دنبال کننده ها

۲۳ فروردین ۱۳۹۹

امام زمان دندان دارد ؟



آقا ! کارمان در آمده است . توی این هیر و ویر کرونا و قرنطینه و پر خوری و واهمه های بی نام و نشان ، یک آقایی که نمیدانیم حجت الاسلام است ، ثقه الاسلام است، آیت الله است ، آیت الله العظمی است، چه زهر ماری است، آمده است از ما امت اسلام خواسته است دست به دعا برداریم و دعا کنیم حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه کرونا نگیرند و سرو مرو گنده از چاه جمکران ظهور بفرمایند
ما هم که با پسر خاله جان مان آقای باریتعالی رفیق جان جانی هستیم و الحمدالله به کوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین همه دعاهای مان مستجاب میشود دست به آسمان بلند کردیم و گفتیم
خدایا ! بارالها! این آقای صاحب الزمان را از همه بلیات ارضی و سماوی و کرونایی محفوظ و محروس بفرما تا بیایند جهان را پر از عدل و داد بفرمایند
توی همین قال و مقال ها و فکر و خیالات بودیم که یکوقت چشم مان افتاد به حرف های یکی از آن کافران مهدور الدم بنام آرش جودکی
:آرش میگوید
« در کودکی بخت‌یاری ام کرد و ناباوری ام را وامدار راننده اداره‌ پدرم هستم. گاهی که پدرم را می‌رساند مهمان ما می‌شد. از آذری‌ها آستارا بود. تکیه کلامش این بود:«گفتند امام زمان آمده . یکی پرسید دندان داشت؟ گفتند بله
 " گفت :« برای خوردن  آمده 
حالا ما مانده ایم برویم دعاهای مان را پس بگیریم یا نه ؟

روز نوشت های بابا بزرگ.
رفته بودیم دیدن نوه ها . نوا جونی و آرشی جونی.
ده دوازده قدم دور ایستادیم و از همان فاصله قربان صدقه شان رفتیم .
سر بسر آرشی جونی میگذارم و میگویم : پس آرشی جونی کجاست ؟
انگشتانش را میگذارد روی سینه اش و میگوید : اینجا هستم بابا بزرگ!
من دست هایم را سایه بان چشمم میکنم و میگویم : کجا ؟ پس چطور من نمی بینمش؟
دوباره انگشتان کوچک و ظریفش را روی سینه اش میگذارد و میگوید : اینجا هستم بابا بزرگ ! حالا می بینی؟
نوا جونی یک عروسک تازه خریده است . میآورد نشانم میدهد. میپرسم اسمش را چه گذاشته ای؟
میگوید : هنوز اسمی انتخاب نکرده ام بابا بزرگ !
چند دقیقه ای آنجا میمانیم و دلشکسته بر میگردیم خانه مان . به محبس.
سعدی است که میفرماید :
هر دم که در حضور عزیزی بر آوری
در یاب کز حیات جهان حاصل آن دم است

اعترافات آقای وزیر

 به خود من هم زیارت امام رضا زیاد نچسبید . زیرا نمیدانم به چه مناسبت وقتی سر مقبره اجدادم نماز می گذاردم باین فکر افتادم که آنها - مخصوصا پدرم - مردان خیلی بزرگ تر ، شریف تر  و با صفا تر از من بوده اند .
راستی از خودم بدم آمدو دیگر از زیارت چیزی دستگیرم نشد
(یاد داشت های علم . جلد دوم صفحه۲۳۵)
-------------------
بیستم فروردین ۱۳۵۱
....تیم فوتبال پرسپولیس ایران تیم اوروگوئه را زد . استادیوم یکپارچه احساسات شده بود .
شاهنشاه فرمود :عجیب است که مردم سر شیرهای دستشویی ها و مستراح های استادیوم صد هزار نفری را می دزدند . برای چه؟
نخست وزیر عرض کرد : تربیت ندارند
من عرض کردم : ممکن است . ولی مثل اینکه اینها را متعلق به خودشان نمیدانند .مثل این است که این وسایل مال غیر و متعلق به غیر است .
شاهنشاه فرمودند :اینکه بیشتر باعث تعجب میشود
عرض کردم : خیر ! بر خورد ما با مردم طوری است مثل اینکه ما قشون غالب هستیم - یعنی دستگاه هیئت حاکمه- ومردم ، مردم یک کشور مغلوب

همان کتاب - صفحه ۱۹۹
-----------------
* چند نفر آخوند از قم آمده بودند و به نفع محکومین تظاهرات کرده بودند .
شاهنشاه فرمودند : به آیت الله خوانساری بگو به آنها بگوید هر کدام دل تان میخواهد نه تنها گذرنامه بلکه پول میدهیم که به شوروی یا عراق بروند . - همان بهشتی که این خرابکارها را به ایران میفرستد -

همان - صفحه ۲۴۱ 

۲۲ فروردین ۱۳۹۹

جمهوری دموکراتیک خلق کالیفرنیا


آقا ! ما سالهای سال آرزو داشتیم اگر این مبارزان جان برکف خارجه نشین پفکی ایرانی بتوانند سر این حکومت نکبت اسلامی را زیر آب بکنند ، جل و پلاس مان را جمع بکنیم برویم ولایت مان یک حکومت خلقی انقلابی ضدامپریالیستی غیر متعهد مستقل بنام «جمهوری دموکراتیک خلق شیخانه بر و توابع » راه بیندازیم و خودمان هم بشویم رییس جمهوری مادام العمرش
حتی به پسر عمه ها و خاله زاده ها و دختر دایی های دسته دیزی مان هم قول گیله مردانه داده بودیم همه شان را وزیر و وکیل و نمیدانیم صدر هیئت رییسه و فرمانده کل قوای بریه و بحریه بکنیم تا بروند بچابند و بنوشند و برقصند و خوش باشند و دعا به ذات همایونی ما بفرمایند
البته همانگونه که مسبوق هستید ما این کلمه مطهره مقدسه « توابع» رااز آنجا زورچپان کرده بودیم که اگر فردا پس فردا انشاالله تعالی به عون الهی دم گاوی به دست مان افتاد و صاحب آلاف و الوف و توپ و تانکی شدیم بتوانیم حوزه فرمانروایی مان را از ولایات بیه پیش و بیه پس و دیلمان و اشکورات و طبرستان به اقالیم سبعه- از حلب و کاشغر بگیر تا مصر و دارالسلام و ممالک محروسه افرنجیه و سرزمین های روس منحوس بلکه اتازونی -گسترش بدهیم و بشویم شاه شاهان
اما هر چه نشستیم و منتظر ماندیم دیدیم از این اپوزیسیون مافنگی پفکی ماله کش کاری ساخته نیست و ما بالاخره آرزوی تشکیل«دولت جمهوری دموکراتیک خلق شیخانه بر و توابع » را با خودمان به گور خواهیم برد
لیکن از آنجا که خداوند ارحم الراحمین است و بقول گفتنی ها « خدا گر زحکمت ببندد دری - به رحمت گشاید در دیگری » حالا همینجا بیخ گوش مان در کالیفرنیا یک عده آدم از جان گذشته ای پیدا شده اند و علم و بیرقی هوا کرده اند و میخواهند یک حکومت دموکراتیک خلقی راه بیندازند و نامش را هم بگذارند « جمهوری دموکراتیک خلق کالیفرنیا ». عجالتا دفاتری هم در مسکو باز کرده و انشاالله بزودی زود در تهران و پکن و هاوانا و برخی دیگر از ممالک مترقیه ! از قبیل کره شمالی و ونزوئلا و گینه بیسائو و ایضا ممالک ماورای بحار و اقالیم اربعه دفاتر دیگری باز خواهند کرد
حیف که ما با این آقایان و خانم های مبارز انقلابی از جان گذشته آشنایی چندانی نداریم و گرنه پیشنهاد میکردیم اسم حکومت شان را بگذارند « جمهوری دموکراتیک خلق کالیفرنیا و توابع! » تا ما هم بتوانیم بعنوان ریاست جمهور مادام العمر « دولت دموکراتیک خلق شیخانه بر و توابع » با ایشان اعلام همبستگی کنیم و برای رهایی خلق های تحت ستم دفاتر خودمان را در چین و ماچین و ممالک روس و پروس و کره شمالی و ایضا هاوانا و کاراکاس بازکنیم و خلق های تحت ستم را از هر نوع ستمی حتی ستم های کرونایی برهانیم
:حالا توی این هیر و ویر که ما شبانه روز سرگرم تدارک کابینه انقلابی مان هستیم یکی از راه رسیده است و از ما می پرسد
آقای پروفسور! میشود بفرمایی در این ایام محبس از چه چیزی بیشتر بدت میآید؟
!!میگوییم : پوتین و قیمه پلو
!!والسلام . نامه تمام

بیچاره سیاوش کسرایی


.....توی پاتوق های مان می نشستیم .چای و بستنی میخوردیم و حرف میزدیم .....
چایی میخوردیم پنج زار ؛ پول چایی رو نداشتیم . سیاوش کسرایی را می نشوندیم تو کافه و میرفتیم تو خیابون . داد میزدیم : کمیته نجات شاعر مردم !  سیاوش کسرایی ! کمیته نجات کسرایی
می گفتن : چی شده ؟ کسرایی رو گرفتن ؟
!میگفتیم : نه ! پول چایی رو ندادیم اونو گرو گذاشتیم
دو تومن پول جمع میشد .هم کسرایی نجات پیدا میکرد و هم دو تا چایی دیگه هم میخوردیم
" از حرف های سایه "

۲۱ فروردین ۱۳۹۹

روز نوشت های بابا بزرگ


به خودم میگویم : انگار باید وصیت نامه را نوشت ! مرگ همین گوشه کنار ها کمین کرده است و اطوارش آشناست. چه هیبت شوم ترسناکی هم دارد
بیاد آقای باتون می افتم . آقای با تون اینجا در روستا شهرمان ، هزاران هکتار نارنجستان داشت . بهترین و شیرین ترین مرکبات عالم را تولید میکرد . خانه اش همینجا نزدیکی های بزرگراه پانصد و پنج بود . خانه ای سپید و درندشت . با بام سفالی نارنجی رنگ . به رنگ همان پرتقال هایش .گیرم کمی تیره تر
آقای باتون قایق و هواپیما داشت. هواپیمای سمپاش . به رنگ نارنجی. خودش هم خلبانی میکرد . مزارعش را سمپاشی میکرد
وقتی با من دست میداد چنان دست هایم را میفشرد که میگفتی همین حالاست انگشت هایم بشکند
رستم دستان بود این آقای باتون. سرو قامت و ستبر بازو بود آقای باتون
یک روز سوار هواپیمایش شد تا نارنجستان هایش را سمپاشی کند . سال های سال همین کار را میکرد . گهگاه چنان ویراژی میداد و آنچنان به سطح زمین نزدیک میشد که خیال میکردی همین حالاست کله پا بشود
آقای باتون بالاخره یک روز کله پاشد . سقوط کرد و تمام . همه چیز را در چشم بر هم زدنی وانهاد. نارنجستان ها . قایق ماهیگیری. خانه ای با بام نارنجی. و فرزندانش را . تونی و توماس را
دیروز از کنار خانه اش میگذشتم . دیگر نه قایقی بود نه هواپیمایی . از سگ پشمالوی سفیدش هم نشانی نبود . آقای باتون به افسانه ها پیوسته بود
رفتم نارنجستانش. نارنجستان آقای باتون
پسرش - تونی- آنجا بود . با تراکتور قرمز رنگ کهنه ای ور میرفت. از دور دستی تکان دادم و گذشتم. بنظرم آمد پنجاه سال پیر شده است 
:بیاد داستان سعدی می افتم
 بی دست و پایی هزار پایی بکشت . صاحبدلی بدید و گفت : سبحان الله! با هزار دست و پای که داشت چون اجلش فرا رسیداز بی دست  و پایی نتوانست گریخت
مرگ اینجا در یک قدمی ما خمیازه میکشد. اطوارش آشناست 
باید وصیت نامه ام را بنویسم

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
حکایتی است که از روزگار هجران کرد
اگر از این دهلیز تنگ و تاریک و هزار توی مرگ و هراس و اندوه بسلامت گذشتیم، هر روز به دیدن شان خواهم رفت . هر روز در آغوش شان خواهم گرفت . هر روز هزار بار می بوسمشان .

۱۹ فروردین ۱۳۹۹

سالاد کرونایی


سالاد کرونایی
آقا ! از روزی که این اعلیحضرت همایونی جناب آقای کرونا ارواحنا فدا فرمانروایی کل اقالیم سبعه را بعهده گرفته و کرور ها تن از نفوس عالم را روانه آن دنیا فرموده اند روال زندگی ما هم بکلی این رو و آن رو شده و آنچنان سبیل مبارک مان را دود داده اند که نمیدانیم امروز دوشنبه است ،چارشنبه است ، پنجشنبه است ، بهار است ، پاییز است، زمستان است ، صبح است ،نیمه شب است ، شامگاه است ، بامداد است . پسین است ، کدام است .
مثلا در عهد ماضی ما طبق یک سنت آبا اجدادی هزار ساله، ساعت شش صبح از خواب پا میشدیم . فرایض دینی را بجا میآوردیم ، دوشی میگرفتیم . صورتی صفا میدادیم . عطر و پودری به خودمان میمالیدیم ، نان و پنیری میخوردیم و هشت صبح معقول مثل بچه آدم میرفتیم سر کارمان و به رتق و فتق امور می پرداختیم و نزدیک های غروب بار و بندیل مان را می بستیم میآمدیم خانه مان . اما حالا ساعت یازده صبح تازه از رختخواب میآییم بیرون ، ساعت سه بعد از ظهر صبحانه میخوریم . ساعت چهار بعد از ظهر ناهار مبخوریم . ساعت پنج بعد از ظهر عصرانه میل میفرماییم، ساعت شش بعد از ظهر شام میخوریم و هنوز هفت بعد از ظهر نشده دوباره گشنه مان است !
ایضا در عهد پیشا کرونایی ما ساعت ده شب میآمدیم توی رختخواب. ساعت دوازده خواب مان می برد . ساعت دو بیدار میشدیم . ساعت چهار دو باره خواب مان می برد . ساعت شش صبح سر و مرو و گنده از رختخواب میآمدیم بیرون . اما حالاساعت سه نصف شب میآییم توی رختخواب . ساعت پنج خواب مان می برد ، ساعت هفت بیدار میشویم ، دوباره ساعت نه می خوابیم . ساعت یازده بیدار میشویم .
اصلا آقا همین سالاد نا قابل را نگاه کنید . در عهد ماضی عیال مان با چهار تا پامادور و یکدانه خیار و مختصری جعفری و مقداری اواکادو و دوسه برگ کاهو و یکدانه لیموی تازه یک فقره سالاد شیرازی فرد اعلادرست میکرد که آدم میخواست از فرط خوشمزگی انگشتانش را هم با آن میل بفرماید، اما حالا در عصر فرمانروایی عالیجناب کرونا ، از ترس اینکه نکند گرفتار این بلای آسمانی بشویم پای مان را از خانه بیرون نمیگذاریم لاجرم مجبور میشویم از همان سبزه نوروزی که برای ایام مبارک نوروز سبز کرده بودیم سالادی درست کنیم که اسمش را گذاشته ایم سالاد کرونایی ! یعنی اینکه سالادی که نه کاهو دارد، نه گوجه فرنگی یا بقول همولایتی های اسبق پامادور دارد ، نه اواکادو دارد . و نه خیار .
هر روز عیال مربوطه مختصری از همین سبزه نوروزی را با قیچی می برد و برای مان سالاد درست میکند. اصلا آقا اگر همین سبزه نوروزی به دادمان نرسیده بود هیچ بعید نبود از گرسنگی هلاک شده و در عرش اعلی به زیارت آقای باریتعالی نائل بشویم !
این روزها یکی از وظایف محوله به شخص شخیص ما هم این است که هر روز -روزی دوبار - به همین سبزه نوروزی آب بدهیم و ناز و نوازش شان بکنیم مبادا زبانم لال خشک بشوندو ما از سالاد کرونایی محروم بمانیم . سفره هفت سین مان را هم هنوز جمع نکرده ایم و اگر خدا بخواهد سیر و سیب و سرکه و سماقش را هم نوش جان خواهیم کرد . سنجدش را میگذاریم برای روز مبادا !
بعد از آنش را هم خدا بزرگ است

سیزده بدر در عهد ماضی


سیزده بدر در عهد ماضی 
پنجشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۴۹
امروز سیزده نوروز است .اولا بدبخت دولت گیر عجیبی کرده بود که وقتی انسان تسلیم آخوند شد و به مزخرفات آنها گوش داد دیگر نمی تواند زندگی بکند 
چون سلام عید را بعلت تصادف با چهارده محرم موقوف کردیم- که هیچ دلیلی نداشت و حتی من عقیده داشتم که اگر در روز عاشورا هم بود باید مراسم ملی را ترک نمیکردیم - آخوند ها چسبیدند که امروز مصادف با رحلت امام زین العابدین است باید موسیقی در رادیو موقوف باشد
دولت بیچاره که ضعیف و مفلوک است و در عین حال میخواهد همه کس را راضی نگهدارد ، به بدبختی عجیبی افتاده بود
اولا اگر موسیقی رادیو را تعطیل بکند جواب مردم را که در سیزده عید واقعا موسیقی و تفریح میخواهند چه بدهد ؟ و اگر نکند جواب آخوند ها را چه بگوید ؟
بالاخره پس از مدتها بیچارگی و بد بختی , باز هم تسلیم آخوندها شدند و موسیقی را تعطیل کردند و فحش عجیبی به جان خریدند 
از کتاب (یادداشت های علم ) -جلد دوم - صفحه 20

سین مثل سلاح


سین مثل سلاح
صاد مثل صلح
ایالات متحده در سالی که گذشت ۸۸۷ میلیارد دلار برای امور نظامی و امنیتی خود خرج کرده است
چین با بودجه ای معادل ۲۵۰ میلیارد دلارو جمعیتی نزدیک به یک و نیم میلیارد نفر در مقام دوم و عربستان سعودی با هزینه ای معادل ۶۸ میلیارد دلار و جمعیتی معادل ۳۵ میلیون نفر در رده سوم قراردارند .
بودجه نظامی عربستان سعودی از بودجه نظامی هند که ۶۶ میلیارد دلار و جمعیتی بیش از یک میلیارد و دویست میلیون نفر است بیشتر است .
آقای امریکا تا سال ۲۰۱۷ مبلغی معادل دو و نیم تریلیون دلار در جنگ عراق و افغانستان خرج کرده است که اگر چنین جنگی اتفاق نمی افتاد هر شهروند امریکایی از کودک شیرخواره تا پیر هزار ساله می توانست مبلغ شش هزار و سیصد دلار از دولت ایالات نا متحد پول نقد بگیرد و برود هوا خوری !
اگر جهان بر محور دوستی و همزیستی و مسالمت و اخوت و همدلی می چرخید بدون شک دیگر نشان و نشانه ای از گرسنگی و فقر و آوارگی و جنگ و آدمکشی در هیچ جای جهان نمیبود و آرش های گیتی هم دستکم صاحب گالشی میشدند، اما چه می توان کرد که بقول شاعر :
گوی زمین به چنبر دیوانگان فتاد
کار جهان به کام دل نابکار شد

یاوه ها

چون خدای تعالی آدم را بیافرید نور مصطفی در پیشانی آدم بود ! شعاع آن بر آدم همی تافت. نمیدانست آن نور چیست
گفت : یارب ! این نور چیست ؟
جبرییل آمد گفت: یا آدم ! خدا میگوید : آن نور ، فرزند تست محمد مصطفی 
آدم بر وی سلام کرد
خدای تعالی به نیابت مصطفی جواب او باز داد 
حضرت رسول فرمود : خداوند پس از آفریدن من مرا هژده هزار سال زیر عرش باز داشت، سپس هژده هزار سال دیگر.
(نقل از کتاب (تفسیر سور آبادی 
بدین ترتیب معلوم مان میشود که جناب آقای باریتعالی سی و شش هزار سال پیش از خلقت جناب آدم ، حضرت محمد صلی الله را آفریده و سی و شش هزار سال طفلکی را در خمره سرکه چپانده تا گندیده نشود
می بینید ما در چه اقیانوسی از ترهات نشو و نما کرده ایم ؟

جهان آبگینه شکسته ای است

مردن چقدر حوصله می خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز 
یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
در سایه روشن بامدادی غمزده و بارانی از خواب بر میخیزم . نمیدانم چه ساعتی است . نمیخواهم بدانم. چه فرقی میکند ؟ چه فرقی میکند بدانم چه ساعتی است ؟ صبح است ؟ شب است یا نیمه شب؟
آنگاه که مرگ اینجا و آنجا خیمه زده است . آنگاه که جهان آبگینه ی شکسته ای است . آنگاه که مرگ دهان مکنده خود را گشوده و در اقصای عالم پیر و جوان و خرد و کلان را می بلعد، چه فرقی میکند بدانم این عقربه لرزان ساعت دیواری نوید صبح میدهد یا مرگ؟
صدایی بگوش میرسد. آوای بارش باران است . باران یکسره میبارد
تلویزیون را روشن میکنم . خبر این است
تاکنون بیش از نه هزار و دویست نفر در امریکا به سبب ابتلا به ویروس کرونا جان باخته اند 
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان زهم گسست
باخود زمزمه میکنم
چه فكر ميكنی
كه بادبان شكسته، زورق به گل نشسته‌اي است زندگي؟
در اين خراب ريخته
كه رنگ عافيت از او گريخته
به بن رسيده ، راه بسته ايست زندگي؟