دنبال کننده ها

۲۶ مهر ۱۳۹۲

سیگار کشیدی ؟؟

زنم می پرسد : سیگار کشیدی ؟ 
میگویم : سیگار ؟ نه والله !  ( البته دروغ میگویم .  تا چشمش را دور می بینم ؛ میروم گوشه دنجی و چند تا پک به سیگار میزنم و بعدش دست و دهانم را میشورم و کلی عطر و پودر بخودم میمالم و میآیم کنارش )
روی میز شام ؛ فرمان ملوکانه صادر میشود که : نمک نخوری ها !!
میگویم : چشم ! (اما همینکه می بینم حواسش جای دیگر است نمکدان را خالی میکنم روی غذایم ! )
میگوید : اگر با رفیقات رفتی رستورانی ؛ جایی ؛ عرق نخوری ها ! آنهم با این معده مافنگی ات !
میگویم : عرق ؟ من که نمی توانم عرق بخورم ! (البته دروغ میگویم ! وقتی با رفیقانم هستم عرق هم می خورم .! )
میگوید : سعی کن گوشت قرمز نخوری . کلسترول خونت خیلی بالاست !
میگویم : آی بچشم !( اما تا پایم به رستوران میرسد یک استیک فرد اعلا سفارش میدهم و میگویم گور بابای کلسترول !)

حالا که فهمیده اید این آقای گیله مرد توی چه انشر و منشری گیر کرده است اجازه بفرمایید داستانی برایتان تعریف کنم : 
یک بنده خدایی بود که از ترس زنش نه میتوانست ترشی بخورد . نه می توانست سیگار بکشد . نه می توانست شیرینی بخورد . نه می توانست دمی به خمره بزند . نه اجازه داشت گوشت بخورد . نه مجاز بود شوری بخورد .
بالاخره روزی از روزهای خدا ؛ این آقای محترم عمرش را داد بشما و غزل خدا حافظی را خواند و به آن دنیا پرکشید ( یا بقول آخوند ها ارتحال فرمود )
در آن دنیا روانه اش کردند به بهشت برین .وقتیکه وارد بهشت شد دید به به ! چه نعماتی !چه میوه هایی ! چه شراب های نابی ! چه غذاهایی ! چه فرشتگان خوش بر و رویی ! در جوی های بهشت بجای آب ؛ شیر و عسل و شراب روان است  !  هر گوشه ای را که نگاه میکرد پریرویی در حال ناز و غمزه و دلربایی بود .!
این آقای محترم وقتیکه این بساط عیش و نوش را فراهم دید ؛ شروع کرد به بد و بیراه گفتن به عیال مربوطه .
یکی پرسید : برای چه به زنت ناسزا میگویی ؟ مگر آن بیچاره چیکار کرده ؟ 
یارو جواب داد : اگر این فلان فلان شده نبود من سی سال پیش آمده بودم اینجا !
حالا حکایت ماست .

۲۵ مهر ۱۳۹۲

مشاور اقتصادی آقا !!

آقا ! ما سی سال است امریکا هستیم هنوز که هنوز است از کار این خلایق ینگه دنیایی سر در نیاورده ایم !
می پرسید چطور ؟ حالا خدمت تان عرض میکنیم .
یک بنده خدایی میآید ماشین یک بنده خدای دیگری را میدزدد تا برود دوری بزند و هوایی بخورد دلش کمی باز بشود ! اما می بینی ظرف چهار پنج دقیقه دویست تا ماشین پلیس و سیصد تا آمبولانس و چهار صد تا ماشین آتش نشانی آژیر کشان و نعره زنان دنبال آن آقای دزد بیچاره راه می افتند ؛ خیابان ها را قرق میکنند ؛ بزرگراهها را می بندند ؛ با هلیکوپتر و هواپیما آن آقای دزد محترم را رد یابی میکنند و اصلا هم حالی شان نیست که آن بنده خدای دزد مادر مرده ممکن است زهره ترک بشود ؛ بی ادبی نشود توی شلوارش بشاشد ؛ سکته قلبی بکند ؛ بلایی بسرش بیاید !
حالا همه این لشکر کشی ها برای چیست ؟ برای اینکه یک ماشین ابوطیاره عهد دقیانوس را که همه اش چهار دلار نمی ارزد از این آقای دزد بگیرند و بدهند به صاحبش !!
خب پدر آمرزید ها ! شما که یکی دو میلیون دلار خرج کرده اید و اهالی یک شهر را زابرا کرده اید که یک ماشین عهد مرحوم مغفور آقای فورد را به صاحبش بر گردانید چرا با یکدهم همین خرج و مخارج ده - بیست تا ماشین مدل بالای گرانقیمت نمی خرید و یکی شان را به همان آقای دزد محترم ؛ یکی شان را به آن آقای دزد زده ! یکی شان را به عمه  آقای دزد و یکی را هم به خاله جان بنده نمی بخشید ؟ اینطوری نه کسی زهره ترک میشود ؛ نه آقای دزد بیچاره توی شلوار نازنین گرانبهایش میریند ؛ و نه اینهمه لشکر کشی لازم است ! تازه چند صد هزار دلار هم صرفه جویی میکنید ! خلاف عرض میکنم ؟ چطور است ما برویم مشاور اقتصادی آقای اوباما بشویم ؟ ها ؟ بد فکری نیست ها 1؟؟

۲۱ مهر ۱۳۹۲

علی موس موس ....

جناب میرزا تقی خان لسان الملک سپهر - مورخ دوره قاجار - کتابی نوشته است بنام : ناسخ التواریخ " .
این جناب مورخ !در این کتاب یک مشت دروغ و یاوه و پرت و پلا را بهم بافته  که در طبله هیچ عطاری پیدا نمی شود .
وقتیکه این کتاب در عصر ناصری بچاپ رسید ؛ یک آدم درد مند خردمندی بنام مجد الاسلام کرمانی  شعری گفت با این مضمون :
به تاریخ جهان میرزا تقی رید
از آنکه خواست تاریخی نویسد
لسان الملک از آن دادش لقب شاه
که تا خود ریده خود را بلیسد .
در روزگار ما هم ؛ یک آقای تاریخ نویس آسیب شناس پر مدعایی ؛ دشنام نامه ای در باره مرحوم مصدق نوشته و تکه استخوانی از خوان یغمای از ما بهتران نصیبش شده و میخواهد سری توی سر ها در بیاورد و نانی بخورد و لابد به نوایی هم برسد .
ما با اجازه جناب مجد الاسلام کرمانی در شعر ایشان مختصری دستکاری میکنیم و در باره آن آقای دوختور آسیب شناس میگوییم :
به تارخ وطن میرزا علی رید
از آنکه خواست تاریخی نویسد
علی موس موس از آن خواندیم او را
که تا خود ریده خود را بلیسد .