دنبال کننده ها

۱۷ اسفند ۱۳۹۶

وقایع اتفاقیه ....

چند وقت پیش  هفت هشت تا دختر ژاپنی همراه با یک راهنمای جهانگردی امریکایی وارد فروشگاه مان میشوند . میگویند و میخندندواز میوه ها و در و دیوار عکس میگیرند . یک عالمه هم خرید میکنند و خوش و خندان راه شان را میکشند و میروند.

چند دقیقه بعد یک آقای امریکایی وارد فروشگاه میشود .یک ساک سیاه رنگ چرمی در دست دارد .  ساک را به همسرم میدهد و میگوید : بگمانم یکی از مشتری هایتان این ساک را بیرون فروشگاه جا گذاشته است .
همسرم ساک را میگیرد و تشکری میکند و میگوید : امیدوارم صاحبش پیدا بشود .
یکی دو ساعتی میگذرد . کسی سراغ ساک گمشده نمی آید . ساک را بااحتیاط باز میکنیم . . ده دوازده تا پاسپورت ژاپنی  همراه با یک بسته اسکناس صد دلاری کت و کلفت توی ساک است . اسکناس ها چند هزار دلار است . 
ساک را توی گاو صندوق میگذاریم و تصمیم میگیریم  اگر کسی سراغش نیاید آنرا به سفارت ژاپن بفرستیم . 
تا دم دمای غروب خبری نمیشود . من همه اش چشم براهم تا آنها از راه برسند و ساک شان را بگیرند . اما خبری نمیشود .لحظاتی به بستن فروشگاه نمانده است که تلفن مان زنگ میزند . همان راهنمای توریست هاست . با نومیدی می پرسد : آیا کسی یک ساک سیاه رنگ پیدا نکرده است ؟ 
میگویم : ساک تان اینجاست . منتظر میمانم بیایید بگیرید .
نیم ساعت بعد سر و کله شان پیدا میشود . ساک را از گاو صندوق در میآورم و تحویل شان میدهم . ساک را با عجله باز میکنند و می بینند پاسپورت ها و پول شان دست نخورده آنجاست 
یکی شان چهار پنج تا اسکناس صد دلاری از ساک بیرون میکشد و میخواهد بمن بدهد . میگویم: من کار مهمی نکرده ام . فقط وظیفه ام را انجام داده ام  . نیازی به دادن پول نیست 
آنها مدام اصرار میکنند تا پول شان را بگیرم اما من از پذیرش پول خود داری میکنم .
یکی یکی شان جلوی من تا زانو خم میشوند و سپاسگزاری میکنند . نه یک بار . نه دو بار . ده بار 

وقتی میبینند پول شان را نمیگیرم میروند حدود دویست دلار خرید میکنند . دست آخر از من می پرسند : آیا میتوانند با من عکس بیندازند ؟ 
به ردیف می ایستند و عکس می اندازند . نه یکی  ، نه دو تا . صد تا 
و خوش و خندان با خاطره ای شیرین از فروشگاهم بیرون میروند .

۱۶ اسفند ۱۳۹۶

از ساواک تا واواک ....

  رجاله ها ، درویش بیچاره ای را در زندان کشته اند . زیرشکنجه کشته اند . نامش محمد راجی . مردی که هشت سال در جبهه های جنگ بود و زخم ها بر تن داشت .
چرا کشتندش ؟ لابد بجای آنکه بگوید جانم فدای رهبر ، میگفته است ناد علیا مظهر العجایب . لابد بجای کاسه لیسی اهریمنان و رجاله ها ، میگفته است : من مشتعل عشق علی ام چه کنم ؟
مرگ این درویش یاهو گو و حق حق گو ، مرا به سال های دور برد . سال هایی که اینهمه مرگ و نکبت از آسمان نمی بارید  :

در عهد ماضی ، چند سالی نویسنده و سر دبیر یکی از برنامه های بامدادی رادیو تبریز بودم . برنامه ای داشتیم بنام صبحگاه سبلان که هر روز از ساعت شش بامداد تا ۹ صبح بصورت زنده از رادیو پخش میشد . من بودم و داداش زاده و محمود قبه زرین . داداش زاده گویندگی میکرد ومحمود هم تهیه کننده برنامه بود . محمود بازیگر تیاتر بودکه بعد ها پایش به سینما هم کشانده شد .
ساختمان رادیو تلویزیون تبریز بر فراز تپه ای بود . تپه ای بلند .صبحهای سرد زمستان مصیبتی بود بالا رفتن از این تپه یخزده . روی آسفالت لایه ای  یخ می نشست و ماشین نمیتوانست از سر بالایی بالا برود .

در برنامه ام گهگاه به صحرای کربلا میزدیم و چیزهایی میگفتیم که نباید میگفتیم ، شعر هایی میخواندیم که نباید میخواندیم .
مدیر رادیو تلویزیون - دکتر همدانی - انسان فرزانه شریفی بود که به سانسور اعتقادی نداشت . از آن توده ای های سابق بود که پس از سالها زندان و داغ و درفش  حالا آمده بود رییس چنان دستگاهی شده بود .
یک روز صبح داشتم چند تا از کاریکلماتورهای پرویز شاپور را میخواندم .رسیدم به این یکی که میگفت : شاهرگم را زدم رگ های دیگرم جشن گرفتند .
دو سه دقیقه ای نگذشته بود که دیدیم مسیول رادیو - اکبر گهرخانی - ترسان و لرزان و نفس نفس زنان به استودیو آمد و مرا به گوشه ای کشاند و گفت : هیچ میدانی چه دسته گلی به آب داده ای ؟
من خودم را زدم به آن راه و گفتم : کدام دسته گل ؟
ترسان و لرزان در آمد که : هیچ میدانی شاهرگم را زدم چه معنایی دارد ؟
باز خودم را زدم به آن راه و گفتم : شاهرگم را زدم یعنی شاهرگم را زدم دیگر ! این کجایش معنای دیگری میدهد ؟

طفلکی گهر خانی تا ظهر در کشاکش اضطراب بود . همه اش چشم براه بود  ماشین ساواک از راه برسد و همگی مان را ببرد دوستاق خانه همایونی !

سالها گذشت . یکی دو سال پس از انقلاب در خیابان اکباتان ، آقا ممد علی پسر بزرگ آقای اکبر زاده را دیدم . اقا ممدعلی همولایتی مان بود . در دانشگاه تبریز مهندسی کشاورزی خوانده بود . رفته بود سربازی و از سربازی پریده بود توی ساواک . میگفتند باز جوی دانشجوها بوده است .
بعد از انقلاب چند ماهی زندان مانده بود و حالا با یک قبضه ریش ملا پسند توی خیابان اکباتان یک سوپر مارکت راه انداخته بود .
داستان شاهرگ و اضطراب گهر خانی را برایش گفتم و پرسیدم : اگر به چنگ شما افتاده بودمچه بلایی سرمان میآوردید ؟
خندید و گفت : هیچی ! چهارتا توپ و تشر برای تان میآمدیم و بعدش هم یک ورق کاغذ جلویت میگذاشتیم و میگفتیم بنویس دیگر از این غلط های زیادی نمیکنم و خلاص .

 حالا به خودم میگویم : بابا با صد رحمت به کفن دزد اولی ! گر حالا بود و گیر این رجاله ها افتاده بودم و پای مان به اوین میرسید آنجا ما را فتیله پیچ میکردند و عمودی میرفتیم زندان و افقی بر میگشتیم . تازه میگفتند خود کشی کرده است 

گیله زاکان ینگه دنیایی
دخترم آلما - نوه ها یم نوا جونی و آرشی جونی
ترکیبی از شهروندان لاهیجانی شیرازی آرژانتینی ینگه دنیایی!!

۱۴ اسفند ۱۳۹۶

دزدگاه

هر کجا مرغ و پلو ، تیهو و کوکو دارد
مال وقف است و تعلق به دعا گو دارد

مادر خدابیامرزم هر وقت  چشمش به این آقای اصفهانی پیشنماز مسجد محله مان  می افتاد با خشم  میگفت : این مفتخور حرامزاده  لجاره را  که تبر  گردنش را نمیزند می بینی  ؟ این اگر قاری مفت ببیند عزای پدرش را میگیرد .
ما آنوقت ها چندان از حرفهای مادرمان سر در نمیآوردیم اما از روزی که از سر صدقه حکومت عدل الهی  این آقایان ،  چند تا پهن پا زن بیکار الدوله حاکم خندق که تا همین پس پریروز دنبال خر مرده میگشتند تا نعلش را بر دارند  صاحب کیا بیا و برو بیا و بنز و کادیلاک و قصر و نمیدانم ریاست و وکالت و وزارت شده اند تازه فهمیده ایم که مادر خدا بیامرزمان چرا از  این یقنعلی بقال ها آنقدر بدش میآمده و مدام لیچار بارشان میکرده است .

مرحوم مصدق به مجلس فرمایشی آنزمان میگفت دزدگاه .  حالا الحمدالله همه جای ایران دزدگاه شده است . مملکتی است که بلبلان خاموش و خر عر میکند . مملکتی است که به لال میگویند لسان الملک .به کور میگویند عین السلطان .و به شل میگویند قدمعلی . مملکتی است که کاه پیش سگ و استخوان جلوی خر ریخته اند و بد گوهرانی که  نه هرگز سر جمع زنده ها بوده اند نه سر جمع مرده ها ،  حالا بیا ببین چه کیا بیایی دارند و چگونه مملکت فلکزده ما را چپاول میکنند و شعارشان هم این است که
هر کجا پول است آنجا دلگشاست
دلگشا بی پول  ،  زندان بلاست

این خبر را بخوانید تا بدانید چه میگویم :

رییس سازمان بازرسی کل کشور میگوید : یکی از مدیران استانی ، بدون اینکه حتی یک ساعت به ماموریت رفته باشد دوازده میلیارد تومان حق ماموریت و پانصد و سی میلیون تومان پول غذا دریافت کرده است !!

پانصد و سی میلیون تومان پول غذا ؟؟
نکند این غذا ها را از رستوران ماکسیم  پاریس با هواپیمای جت اختصاصی برای حضرت آقا آورده اند ؟