دنبال کننده ها

۲۵ مرداد ۱۴۰۳

تو هم پفیوز شده ای

بر اساس گزارش سازمان های حقوق بشری از روزیکه آقای پزشکیان بعنوان رییس جمهور ایران انتخاب شده اند تا دیروز - یعنی کمتر از دو هفته - ۱۱۶ نفر در ایران اعدام شده اند
بر اساس آخرین گزارش ها سحرگاه روز سه شنبه گذشته ۲۹ نفر در زندان قزلحصار و زندان مرکزی کرج بطور دستجمعی به جوخه های مرگ سپرده شده اند
در حالیکه هنوز سال به نیمه نرسیده اما در همین پنج ماه گذشته چهارصد و‌نود ویک نفر در ایران اعدام شده اند.
میخواهم از میلیون های ایرانیانی که در خارج از ایران هستند تقاضا کنم بجای برگزاری شب های شعر و شب های قصه و کنسرت های آنچنانی و چله نشینی در خانقاههاو کشمکش های بی پایان بر سر اینکه رضا شاه را انگلیسی ها آورده و مصدق نوکر انگلستان و محمد رضا شاه پهلوی هم نوکر آمریکا بوده ‌و یقه دریدن های تهوع آور در باب اینکه چه کسی شاه بشود چه کسی رهبر و‌پیشوا بشود ، همتی بکنند و صدای اعتراض شان را به این کشتار عام بهر شکل ممکن بلند کنند بلکه بتوانیم ماشین کشتار این حکومت نفرت انگیز را متوقف کنیم
گویی تاریخ سر زمین بلا زده ما را با خون نوشته اند و این شط خون از دیرگاه تاریخ تاکنون همچنان جاری بوده است
آغا محمد خان قاجار هفتاد من چشم از مردم کرمان کند و آن شهر را به شهر کوران تبدیل کرد
فتحعلیشاه قاجار حاج ابراهیم کلانتر صدر اعظم خود را در دیگ آب جوش انداخت و پخت !
محمد شاه قاجار قائممقام فراهانی آن آزاده مرد ادیب بی همتای اصلاحگر را خفه کرد
به دستور ناصر الدینشاه امیر کبیر را در حمام فین کاشان رگ زدند
محمد علی میرزا سه تن از رهبران فکری انقلاب مشروطه - میرزا آقا خان کرمانی ، خبیر الملک و شیخ احمد روحی - را در تبریز پای درخت نسترن سر برید
همین محمد علیشاه مجلس را به توپ بست و میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و ملک المتکلمین و بسیاری دیگر از آزادیخواهان را در باغشاه آونگ دار کرد
از کشت ‌‌و کشتارهای پسا مشروطیت چه بگویم ؟ کافی است اشارتی کنم به یادداشت امیر اسدالله علم که می نویسد :
« عرض کردم اگر واقعا دست کسی به خون آلوده نباشد چرا باید اعدام شود ؟
بنظر من به صرف همکاری با محرکین ، مجازات اعدام زیادی است .
شاهنشاه فرمودند :
ولی در قانون محاکمات نظامی اینها متهم به شرکت در آشوب و بلوا هستند و باید اعدام شوند .
عرض کردم : درست است ، ولی وجدانا صحیح نیست. چه بسا که راه بیایند و بعد ها اصلاح شوند .
شاهنشاه فرمودند : مثل اینکه تو هم پفیوز شده ای !
May be an illustration of vulture and text
See insights and ads
All reactions:
Karim Akhavan, Susan Azadi and 30 others

حکومت اعدام

طی کمتر از پنج ماه ۴۹۱ نفر در ایران اعدام شده اند
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

ابلیسان

آقا! هیچ دقت کردید؟ هیچ در قیافه این وزیران و وکیلان اسلامی دقت کردید ؟
هیچکدام شان قیافه هایشان شبیه آدمیزاد نیست
همه شان انگار تازگی ها از گور برخاسته اند : خاک آلود و متعفن.
شبیه نیمرخ گوز فیثاغورس هستند
فردوسی به اینها میگفت : مار خوار اهرمن چهرگان!
ازين مارخوار اهرمن چهرگان
ز دانايي و شرم بي بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همي داد خواهند گيتي بباد
بسي گنج و گوهر پراگنده شد
بسي سر به خاک اندر آگنده شد
ازين زاغ ساران بي آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
پراگنده گردد بدي در جهان
گزند آشکارا و خوبي نهان
May be a doodle of text
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 63 others

روز اول مدرسه

نوا جونی و آرشی جونی رفته اند مدرسه .
نوا جونی کلاس ششم است آرشی جونی کلاس چهارم .
یاد دوران مدرسه خودمان افتادم .
چه سالی بود ؟پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟
آقای هویدا پاپیون میزد میآمد دارالفنون ، یک گل ارکیده روی یقه کت اش چسبانده بود ، یک پیپ و یک عصا هم‌داشت.
میآمد دارالفنون ، زنگ مدرسه را میزد میگفت : بچه ها ! بچه های ایران ! شما باید ایران را بسازید ،
می رفتیم کلاس ، به ما شیر میدادند ، موز میدادند ،ما شیر و موز می خوردیم به هویدا فحش میدادیم ،به شاه فحش میدادیم ، میگفتیم نوکر امریکاست ، میگفتیم نوکر انگلستان است ، پسر عمو مان میگفت نوکر امپریالیسم است ! ما نمیدانستیم امپریالیسم کجاست ؟
چه سالی بود ؟ پنجاه سال پیش بود ؟ شصت سال پیش بود ؟ هزار سال پیش بود ؟
حالا سمیرا برایم نامه نوشته است . سمیرا در قزوین مدرسه میرود ، میگوید دیگر نمی خواهم مدرسه بروم ، از مدرسه می ترسم ، از خانم معلم می ترسم ، از ناظم مدرسه می ترسم ، از معلم دینی بیشتر می ترسم ، از فراش مدرسه هم می ترسم .
سمیرا میگوید : ناظم مدرسه مان گفت باید اسمم را عوض کنم بگذارم سمیه ، اگر هم سمیه نشد بگذارم زینب .
من هم از سمیه و هم از زینب بدم میآید
مگر سمیرا چه اشکالی دارد ؟ خانم معلم مان گفت اسمم طابوتی است . من اصلا نمیدانم چرا اسمم طابوتی است !
امروز خیلی زود رفتم مدرسه . توی حیاط مدرسه گوسفندی را به درخت بسته بودند ، با دوستانم رفتیم با گوسفند بازی کردیم ، پشم های نرم قشنگی داشت
یکوقت دیدیم حسن سبیل با یک سطل آب از راه رسید ، به گوسفند آب داد ، دستی به سرو و گوشش کشید ، اما یکهو جلوی چشم ما ن پاهای گوسفند را بست و با یک کارد سرش را گوش تا گوش برید
ما خیلی ترسیدیم ، همه مان جیغ کشیدیم ، رباب و ملیحه غش کردند ، ناظم مان گفت صلوات بفرستید. همه جا خونی شده بود .
من از فردا دیگر مدرسه نمیروم می ترسم یک روز سر مرا هم مثل آن گوسفند بیچاره ببرن
See insights and ads
All reactions:
Siavash Roshandel, Zari Zoufonoun and 92 others