دنبال کننده ها

۱۳ مرداد ۱۴۰۳

یاران رفته

انگار هزار سال پیش بود . چهار تا و نصفی رفیق همدل کنار هم جمع شده بودیم روزنامه خاوران را راه انداخته بودیم . رفیقانی بقول حافظ: خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر پای .
و مرا سر دبیرش کرده بودند .
زمانه بی همزبانی ها بود ، زمانه یکه تازی آن ملعون مغبون غریق شهید ! هاشمی رفسنجانی بود. هنگامه ستاره کشان بود، اینجا و آنجای جهان آزادگان و میهن پرستان را میکشتند . شهر مغول زده و« میهن بریده زبان »در لهیب جنگی خانمانسوز میگداخت و عقاب جور در اقصای جهان بال گشوده بود .
بختیار را کشته بودند . رضا مظلومان را ترور کرده بودند . علی اکبر طباطبایی را کشته بودند
شهریار شفیق را کشته بودند
عبدالرحمن برومند را کشته بودند.
کاظم رجوی را کشته بودند
سپهبد اویسی را کشته بودند
عبدالرحمان قاسملو و یارانش را کشته بودند
صادق شرفکندی را کشته بودند
و «ما هر روز نان و پنیر و جسد » میخوردیم
در چنین زمان و زمانه ای بود که با دستانی خالی - و به همت آن آزاده مرد نیک نهاد طاهر ممتاز- روزنامه خاوران را با هراس و امید براه انداخته بودیم . و بر پیشانی اش این شعر ابوسعید ابی الخیر که :
سرتاسر دشت خاوران سنگی نیست
کز خون دل و دیده بر آن رنگی نیست
بعدها کسان دیگری به یاری مان آمدند . روزنامه جانی تازه گرفت و راه افتاد
اگر چه بسبب خود داری از چاپ آگهی های مبتذل تبلیغاتی و بزن بکوب های آنچنانی همواره هشت مان گروی نه مان بود ، اما راه بلا سپردیم و طریق ملامت رفتیم و خاوران پایید و به پایمردی یاران دور و نزدیک پنج سال دوام آورد و در سراسر گیتی نام و آوازه ای یافت
امروز که دوره کامل خاوران را ورق میزدم به نام یاران و رفیقانی برخوردم که دیگر در میان ما نیستند و ره به ناکجا آبادی برده اند که کس را از آن وقوف نیست ،
من اما ، با گرانجانی همچنان دوره میکنم شب را و روز را، و هنوز را
چه میتوانم گفت ؟ مگر اینکه به یکایک یاران رفته بگویم: ای یار رفته ، یک نفس با ما نشستی خانه عطر گل گرفت
عزیزان خاورانی که عزم کوچ کردند و در کشتی رفتگان نشستند و به کاروان هفت هزار سالگان پیوستندعبارتند از :
طاهر ممتاز
مسعود سپند
منوچهر امیر کیایی
دکتر صدرالدین الهی
پروفسور رضا آراسته
نصرت الله نوح
جمشیدمعماری
ناصر رستگار نژاد
دکتر محمد عاصمی
دکتر فضل الله روحانی
امیر گل آرا
دکتر محمد جعفر محجوب
دکتر اکبر صدیف
علی بوستانی
مهدی طاهری
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزل است
وکاش در این جهان
مرده گان را روزی ویژه بود
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 11 others

مفتش نظمیه

می پرسد : مسیحی هستی ؟
میگویم : نه
- یهودی هستی؟
- نه!
- مسلمان هستی؟
- نه
- بودایی هستی ؟
- نه
- پس چه مذهبی داری ؟
میگویم : مذهبی ندارم
- با شگفتی نگاهم میکند و میگوید
- ایتالیایی هستی؟
- نه
- اسپانیایی هستی؟
- نه
- روس هستی؟
- نه
- عربی
- نه
- پس کجایی هستی؟
- میگویم : دیلمان
- می پرسد : دیلمان ؟ دیلمان دیگر کجاست ؟
- میگویم : روی خاک ، روی زمین
- چند لحظه ای فکر میکند و میگوید : آهان ! بگمانم یکی از کشورهای اروپای شرقی باشد
- میگویم : آها! کشوری است کنار دریای مدیترانه! آدم هایش کله ماهی میخورند ! آدم هم میخورند! من از قبیله آدمخوارانم
- بادهانی نیمه باز نگاهم میکند . باورش شده است- مرا به یاد مفتش نظمیه می اندازد این خانم فضولباشی
عکس: آرامگاه شیخ زاهد گیلانی- لاهیجان - شیخانبر
May be an image of temple
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 69 others

تا دل تنهایی تان تازه شود


 
Shared with Public
Public

۱۲ مرداد ۱۴۰۳

با نوا جونی

نوا جونی آمده بود دیدن بابا بزرگ
تا دیدمش گفتم :
"Oh my God! You have become so beautiful! No wonder I see a bunch of young boys hanging around our house."
نوا جونی صورتش از خجالت سرخ شد طفلکی
این هم عکسی که نوا جونی از خودش و بابا بزرگ گرفته است
آرشی جونی اما سرش توی تلفنش هست و به دنیا و ما فیها توجهی ندارد
May be an image of 2 people and people smiling
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Farhad Ghasemzadeh and 65 others