دنبال کننده ها

۲۴ شهریور ۱۴۰۳

نویسنده ای که نان خالی میخورد

این نوه جان مان - نوا جونی - آنوقت ها که دو سه سالش بود در میان همه غذا های عالم فقط نان خالی و کشمش را دوست داشت
یادش داده بودم به نان بگوید چورک ( بزبان ترکی یعنی نان ) . به کشمش هم میگفت مش مش!
هر وقت گرسنه اش میشد میگفت :
Grandpa! Give me some Chorak!
و ما از چورک گفتن ‌و مش مش گفتنش کیف میکردیم .
حالا انگاری هزار سال از آن روزها گذشته است ، نوا جونی برای خودش خانمی شده و همچنان چورک را دوست دارد و گهگاه می بینم تکه نانی بدست گرفته است و آنرا با لذت میخورد .
پریروز ها مامانش تلفن کرده بود که بابا ! این نوا جونی از نظر ژنتیکی شبیه شماست
پرسیدم :چطور ؟
گفت ریاضی نمیداند ، اصلا از فرمول های ریاضی سر در نمیآورد اما تا دلت بخواهد اهل کتاب و اهل نوشتن و اهل ادبیات و اینحرف هاست کما اینکه از همین حالا دست به نوشتن اولین رمانش زده است .
آنگاه قطعات کوتاهی از نخستین رمانش را برایم فرستاد که خواندم و دیدم از نظر ساختار زبانی و تصویر پردازی و فرم داستان نویسی مدرن هیچ عیب و ایرادی ندارد آنهم از قلم یک دخترک یازده ساله .
چشم براه انتشار نخستین کتاب نوا جونی هستم .
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Nasser Darabi and 71 others

۲۳ شهریور ۱۴۰۳

ایران ، روح جهان بیروح

( با یاد قربانیان جمعه سیاه )
گفتند : هزاران نفر کشته شده اند !
گفتیم : هزاران نفر ؟ کجا ؟
گفتند : میدان ژاله
هفدهم شهریور ۱۳۵۷ بود . ایران در تب انقلابی شگفت و نا بهنگام میسوخت .
پیش از آن ، در مردادی تلخ و سیاه ، بیش از ششصد زن و مرد و کودک و پیر و جوان در سینما رکس آبادان سوخته و جزغاله شده بودند .
میگفتند و سوگند میخوردند که ساواک بدستور شاه سینما را به آتش کشیده است .
شاهی که میگفتند نوکر امریکاست ! شاهی که میگفتند سگ زنجیری امپریالیسم جهانی است !
از بند بند اندام جامعه تب زده وطن نفرت و خشم میبارید .
آقای میشل فوکو بدعوت آقای احسان نراقی به تهران آمده بود .
آقای میشل فوکو مطرح ترین فیلسوف و نظریه پرداز زمانه بود و در عرصه گیتی شهرتی و اعتباری داشت . کتاب «نظم اشیا» یش در دانشگاه‌های معتبر جهان تدریس میشد ، بسیارانی همچون من ، شیفته دیدگاه‌های بدیع او‌بودند
آمده بود تهران و بعنوان خبرنگار یک نشریه ایتالیایی در ستایش جنبش سراسری ملت ایران گزارش و تفسیر و‌تحلیل و مقاله می نوشت ، مقالاتی که بعدها « ایران ، روح جهان بیروح » نام گرفت و بچاپ رسید.
وجدان های بیدار جهان چشم به ایران دوخته بودند . ایرانی که میسوخت و فرو‌می پاشید ، ایرانی که از پوستین یک نظام کهن دوهزار و پانصد ساله بیرون می جهید . ایرانی که قرار بود دری وا شود فرشته در آید ! ایرانی که می پنداشتیم روح جهان بیروح خواهد شد .
آقای احسان نراقی همراه با سید حسین نصر و گروه دیگری از اعضای انجمن شاهنشاهی فلسفه، تبر و داس و بیلی برداشته و نهال نوپای مدنیت ایران را از ریشه در آورده و با تز « بازگشت به خویش» سعی بر آن داشتند « بازگشت به خیش» را به پیروزی برسانند . و رساندند . آنها همنشین همیشگی شهبانوی آنروز ایران بودند .
گفتند : هزاران نفر در میدان ژاله بدست ارتشیان به گلوله بسته شده اند ، باور کردیم ، همگان باور کردند . به خشم و خروش آمدیم و گریستیم . همگان به خشم و‌خروش آمدند و خونابه از چشم ها فرو‌ریخت .
دو ماهی بر نیامد که دیوار ها و ایوان ها و کاخ ها فرو ریخت. و ما و همگان از ته دل فریاد برکشیدیم : آنک خورشید تابان آزادی !
هفته ای بر نیامد آن کشوری که میخواست روح جهان بیروح باشد منجلابی شد بویناک. مردابی شد خونین .
دیوار های الله اکبر سر بر کشیدند و صفیر گلوله ها در هر سحرگاه سرد سینه ها و قلب ها دریدند و طلوع خورشید آزادی به غروبی تلخ و درد ناک انجامید
نام و نشانی از آن « هزاران کشته » جستیم و جستند و نیافتیم ‌و نیافتند ، معلوم شد که در آن جمعه سیاه ۸۷ نفر جان باخته اند .
میشل فوکو‌به ایران بازگشت ، این بار اما ایران دیگر « روح جهان بیروح » نبود ، ایران سر زمینی بود که دهان مردمانش را می بوییدند مبادا گفته باشند دوستت دارم
May be a black-and-white image of 6 people, people dancing, skateboard, crowd and street
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Karim Akhavan and 35 others

از داستان های بوینوس آیرس

آمده بود بوینوس آیرس , نمیدانم آمده بود بماند یا برود .
برادرش را کشته بودند ؛ خواهرش را کشته بودند ؛ خواهر زاده هفده ساله اش را هم دار زده بودند .
رفتیم به سر سلامتی اش ؛ من و همسرم ؛ با دسته گلی و لباس سیاه بر تن .
رفتیم به تسلای شان ؛ خانه شان آپارتمانی در محله کاباژیتو ؛ بوینوس آیرس.
هیچ کس دیگری به تسلای شان نیامده بود ؛ هیچکس را نمی شناختند .
روی دیوار خانه شان عکس بزرگی از علی بن ابیطالب با شمشیری خونچکان بر دست.
آنسو ترک قاب عکسی مزین به آیه ای از قرآن که : یا ایهالکافرون لا اعبد و ما تعبدون !
اینجا و آنجا شمعی و شمعکی روشن ؛ و طنین قرآن در فضای اتاق پیچان .
تسلیتی گفتیم و همدردی دوستانه ای کردیم و پرسیدیم : این نوار قرآن را از ایران آورده اید ؟
گفتند : نه! رفتیم از سفارت گرفتیم !
بقول بیهقی : از دست و پای بمردیم .
حیران مانده بودیم که خدایا ! ما دیگر چگونه مردمی هستیم ؟
ما چگونه مردمی هستیم که حکومت تبهکاران فرزندان مان را بی جرم و گناهی به قتلگاه میفرستد آنوقت ما میرویم از سفارت همان حکومت نوار قرآن میگیریم و سوکواری میکنیم !
شگفت انگیز مردمی هستیم ما
May be an image of text
See insights and ads
All reactions:
John Mahmoudi, Zari Zoufonoun and 97 others