دنبال کننده ها

۸ اسفند ۱۳۹۷

مرهم


رفیقم را پس از سالهای سال دیدم . همچون خود من پیر و شکسته شده بود . شکسته تر و پیر تر اما
تا چشمم به او افتاد شعر حافظ بیادم آمد و خواندم:
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
حکایتی است که از روزگار هجران کرد
نشستیم و گپ زدیم . از روزگاران گذشته و آرزوهای دور و دراز مان . میدانستم حرامیان اسلامی تنها فرزندش را خاورانی کرده اند .
بهنگام بدرود ، شعر سعدی را برایم خواند و در جان و جهانم آتشی افروخت
هر دم که در حضور عزیزی بر آوری
دریاب ، کز حیات جهان حاصل آن دم است
گر خون تازه میرود از زخم اهل دل
دیدار دوستان که ببینند مرهم است
Mazdak Bamdadan
نیاگان فرهیخته ما گمان می‌کردند اهریمن را در روز روشن نمی‌توان دید، تا که لشکر خونریز مسلمانان را دیدند:
«و ربيع [بن زياد بن اسد الذّيال‏] مردى دراز بالا و گندمگون بود با دندانهای بزرگ و لبهاى قوى، چون ايران بن رستم او را بر آن حال بديد و صدر او از كشتگان، بازنگريد و ياران را گفت:
می‌گويند اهرمن بروز فراديد نيايد، اينك اهرمن فراديد آمد كه اندرين هيچ شك نيست‏»
تاریخ سیستان

فارسی شکر است


نفوذ عاطفی و معنوی زبان پارسی در قلمروی وسیعی از جهان را بهیچوجه نمیتوان نادیده انگاشت
نجف دریابندری مترجم نامدار ایرانی می نویسد 
محبت پاکستانی ها به ایرانی ها برای من هم تکان دهنده بود و هم ناراحت کننده
تکان دهنده از این جهت که محبت شان حقیقت دارد
چرا راه دور برویم ؟ من میخواستم از یک فروشنده دوره گرد چند تکه نیشکر بخرم و او چون شنید من ایرانی هستم به هیچ عنوان حاضر نشد پولش را بگیرد . گفت که من مهمان او هستم . و ناراحت کننده بود از این جهت که میدانستم ما شایسته این محبت نیستیم .....
نجف دریا بندری - مقاله " در عین حال "
****
لیلی گلستان می نویسد :
در فرودگاه کاتماندو اضافه بار داشتم . مامور فرودگاه وقتی پاسپورتم را دید گفت : گلستان ؟
گفتم : بله
گفت : سعدی ؟
گفتم : بله
بلافاصله اضافه بار را بخشید
نقل از : تاریخ شفاهی ادبیات معاصر

مگس


مگس....
وسط چله زمستان رفته بودم سربازی . مراغه . پادگان رضا پاد .
دهان که باز میکردیم نفس مان یخ می بست . یک فرمانده گروهان داشتیم که از آن دم بریده های هفت خط روزگار بود . تا تکان میخوردیم یا باید توی آن سوز سرما کلاغ پر میرفتیم یا میگفت باید ده بار محوطه پادگان را بدویم .
من منشی گردان بودم . تو گرگ و میش بامدادی باید پامیشدم میرفتم آمار گیری . از این گروهان به آن گروهان . همینکه در آسایشگاه را باز میکردم باران فحش و ناسزا بر سرم فرود میآمد . اسمم را گذاشته بودند مگس !!
توی گروهان ما یکی بود از آن پاچه ورمال ها . چنان بسرعت میدوید که هیچکس به پایش نمیرسید . هر چه میگفتیم پدر آمرزیده ! آخر چرا با این سرعت میدوی ما را به هچل می اندازی به گوشش نمیرفت که نمیرفت . تا اینکه یکی از بچه های انزلی گفت کارتان نباشد ، خودم ترتیبش را میدهم .
یک روز هنگام دویدن چنان پشت پایی به آن آقای پاچه ورمال زد که با صورت افتاد روی آسفالت و خونین و مالین شد .
بعد از آن نفس راحتی کشیدیم

استخدام میشود

ا
یک فقره مسلمان متقی درغگوی حقه باز که بتواند ماست را سیاه و شب را روز بنمایاند جهت تصدی پست وزارت امور خارجه جمهوری نکبتی اسلامی مورد نیاز است
داوطلبان باید دارای گواهی معتبر سینه زنی وقمه زنی از مسجد محله شان باشند
کسانی که پیشینه عربده کشی و چاقوکشی و اسید پاشی داشته باشند ارجحیت خواهند داشت
خواهشمند است تقاضا نامه های خود را در اسرع وقت به دربار شاهنشیخی ! تسلیم و رسید دریافت فرمایید

گردن بند سی میلیون دلاری


دیشب مراسم اسکار را دیدم. گردنبندی که زینت بخش گردن بلورین علیامخدره محترمه لیدی گاکا بود سی میلیون دلار می ارزید!
سی میلیون دلار برای یک گردنبند ؟!!
خواستم بروم بخوابم . در خبر ها خواندم که مجلس ملایان یک میلیارد و سیصد و هفتاد و پنج میلیون یورو در اختیار صدا و سیمای جمهوری نکبتی اسلامی گذاشته است تا لابد بیست و چهار ساعته برای امت اسلام روضه دو طفلان مسلم بخواند و بسبب ناکامی قاسم در شب زفاف آنان را بگریاند !
اوه مای فاکینگ گاد!!
Oh! My fucking God!!

۶ اسفند ۱۳۹۷


مگر ما در قرن چندم زندگی میکنیم ؟
کیومرث منشی زاده - شاعر ریاضی و رنگها بود.
روزی روزگاری یک آدم کنجکاوی از او پرسیده بود : بنظر شما بزرگترین شاعر معاصر ایران کیست ؟
کیومرث خان ریاضی دان شاعر در پاسخ گفته بود : سعدی !
پرسیده بودند : سعدی ؟ سعدی مگر در قرن هفتم زندگی نمیکرد ؟
.
و کیومرث خان گفته بود : مگر ما در قرن چندم زندگی میکنیم ؟!

زاد روز دامادمان - اندی Andrew Herout - را امشب در خانه مان جشن گرفتیم . نوا جونی و آرشی جونی هم شب خوشی را گذراندند.
برای همه شما عزیزان هم شادی و آرامش خیال و تندرستی آرزو داریم

بامداد شنبه


بامداد شنبه
از کنار مزرعه بادام میگذشتم این عکس ها را گرفتم.
اینجا در شهر ما درختان بادام شکوفه کرده اند . بهار در راه است . امید اینکه جناب آقای سرما ، دوباره سروکله اش پیدا نشود و شکوفه های زیبای ولایت ما را نخشکاند
هنگام رانندگی به رادیو گوش میدادم . میگفت امروز در هندوستان، نود و سه نفر بسبب نوشیدن مشروب دست ساز تقلبی جان خود را از دست داده اند !
با خودم گفتم یعنی حضرت باریتعالی و فرشته مقرب درگاهش جناب ملک الموت از این مرگ های نا بهنگام با خبرند ؟

کمان بی تیر


عبید می نویسد : یکی با کمان بی تیر به جنگ میرفت
پرسیدند : تیرت کو ؟
گفت : مگر از طرف دشمن آید 
گفتند : اگر نیاید
گفت : در آنصورت جنگی نباشد
عکسی دیدم از قهرمان تیراندازی ایران با تفنگی بدست و سرگرم تمرین تیر اندازی.
پرسیدند : گلوله ات کو
گفت ندارم ، با تفنگ خالی تمرین می‌کنم
پرسیدند : آخر چرا ؟
گفت : فدراسیون تیر اندازی می‌گوید مجوز برای واردات گلوله ندارد

خانوما


این رفیق مان آقای جیم جانسن آدم بسیار شوخ و شنگی است. مدام میخندند و میخنداند
امروز با خانمش آمده بود دیدنم . همچنان شاد . همچنان خندان . و همچنان قبراق و سرحال
سلام علیکی و خوش و بشی کردیم و گفتم : چه خبر ها جیم ؟ خیلی وقت است پیدایت نبود . کجا رفته بودی؟ هاوایی؟
میخندد و میگوید : امروز سالگرد ازدواج مان است . امروز برای سالگرد ازدواج مان به زنم گفتم دوست داری کجا برویم ؟
زنم گفت : مرا ببر جایی که تا حالا نرفته ام . من هم گفتم آشپزخانه چطور است ؟!
جای تان خالی کلی خندیدیم اما من مطمئن هستم امشب جیم بیچاره باید توی گاراژ بخوابد
این را هم برای تان بگوییم برویم پی کار مان . چند وقت پیش کتابی در ینگه دنیا منتشر شد بنام « آنچه که مردها از زن ها میدانند »
این کتاب با استقبال بی نظیر آقایان روبرو شد اما وقتی کتاب را خریدند دیدند همه صفحات آن سفید است
معلوم شد که آقایان هیچ چیز در باره علیامخدرات محترمه نمیدانند.
بگمانم ما هم امشب باید توی گاراژ بخوابیم!

خانلری


خانلری ....
در آن روز هایی که دکتر پرویز ناتل خانلری کیا و بیایی داشت و وزیر و سناتور و رییس بنیاد فرهنگ میشد ؛ این شعر را دکتر سادات ناصری در باره او و دو تن از دوستانش - ذبیح الله صفا و دکتر تندر کیا - گفته است :
سه تایند دیوان مازندری 
کیا و صفا ؛ پهلوان خانلری
کیا و صفا ؛ روستا زاده اند
پدر بر پدر تخم خان خانلری
صفا و کیا با دکانی خوش اند
به صد جای دارد دکان خانلری
گر از نقره زد عنصری دیگدان
ز زر ساخت آلات خوان خانلری
کیا و صفا با موتور میروند
ولیکن بود بنز ران خانلری
به هر منزلی مرکبش بنز شد
ندانست قدر ژیان خانلری
ابوالقاسمی پرورانید او
ابوالدوست بود آنزمان خانلری
صفا و کیا نان جو خورده اند
خورد آبجو ؛ جای نان خانلری ***
--------
قابل توجه دوست نویسنده ام آقای امیر اکبر سر دوزامی که ناتل خانلری را به طنز "قاتل خانلری " می نویسد !!و قابل توجه دوست دیگرم فرهاد خان قاسم زاده که حالا بهانه ای پیدا کرده است تا یک جنگ هسته ای بین گیلانی ها و مازنی ها راه بیندازد

مملکت حسینقلیخانی


این یاد داشت را دوستم امید حنیف از تهران نوشته است . بخوانید
امشب خونه دوستی مهمون بودم داشت تعریف میکرد هفته پیش با زن و بچه اش سوار ماشین خودشون پشت چراغ قرمز خفت شدن!
یک موتور دوترک اومده بغلش گفته نمیخوای شیرینی ماشینت رو بدی؟اینم گفته ماشین رو خیلی وقته خریدم شیرینی چی بدم؟اونی که ترک پشت بود قمه رو از زیر کاپشن نشون میده میگه چهارصد ملیون ماشین داری باید حالا حالا شیرینی بدی،اگه نه که یک خط سراسری بندازم هان؟منم دیدم یک خط با قمه بندازه دو تومن از کون ماشین میوفته دست کردم دوتا تراول پنجاهی دادم که برگشت گفت همین؟یک تراول پنجاهی هم زنم داشت گرفتم بهش دادم گفتم وجدانا دیگه ندارم!گرفتن و رفتن!
انقدر تحقیرآمیز بود فرداش رفتم آگاهی حداقل چهره شناسی کنم که افسر برگشت گفت برو عمو دلت خوشه تو این هفت هشت ماهه نود درصد دزدهایی که گرفتیم اولین بارشون بوده اینا که دیگه حرفه ای هستن!