دنبال کننده ها

۲۶ تیر ۱۴۰۰

عالیجاه پیاز

آقا ! ما معتقدیم کشف « پیاز» از کشف قاره امریکا و اختراع چرخ و نشستن بر سطح کره ماه و ایضا کشف امام خمینی رحمت الله علیه واختراع لوکوموتیر! و همه کشفیاتی که بشر تا به امروز به آن نائل آمده است مهم‌تراست !
میفرمایید چطور؟
حالا خدمت تان عرض می کنیم :
آیا هرگز آشپزی فرموده اید ؟ آیا هیچ آشپزی - حتی آشپز رستوران ماکسیم - می تواند بدون همین پیاز نازدانه غذایی بپزد که قابل خوردن باشد ؟
آقا ! ما که اینهمه سال در آسیاب زمان پاییده ایم بینی و بین الله در ماههای حمل و ثور و جوزا و سرطان واسد و سنبله و میزان و عقرب و قوس و جدی و دلو و حوت ! بر اساس عنعنات پدر بزرگ و مادر بزرگ های مان همچنان غذاهای ایرانی میل میفرماییم و می بینیم نه تنها عیال مربوطه بلکه هیچ آشپزی در هیچ جای دنیا هیچ غذایی را بدون پیاز فراهم نمی فرمایند . ما با خودمان میگوییم اگر این « پیاز نازدانه » کشف نشده بود این بشر بیچاره آیا مجبور نمیشد هر نوع قاذوراتی را میل بفرماید و به به و چه چه هم بگوید.؟
اصلا آقا ما یک پیشنهادی داریم . حالا که اداره دار الانشای معظمه روز «پیشک » و روز بوسه و روز خرس و روز خنزیر و روز آب و روز زمین وروز «کیسه بر » و روز« مواشی» و هزار و یک جور روز دیگر فراهم کرده است چه اشکالی دارد روزی را هم به بزرگداشت پیاز اختصاص بدهیم و اسمش را هم بگذاریم روز پیاز ؟ ها ؟ یعنی باید از « تکیه خانه مبارکه »و «چوکی دار مکتب » و« قوماندان کلان »اجازه بگیریم ؟
اصلا آقا ! حالا که در مملکت مان روز غسالان و روز قوادان و روز حجامان وروز باده بانان و روز لولیان و ایضا روز خنازیر الخلیج و گدایان سامره و نجف و کربلا و همچنین روز آن« نازاده نامریی» را جشن میگیرند و چای و شیرینی و ساندیس فرد اعلای وطنی پخش میکنند چطور است ما هم به فضل و رحمت الهی مختصری پیزر لای پالان عالیجاه «پیاز» بگذاریم و روز پیاز را جشن بگیریم و بستنی پیاز دار میل بفرماییم ؟یعنی این پیاز بیچاره قدر و قیمتش از گچالو و لبلبو و تربوز کمتر است ؟!
آخر انصاف تان کجاست ای خلایق پر شکایت گریان !؟
——————————————/
معنای برخی واژه ها :
پیشک- گربه
مواشی- حیوانات
چوکی دار مکتب- فراش مدرسه
دار الانشای معظمه- بیت رهبری
قوماندان کل- فرمانده کل قوا
گچالو- سیب زمینی
لبلبو- چغندر
تربوز - هندوانه

ودکا بده قرآن ببر

چند وقت پیش آقای نمیدانم چی چی واک وزیر انرژی روسیه فرموده بود که مبادله کالاهای روسی با نفت ایران امکان پذیر است
حالا پرسشی که ما داریم این است : کدام کالا؟
مگر امپراتوری آقای پوتین و شرکا غیر از ودکا و کلاشینکف کالای دیگری هم تولید میکند ؟ مگر آقای جمهوری نکبتی اسلامی غیر از قرآن و توضیح المسائل کالای دیگری دارد ؟
لابد همین فردا پس فرداست که در مرزهای ایران و روس شاهد مبادله کالاهای روسی و ایرانی باشیم :
ودکا بده قرآن ببر
چرا گریبایدوف به قتل رسید
در گفتگو با تلویزیون پارس
Sattar Deldar 07 14 2021

۲۳ تیر ۱۴۰۰

اگر

من از واژه « اگر » نفرت دارم . دلیلش را میگویم :
اگر عباس میرزا در جوانی نمرده بود و بر تخت سلطنت نشسته بود
اگر معاهده گلستان و ترکمانچای منعقد نشده بود
اگر محمد شاه قاجار قائممقام فراهانی را نکشته بود
اگر الکساندر گریبایدوف بدست مردم خشمگین ایران به قتل نرسیده بود
اگر میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و خبیرالملک توسط محمد علی میرزا ی قاجار پای درخت نسترن سر بریده نمیشدند
اگر ناصرالدین شاه ، شاهرگ میرزا تقی خان امیر کبیر را در حمام فین کاشان نمی برید
اگر ماجرای تحریم تنباکو به وقوع نمی پیوست
اگر انقلاب مشروطیت بدست ناکسان و جاهلان و ملایان و نابکاران از محتوی تهی نمیشد
اگر متمم اصل دوم قانون اساسی مشروطیت به تصویب نمی رسید
اگر سید عبدالله بهبهانی را نمی کشتند
اگر در پارک اتابک ستار خان را به گلوله نمی بستند
اگر نهال نو‌پای مشروطیت خشک نمی شد
اگر رضا شاه پهلوی تیمورتاش را نمی کشت و داور و سپهدار اعظم را به خودکشی وا نمیداشت
اگر سکان حکومت را به سیاستمدار استخوان داری همچون قوام السلطنه وا میگذاشتند
اگر حزب توده هرگز در سرزمین مان پا نگرفته بود
اگر دولت ملی مصدق بیاری کاشانی و شعبان بی مخ و اراذل و فواحش سقوط نمیکرد
اگر شاه صدای انقلاب مردم را زودتر شنیده بود
اگر بجای شاپور بختیار، کذاب نابکاری بنام خمینی را بر مسند شاهی ننشانده بودیم
اگر بجای شور ، شعور را بر میگزیدیم
اگر آنهمه « این مباد آن باد » نمی سرودیم
اگر ………
و صدها « اگر » دیگر
وای از این اگر ها .
چه واژه هولناکی است این « اگر »

کس نیست که تا بر وطن خود گرید

پیش از حمله مغول به ایران ، در اصفهان دو محله وجود داشت . یکی بنام « جوباره» و آن دیگری بنام « در دشت »
حنفی ها در محله جوباره و شافعی ها در محله در دشت زندگی میکردندو سال‌های سال بین این دو طایفه جنگ و جدال و کشمکش و خونریزی بود تا آنجا که گاه حنفی ها به محله شافعی ها حمله میکردندو خانه ها به آتش می کشیدند و خانمان ها به باد میدادند و گاه شافعی ها به محله حنفی ها .
کار به جایی رسید که کمال الدین اصفهانی شاعر به ستوه آمد و با سرودن شعری از خدا خواست تا هر دو طایفه را از میان بردارد .
شعر این است :
ای خداوند هفت سیاره
پادشاهی فرست خونخواره
تا که « در دشت » را چو‌دشت کند
جوی خون آورد به «جوباره»
عدد خلق را بیفزاید
هر یکی را کند دو صد پاره
سرانجام آنچه را که کمال الدین اصفهانی از خدا خواسته بود به وقوع پیوست و بسال ۶۳۳ هجری که مقارن حکومت اوکتای قا آن بود ، نزاع شافعی ها و حنفی ها بالا گرفت و شافعی ها با آنکه هنوز مغولان بر اصفهان مسلط نشده بودند با آنها ساختندو ‌دروازه های شهر را بروی مغولان گشودند به این شرط که حنفی ها را قتل عام کنند .
مغولان پس از ورود به شهر تیغ در همگان افکندند و هم حنفی ها و هم شافعی ها را قتل عام کردند و شهر اصفهان را با خاک یکسان ساختند.
کمال الدین اصفهانی در باره این واقعه هولناک چنین سروده است :
کس نیست که تا بر وطن خود گرید
بر حال تباه مردم بد گرید
دی بر سر مرده ای دو صد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید
درد انگیز اینجاست که پس از خروج لشکریان مغول ، بازماندگان این فاجعه و کسانی که از کشتار مغولان جان سالم بدر برده بودند دو باره بجان هم افتادند و باقیمانده خانه ها و بنا ها را آتش زدند و به کشتن یکدیگر پرداختند .
—————-
گزارش کامل این رویداد هولناک را می توانید در کتاب گرانقدر « تاریخ ادبیات ایران» نوشته شادروان استاد ذبیح الله صفا بخوانید

چه گوارا

« از داستان های بوئنوس آیرس»
از اتوبوس پیاده میشوم . راه خانه ام را در پیش میگیرم .از جلوی مغازه محقر خاک آلودی میگذرم . عکس بزرگی از چه گوارا را پشت شیشه چسبانده اند .
دیدن تصویر چه گوارا مرا بیاد حرف های « گی ژرمو کابررا اینفانته » نویسنده کوبایی می اندازد . حرف هایی غیر مرسوم و بیرون از مدار زمانه.
او میگوید :چه گوارای انقلابی چهره ای مشکوک است و تنها پس از گذشت پنجاه سال که داوری در باره او تا حدودی ممکن خواهد شد می توانیم او را چنانکه هست ببینیم .مردی که دعوی بزرگ تاریخی اش آن است که اسطوره ای شخصی را در قالب کتابی بریزد و سپس نوشته خود را به عمل در آورد ، اهمیت او در مقام نظریه پرداز و عمل کننده در جنگ های چریکی هنگامی پوچ و بی معنی بنظر می‌رسد که دریابیم این نظریه پرداز به محض اینکه تجربیات افسانه ای خود را به عمل در آورد توسط همان نیرویی به زانو در آمد که بنا به نظریات وی یارای شکست دادن او را نداشت .
از کتاب « در پرسه های دربدری- فروردین ۱۳۶۵- بوئنوس آیرس »
—-//——-
*گی ژرمو کابررا اینفانته نویسنده ،فیلم نامه نویس و زبانشناس کوبایی است که چهل سال از عمر خود را در تبعید گذراند.از او بیش از پنجاه کتاب بر جای مانده که
مهم‌ترین آن « سه ببر گرفتار » نام دارد .
هشت سال پس از درگذشت کابررا اینفانته کتاب دیگری بنام « نقشه یک جاسوس » در اسپانیا منتشر شد که روایت تلخ ترین تجربه های نویسنده در دوران تبعید چهل ساله اوست .
اینفانته در فوریه ۲۰۰۵ در لندن در گذشت .

۲۱ تیر ۱۴۰۰

سر بلند و سر فراز رفت

سه سال پیش در چنین روزی عباس امیر انتظام سر بر خاک نیستی گذاشت و این جهان فرهاد کش را وانهاد ورفت . سربلند و سرفراز.
مردی که در یکی از سیاه ترین دوران تاریخ بشری به جنگ بیداد و جباریت و ظلم ودیکتاتوری رفت و از شکنجه و زندان و مرگ نهراسید
مقاومت جانانه او در برابر جباران ، چهره پاک و زلال انسان آزاده شریفی را نشان میدهد که حقیقت را فدای هیچ مصلحتی نمیکند
چهره انسانی و والای او آنهنگام نمود می یابد که با آنهمه بار رنج و دردی که بر دوش داشت با بزرگمنشی به عیادت آن زاغ سار اهرمن چهره جلاد متعفن بیمار - محمدی گیلانی - به بیمارستان میرود و با این عمل انسانی تف بصورت یکی از پلید ترین و مخوف ترین مهره های رژیم تبهکاران می اندازد و سیمای انسانی معصوم خود را در آیینه تاریخ برای همیشه ثبت میکند
یاد عزیزش همواره بعنوان نمادی از مقاومت و آزادگی و میهن پرستی در صفحات تاریخ وطن مان ماندگار خواهد ماند و آن نابکارانی که چهار دهه بر نطع خونین نشسته اند شرمساران سر شکسته تاریخ خواهند بود .
خاکستر ترا
باد سحرگهان
هر جا که برد
مردی ز خاک رویید
May be an image of 2 people

نماد پایداری


به سخنان خانم الهه امیر انتظام همسر زنده یاد عباس امیر انتظام در کلاب هاوس گوش میدادم .
میگفت : در زندان اوین ، آقایان مجاهدین! موهای سر امیر انتظام را بصورت چهار راه میزدند و بعد قاه قاه می خندیدند و سر به سرش میگذاشتند.
گویا در زندان هیچ آیینه ای نبود و بیچاره امیر انتظام نمیدانست چه بلایی به سرش آورده اند .
پایداری و مقاومت عباس امیر انتظام و اینکه در برابر هیچ جلادی سر فرو نیاورد و بر اصول خود پای فشرد بیگمان در تاریخ خونبار میهن ما به یادگار خواهد ماند تا نسل ها و نسل ها از آن درس پایمردی و مقاومت بیاموزند
سخنان آقای تقی رحمانی هم که بیش از هفت سال با زنده یاد عباس امیر انتظام همبند و شاهدی صادق بر مصائب این انسان شرافتمند ایرانخواه بود براستی آتش بر روح و روانم زد .
تاریخ جز به ننگ از حکومت این نابکاران تبهکار یاد نخواهد کرد
May be an image of 1 person, sitting and indoor

من حکم میکنم

وقتیکه رضا خان میر پنج در اسفند 1299 با همکاری سید ضیا دست به یک کودتای نظامی زد و مقدمات انقراض سلسله قاجار را فراهم ساخت ؛ اطلاعیه ای منتشر کرد تحت عنوان " من حکم میکنم " و آنرا به در و دیوار چسباند
مردم که غافلگیر شده بودند زیر اطلاعیه رضا خان یک ماده دیگر اضافه کرده و نوشته بودند : گه میخوری !!
متن اطلاعیه از اینقرار است :
ماده‌ی اول ـ تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند.
ماده‌ی دوم ـ حکومت نظامی در شهر برقرار و از ساعت 8 بعدازظهر غیر از افراد نظامی و پلیس مأمور انتظامات شهر، کسی نباید در معابر عبور نماید.
ماده‌ی سوم ـ کسانی که از طرف قوای ناظمی و پلیس مظنون به اخلال آسایش و انتظامات واقع شوند، فوراً جلب و مجازات سخت خواهند شد.
ماده‌ی چهارم ـ تمام روزنامه‌جات و اوراق مطبوعه تا موقع تشکیل دولت به کلی موقوف و برحسب حکم و اجازه که بعد داده خواهد شد، باید منتشر شوند.
ماده‌ی پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند، با قوه‌ی قهریه متفرق خواهند شد.
ماده‌ی ششم ـ درب تمام مغازه های شراب‌فروشی و عرق‌فروشی، تئاتر و سینما و فتوگرافی‌ها و کلوپ های قمار باید بسته شود و هر مست که دیده شود، به محکمه‌ی نظامی جلب خواهد شد.
ماده‌ی هفتم ـ تا زمان تشکیل دولت، تمام ادارات و دوائر دولتی، غیر از اداره‌ی ارزاق تعطیل خواهند بود. پست‌خانه، تلفن خانه، تلگراف خانه هم مطیع این حکم خواهند بود.
ماده‌ی هشتم ـ کسانی که در اطاعت از مواد فوق خودداری نمایند به محکمه‌ی نظامی جلب و به سخت ترین مجازات‌ها خواهند رسید.
ماده‌ی نهم ـ کاظم خان به سمت کماندانی شهر انتخاب و معین می‌شود و مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
14 جمادی الثانی 1339
رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت
اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ رضا
برای آنکه با اوضاع و احوال آنروز ایران آشنا بشوید نکاتی از کتاب " تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم " نوشته جعفر شهری را برایتان نقل میکنم تا بدانید تا رسیدن به ایران جدید چه راههای پر سنگلاخی را پشت سر نهاده ایم . دکتر عباس میلانی کتاب شش جلدی جعفر شهری را به مثابه یک دکان سمساری میداند و چنین می نویسد:
جعفر شهرى، در اين مجموعه از زمان هايى مى گويد كه در آن هنوز مردم تقويم تاريخ خود را گرد رخدادهايى بزرگ سامان ميدادند و شاخص هاى تاريخ شان ، وقايعى چون سال قحطى و سال مشمشه بود. شناسنامه اى در كار نبود و هر كس نام و كنيه اى داشت كه تبار يا حرفه يا ويژگى جسمانى اش را مى شناساند.
در تهران قديم، حتى براى رساندن نامه اى، مردم نيازمند اين روابط شخصى بودند، كما اينكه وقتى كسى براى گريز از غربت مشهد، نامه اى به مادرش به تهران ميفرستد، نشانى اش را چنين مى نويسد:
از مشهد به تهران ، حياط شاهى ، دم چنار ، بدست كربلايى بقال رسيده، زحمت كشيده به منزل حاج الله يار رسانيده ، خديجه خانم در يافت فرمايند، قبول زحمت كرده ، به حاج مهدى صراف كوچه ى حوله باف ها برسانند.
تهران آن زمان خندق داشت و از پنج محله تشكيل ميشد و سيزده دروازه حدود آنرا مشخص ميكرد. رفت و آمد به شهر تنها بين اذان صبح و غروب ميسر بود و عوارضى به همراه داشت.
خندق ها محل سكونت الواط و بقول جعفر شهرى " اراذل و فقرا و غربا و كولى ها و شتر دزدان و فواحش و دراويش و قلندران بود. چرس و بنگ و حشيش در آن رواج داشت و دوغ وحدتش مشهور بود، گاهى هم در شبهاى مهتاب محل تمرين ساز و كمانچه تازه آواز خوانها و مطربهاى مبتدى بود."
بعد از چندى، خندق ها را پر كردند و دروازه ها ويران شد و چهار خيابان شهباز، شاهرضا، سى مترى، و شوش، در محل آنها احداث گرديد.
شب ها ، بعد از غروب آفتاب و زدن شيپور بگير و ببند ، محله هاى تهران دويست و پنجاه هزار نفرى ، در قرق نايب هايى بود كه با مشتى داروغه ، جان و مال مردم را در چنگ قدرت خود داشتند، اصل حاكم بر نظام قضايى اين بود كه:
تا نباشد چوب تر ......فرمان نبرد گاو و خر ..!!
ديرى نپاييد كه اتومبيل و كاميون هم به تهران آمد . خيابان چراغ گاز كه پيشتر محل گرد آمدن و تعمير گارى ها بود به مركز گاراژ ها بدل شد . رانندگان منزلتى عجيب يافتند . در آمد شان سرشار بود و مايه مباهات هر دختر دارى اين بود كه شوفرى به خواستگارى دخترش برود.
سالها طول کشید تا مردم وسايل قديمى رفت و آمد ، مانند اسب و الاغ و قاطر و شتر و كجاوه و پالكى و عمارى و كالسكه و درشكه و دليجان را رها كرده و به ماشين روى آوردند.
بسيارى از مردم از ماشين گريزان بودند يا آنرا در شمار عجايب هفتگانه مى انگاشتند و مانند دوچرخه از علايم آخر الزما ن ميدانستند.
مى گفتند : همان مركب هايى هستند كه خبر شان رسيده كه نه خر هستند و نه اسب و بدون كاه و جو و يونجه و عليق حركت مى كنند . و با ظهور آنها زمان به آخر مى رسد!
همزمان با اين تحولات، چراغ گازى و ماشين دودى و اندكى بعد چراغ برق هم به تهران رسيد و بخش هاى مهمى از شهر را از خاموشى شبانه نجات داد.
طولى نكشيد كه سيد ضيا، كباده كش نوعى تجدد دوستى شد. شايد برنامه ى كابينه ى او كه به كابينه ى سياه و كابينه نيم بند شهرت داشت و به معمارى انگليس بر سر كار آمده بود به ناكامى تجربه ى تجدد در ايران كمك كرد.
جعفر شهرى ، سياهه اى از اقدامات و تصميمات كابينه ى سيد ضيا الدين تهيه كرده كه نمونه هايى از آن عبارتند از:
** هر كاسب ، بجز نانوا و كله پز و حمامى، بايد دكان خود را اول آفتاب باز، و اول غروب تعطيل كند .
** هيچ كاسب ، بجز بقال و پزنده و نانوا ، حق ندارد روز هاى جمعه دكان خود را باز و داد و ستد كند .
**هر نانوا ، مكلف است براى نان ها كه از تنور بيرون مى آيد ، سكوى آجرى بسازد .
**هر خوراكى فروش ، اعم از نانوا و قصاب و كله پز و آبگوشتى و كبابى و يخنى پز و فرنى پز ، بايد كف دكان خود را آجر فرش كند .
**سگ هاى خانگى بايد قلاده شده زنجير داشته باشند .
**كبوتر بازى اكيدا قدغن است .
** سر بريدن حيوانات ، امثال گوسفند و مرغ و خروس در انظار و ملا عام بكلى ممنوع است .
**داد زدن توى كوچه ها ، توسط طواف ، دوره گرد ، طبقى ، كاسه بشقابى ، قبا ارخالقى ، قفل و كليدى ، ميوه فروشى ، گردويى ، و امثال آن و همچنين تعارف و اصرار كسبه به مشترى و بفرما زدن چلويى و آبگوشتى و غيره ممنوع .
**از اين تاريخ ، كليه ى احزاب منحل ميشود .
**مصرف ترياك و شيره در انظار و قهوه خانه ها ممنوع .
هيچ كس از اهالى حق ندارد در معابر به قضاى حاجت بپردازد .
** قداره كشى و نزاع و عربده كشى و حمل كارد ، چاقو ، قمه و قداره ، موجب مجازات سنگين است .
**نا بينايان بايد بازو بند از پارچه ى زرد و عصا در دست داشته باشند.
**اجتماعات خيابانى قدغن است.
**معركه گيرى، مار گيرى، تلكه گيرى، گدايى، كلاشى، رمالى، دعا نويسى و ولگردى، ممنوع.
**آب خزينه هاى حمام بايد همه هفته تعويض شود.
**كوره هاى حمام بايد دود كش داشته باشند.

جعفر شهرى، در كتاب شش جلدى " تاريخ اجتماعى تهران " رمز و راز حركت هاى بزرگ اجتماعى را در جزئيات ذهن و زندگى مردم كوچه و خيابان سراغ مى كند و با گرد آورى بخش عظيمى از فرهنگ عوام، خدمتى ماندگار به تاريخ ايران مى كند.

۲۰ تیر ۱۴۰۰

هوا بس ناجوانمردانه گرم است


امروز گرمای هوای شهرمان به صد ‌و ده درجه فارنهایت رسید . بگمانم حضرت باریتعالی دروازه های دوزخ را بروی ما گشوده است تا اگر فردا پس فردا راهی جهنم شدیم با هرم آتش دوزخ چندان بیگانه نباشیم .
با وجودی که تازه از سفر برگشته بودیم دیدیم اهل عرق ریختن و پای کولر نشستن نیستیم و بهتر است به دامان طبیعت پناه ببریم .
راه افتادیم بطرف دریاچه تاهو . دریاچه تاهو با خانه مان چهل و پنج دقیقه فاصله دارد .
آمدیم و دیدیم از اقالیم سبعه صدها نفر که نه ، دهها صد نفر ! با بار و بندیل آمده اند و بساط خوشباشی شان را در کرانه زیبا و پر درخت دریاچه گسترده و به شادی و خوشدلی مشغولند
ما هم در سایه سار درخت کاج بالا بلندی بساط مان را گستردیم و از نفس ناب دریا جان گرفتیم و ساعاتی به خوشدلی آسودیم .
جای شما رفیقان دور و نزدیک خالی