دنبال کننده ها

۲۵ فروردین ۱۴۰۳

کارت بسیج برای امام زین العابدین

میگویم : آقا صد دلار بده میخواهیم برای خانمی که در ایران یک بچه معلول دارد و برای دوا درمانش درمانده است چند صد دلاری بفرستیم
میگوید: شما این خانم را می شناسی؟
میگویم : نه
میگوید : پس از کجا میدانی یک بچه معلول دارد ؟
میگویم: خودش تماس گرفته و عکس بچه معلولش را هم فرستاده است.
می پرسد : یعنی شما هیچگونه آشنایی با ایشان نداری؟
میگویم : نه بابا ! از طریق اینستاگرام تماس گرفته و تقاضای کمک کرده است.
میگوید : از کجا میدانی آن عکسی را که فرستاده عکس یک بنده خدای دیگری نیست؟
میگویم : نمیدانم . مگر مردم از این کارها هم میکنند ؟
می پرسد : چند سال است ایران نرفته ای؟
میگویم: تقریبا چهل سال
میگوید : ببین آقا جان ! در این سالها آنقدر چوب توی آستینم کرده و آنقدر سرم کلاه گذاشته اند که اگر همین حالا امام زین العابدین بیمار با من تماس بگیرد و برای درمان باد فتق و بواسیر مزمن هزار ساله اش تقاضای کمک بکند من از او رونوشت شناسنامه و کارت ملی و گواهی عدم سو پیشینه و کارت بسیج و گواهی ازدواج خواهم خواست . تازه باید برود از مسجد محله شان هم یک گواهی رسمی معتبر بیاورد که نشان بدهد ساکن ایران است نه ساکن کوفه و شام و نجف !
طرح از : بیژن اسدی پور
May be an illustration of text
See insights and ads
All reactions:
Hanri Nahreini, Siavash Roshandel and 47 others

تیاتر اینجهانی

ترس از مرگ به خاطر این است که ما داریم زیادی عمر می کنیم. پدرهای ما کم عمر می کردند. این مشکلات را نداشتند. اصلا دنیای آینده مشکل پیرها را دارد. یعنی نگران اندکه مثلا بعدها دنیا تبدیل به جایی شود که تعداد زیادی پیر از کارافتاده روی ویلچر در آن این ور و آن ور بروند.
دنیا مثل تئاتر است که صندلی های معدودی دارد. عده ای باید بروند تا بعدی ها بیایند به جایشان. مرگ ساده ترین چیز است. فقط خدا کند آدم عاقبت به خیر شود. خدا کند به قول گلستان به فس و فوس نیفتیم. الان اصلا دل شوره ندارم. فقط آدم به این وضع نیافتد که ورثه بدبخت شوند و بخواهند تر و خشکش کنند. سابق مردم خیلی خوب می مردند. پدر خود من در حمام عمومی مرد. آوردندش خانه و کسبه هم تا ظهر تشییع و دفنش کردند و تمام شد و رفت. خیلی وضع بدی است که بیفتی روی تخت بیمارستان و دو تا شیلنگ بکنند توی دماغت، از یکی آب پرتقال بریزند تو از یکی کوبیده!
«احمد رضا احمدی»
May be an image of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Siavash Roshandel and 65 others

عکس یادگاری

رفته بودیم هاوایی.
رفیقم پشت فرمان نشسته بود.
رسیدیم به مرغزاری سر سبز . در دامنه کوهساری. و گله گاوان به چرا .
رفیقم گوشه ای توقف کرد .
پرسیدم : چرا ایستادی؟
گله گاوان را نشانم داد و گفت:
حیف است با اقوام خودمان عکسی به یادگار نگیریم !
دیدم راست میگوید ، آخر هیچ آدم عاقلی با دست خودش خانه و زندگی اش را بر سر خودش خراب میکند ؟
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Miche Rezai and 51 others