعت شصت کیلومتر مربع میسوزند .
امروز اما، آسمان بالای سرمان دوباره آبی است . دیگر بوی دود نمیآید . در حیاط خانه ام نشسته ام و به آسمان آبی چشم دوخته ام و با خودم میگویم : طبیعت هم در بیرحمی و سنگدلی هیچ کم از انسان ندارد . شاید سنگدلی را ما از طبیعت آموخته ایم .
May be an image of tree and outdoors

حسن جون تویی ؟

هی نگاهش میکنم . هی با خودم کلنجار میروم . یعنی این آقای ذوزنقه خودمان است؟ چرا طفلکی اینطوری درب و داغان شده ؟ اینکه به ماه میگفت تو در نیا من در آمدم! اینکه ورزشکار بود . اینکه وزنه بردار بود . لولهنگش هم که خیلی آب میگرفت .حالا نه به بالا چش و ابرو نه به پایین چیزی ؟!
ده دوازده سالی بود آقای ذوزنقه را ندیده بودم . حالا اینجا در این رستوران چهار تا میز آنطرفتر نشسته است و مرا نشناخته است.
میخواهم بروم سراغش و بسیاق سالهایی که با هم توی یک جوال میرفتیم بگویم : ای ذوزنقه تخم جن! کجا بوده ای کره خر ؟چرا اینطوری شده ای ؟
کمی تردید میکنم . به خودم میگویم یعنی هر که ریش داشت بابای حضرتعالی است ؟ نکند یک بنده خدای دیگری را جای آقای ذوزنقه گرفته باشی ؟ یکوقت نکند گز نکرده پاره کنی؟
دل به دریا میزنم و به خودم میگویم : آقا جان ! یا مرغ باش بپر ، یا شتر باش ببر !
از پشت میزم پا میشوم میروم سراغ آقای ذوزنقه . تا چشمش بمن می افتد اول با تردید چند لحظه ای نگاهم میکند و بعد با هیجان داد میزند : ای …..ای….حسن جان تویی ؟ نشناختمت تخم جن !چرا اینقدر پیر شده ای کره خر ؟
میخندم ودر آغوشش میکشم و میگویم :
به دور لاله و گل خواستم قدح نوشم
ز شیشه تا به قدح ریختم بهار گذشت
یاد داستانی افتادم که جایی خوانده ام . میگویند : یک بنده خدایی را برده بودند بهشت . اولین کاری که کرد این بود که روی دیوار بهشت چنین نوشت: بر پدر مادر کسی لعنت که اینجا سیب بخورد !
بگمانم حالا ما هم باید مجبور بشویم یک تابلویی به گردن مان آویزان کنیم بگوییم : سبیلش را دود میدهیم هر کس بما بگوید پیر !
ما هر چند گندم خورده و از بهشت بیرون مان کرده اند اما :
گرچه پیرم و میلرزم
به صد جوون می ارزم .