دنبال کننده ها

۳ آبان ۱۴۰۳

میخواهید شاه بشوید ؟

آقا! پیشنهاد ما این است هرکسی میخواهد برود ایران شاه بشود ، صدر اعظم بشود ، رییس جمهور بشود ، فرمانده کل قوا بشود ، کدخدای علی آباد سفلی بشود باید حتما و حتما باب اول گلستان سعدی «در سیرت پادشاهان »را بخواند
اصلا آقا ما پیشنهاد میکنیم در قانون اساسی آینده باب اول گلستان را به این قوانین اضافه کنند وقدرت طلبان را وادارند این باب را آنقدر بخوانند تا هرگز یادشان نرود در کجای تاریخ ایستاده اند :
————
یکی را از ملوک عجم حکایت کنند که دستِ تطاول به مال رعیّت دراز کرده بود و جور و اذیّت آغاز کرده. تا به جایی که خلق از مَکایدِ فعلش به جهان برفتند و از کُرْبَتِ جورش راهِ غربت گرفتند. چون رعیّت کم شد، ارتفاعِ ولایت نقصان پذیرفت و خزانه تهی ماند و دشمنان زور آوردند.
هر که فریاد‌رسِ روز مصیبت خواهد
گو در ایّامِ سلامت به جوانمردی کوش
بندهٔ حلقه‌به‌گوش اَر ننوازی بِرَوَد
لطف کن لطف، که بیگانه شود حلقه‌به‌گوش
باری، به مجلس او در، کتاب شاهنامه همی‌خواندند در زوالِ مملکتِ ضحّاک و عهدِ فریدون. وزیر ملک را پرسید: هیچ توان دانستن که فریدون که گنج و ملک و حشم نداشت چگونه بر او مملکت مقرر شد؟ گفت: آن چنان که شنیدی خلقی بر او به تعصّب گرد آمدند و تقویت کردند و پادشاهی یافت. گفت: ای مَلِک! چو گرد آمدن خلقی موجبِ پادشاهیست تو مَر خلق را پریشان برای چه می‌کنی؟ مگر سرِ پادشاهی کردن نداری؟
همان به که لشکر به‌جان پروری
که سلطان به لشکر کند سروری
ملک گفت: موجب گرد آمدن سپاه و رعیّت چه باشد؟ گفت: پادشه را کَرَم باید تا بر او گرد آیند و رحمت، تا در پناه دولتش ایمن نشینند و ترا این هر دو نیست.
نکند جورپیشه سلطانی
که نیاید ز گرگ چوپانی
پادشاهی که طرحِ ظلم افکند
پایِ دیوارِ مُلکِ خویش بکنْد
ملک را پندِ وزیرِ ناصح، موافقِ طبعِ مخالف نیامد؛ روی از این سخن در هم کشید و به زندانش فرستاد. بسی بر نیامد که بنی‌عمّ ِ سلطان به منازعت خاستند و مُلک پدر خواستند، قومی که از دستِ تطاولِ او به‌جان آمده بودند و پریشان شده، بر ایشان گرد آمدند و تقویت کردند تا مُلک از تصرّفِ این به در رفت و بر آنان مقرّر شد.
پادشاهی کاو روا دارد ستم بر زیردست
دوستدارش روزِ سختی دشمن زورآورست
با رعیّت صلح کن وز جنگِ خصمْ ایمن نشین
زان که شاهنشاهِ عادل را رعیّت لشکرست
May be an illustration of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Mojgan Farahmand, Ahmadreza Ghafari and 6 others

تناقض

‏بابام دیشب گفت: این مملکت درست نمی‌شود مگر اینکه دین و مذهب توش کاملا از بین برود
‏چند دقیقه بعد هم ایستاد نمازش را خواند
‏( توییت یک خانم ایرانی)
—————-
ائمه اطهار
میگوید : تو اتوبوس پیر مردی کنارم نشسته بود
پرسیدم : ایستگاه ائمه اطهار کجاست ؟
گفت : خواهر و‌مادر هر چه ائمه اطهار را گاییدم !
ایستگاه بعدی وقتی خواست پیاده بشود برایم‌دست تکان داد ‌وگفت : یا علی !
——————
یا قمر بنی هاشم
رفیق مان هنوز کمونیست مانده است. هر جا که باشد چنان از فیدل کاسترو تعریف تمجید میکند که انگاری آقای کاسترو همان امام زمان است
پریشب ها تو یک مهمانی میگفت : به قمر بنی هاشم فیدل کاسترو بهترین رهبری بود که جهان بخود دیده است
طرح از : رازمیک
May be a doodle of book
See insights and ads
All reactions:
Mina Siegel, Mani Khorsandi and 58 others

شعر خوانی برای مارمولک

رفیق مان به یکی پول میداد بیاید بنشیند به شعرهایش گوش بدهد !
من اول ها خنده ام میگرفت . میگفتم : دیوانگی مگر شاخ ‌و دم دارد ؟ بعد ها فهمیدم رفیق مان حق دارد .
آدم گاهی از تنهایی و بی همزبانی جانش به لبش میرسد . بقول رودکی :
با صد هزار مردم تنهایی
بی صد هزار مردم تنهایی
آدم دوست دارد با یکی بنشیند برایش درد دل بکند ، برایش شعر بخواند . سفره دلش را مثل صحرای مورچه خورت برایش باز کند .
رفیقی داشتم وقتی توی زندان انفرادی بود با یک سوسک رفیق شده بود . میگفت : تا سروکله سوسکه پیدا میشد برایش شعر می خواندم. برایش قصه میگفتم. اگر روزی سوسکه پیدایش نمیشد دق میکردم .
من وقتی شعر حافظ را می خوانم که میگوید « از خدا می طلبم صحبت روشن رایی » با پوست و استخوانم درد حافظ را می فهمم. درد تنهایی و بی همزبانی اش را .
بجز صبا و شمالم نمیشناسد کس
غریب من که بجز باد نیست دمسازم
گاهی آدم از زور بی همزبانی با خودش حرف میزند . بقول شمس تبریزی دست در گریبان خودش می اندازد ؛ با دار و درخت همصحبتی میکند ؛ با ماه و ستاره گفتگو میکند ، با مارمولک رفیق میشود ، برای مارمولک شعر می خواند .
من اینجا توی خانه ام با یک مارمولک رفیق شده ام .
گاهی اوقات که تو حیاط خانه نشسته ام و دار ‌و درخت ها را تماشا میکنم این مارمولک‌ خوش نقش و‌نگار از یک سوراخ سنبه ای بیرون میآید می نشیند روبرویم ، هی زق زق نگاهم میکند ، هی برایم دم تکان میدهد
میگویم : سلام‌عرض کردیم جناب مارمولک ! فرمایشی داشتید ؟
Do not Distract me please
وقتی می بینیم همینطور زل زده است مرا تماشا میکند میگویم : میخواهید برایتان شعر بخوانم ؟ انشاالله حال و احوال تان خوب است ؛ روماتیسم پوماتیسم که ندارید انشاالله ؟ دماغ تان چاق است انشاالله ؟ جایی تان که درد نمی کند ؟به حول و قوه الهی دندان درد که ندارید ؟
جناب مارمولک که موی دماغ مان شده هی دم تکان میدهد لام تا کام یک کلام حرف نمی زند .
چاره ای ندارم ببرمش پیش دکتر تران. دکتر تران هم لابد میفرستدش خدمت چی چی لوژیست . شاید روماتیسمی پوماتیسمی زخم معده ای چیزی داشته باشد ؟ بلکه هم لال باشد این حیوان بی آزار خدا!
چهره نگار : سیاوش روشندل - ایران
May be a doodle
See insights and ads
All reactions:
Foroz Nader, Hanri Nahreini and 89 others