دنبال کننده ها

۱۱ دی ۱۴۰۰

به سلامتی امامزاده هاشم

ناصر آقا راننده اداره مان بود . از آن داش مشدی های با مرام بود که از زور ناچاری آمده بود راننده اداره مان شده بود . یک کلاه شاپو روی سرش میگذاشت و همیشه خدا هم هشتش گروی نه اش بود .
هفت هشت تا بچه داشت . همه شان پسر .
مرا خیلی دوست میداشت . هر وقت میخواستیم با هم ماموریت برویم با دمش گردو می شکست .
یک روز با هم رفته بودیم رامسر . رفته بودیم از اردوی رامسر گزارش رادیویی تهیه کنیم. موقع برگشتن یک کامیون عهد عتیق کوبید به ماشین مان پرت مان کرد توی شالیزار . زخم و زیلی شدیم . ما را بردند بیمارستان. ناصر آقا خونین مالین شده بود . دست راستم آسیب دیده بود .
ناصر آقا مدتهاست به رحمت خدا رفته است. نمیدانم چه بر سر پسرانش آمده است .
ناصر آقا وقتی دو سه تا گیلاس بالا می انداخت می نشست برایم خاطره تعریف میکرد . چه خاطره هایی هم . من خاطراتش را میشنیدم قاه قاه میخندیدیم .
یک شب که خیلی مست کرده بود داستانی برایم تعریف کرد که شنیدن دارد :
میگفت: یک شب آمدم خانه دیدم زنم گریه میکند . پرسیدم چه خبر شده ؟
گفت : یکی از پسران مان تب دارد و مثل بید میلرزد . باید ببریمش دکتر .
دیدم یک پاپاسی توی جیبم نیست . با خودم گفتم : جن و پری کم بود یکی هم از دیوار پرید ؟خدایا چه کنیم چه نکنیم ؟ دست مان که به جایی بند نیست . چوق خط مان هم که پیش دوست و رفیق و آشنا و موسیو قاراپت پر است . از لوطیگری هم که فقط پاشنه کش اش را داریم . نه پشت داریم نه مشت . چه کنیم چه نکنیم ؟
گفتیم خدایا ! نعمت به سگان دادی و دولت به خران. پس ما به تماشای جهان آمده ایم ؟
پاشدم پاشنه گیوه ام را ورکشیدم و ماشین لندرور اداره را برداشتم و د برو !رفتم امامزاده هاشم .نیمه شب بود رسیدم آنجا . امامزاده هاشم تا خانه ام سی چهل دقیقه ای فاصله داشت . میدانستم در حیاط امامزاده هاشم یک صندوق بزرگ آهنی گذاشته اند رویش با خط جلی نوشته اند صندوق نذورات! خلایق میآمدند پول بی زبان شان را میریختند توی صندوق تا برای دختران ترشیده شان شوهر پیدا بشود یا اینکه شقاقلوس شان با انفاس قدسی آقا درمان بشود !
گفتم : این آقا نه کور میکند نه شفا میدهد . فی الواقع استخوان لای زخم است . نه به دار است نه به بار است اسمش علی خدایار است . یک یا علی گفتم و زنجیر انداختم پشت صندوق آهنی و آنرا از جا کندم و گذاشتمش توی لندرور اداره و یکراست آمدم خانه.
زنم گفت : این دیگر چیست؟
گفتم : از بانک امامزاده هاشم قرض گرفته ام .!
رفتم چکش و اره و یک عالمه آچار هفت سر و آچار جغجغه ای آوردم افتادم بجان صندوق. با چه والذاریاتی صندوق را شکستم . به به چه اسکناس هایی . به به چه پولی !
بچه را برداشتم بردم دکتر .ده دوازده تومان پول دکتر و دوا درمان بچه مان شد . مابقی پول را چپاندم توی کیفم و دو سه ماه شب ها با همین پول به سلامتی امامزاده هاشم ودکا میخوردم و کیف میکردم .
بله آقا ! زخم پول مرهمش پول است .پول قاضی الحاجات است . پول ، یکی از اسم هایش« ستار العیوب» است .
مهمان شب سال نو
شب سال نو مهمان داشتیم . آهو ها آمده بودند مهمانی . ما هم با نوا جونی و آرشی جونی رفتیم برف بازی.
آسمان صاف و آفتابی . اما عجب برفی ؟ ارتفاع برف از قد ما بیشتر بود .

تبریک گیله مردانه

سال نو بر شمارفیقان و عزیزان و همراهان و همنفسان و همسخنان و همگامان و ایضا مادرها و پدر ها و دختر ها و پسر ها و نوه ها و نتیجه های احتمالی و برادران و خواهران و رفیقان و همسایگان و طلبکاران و بدهکاران و منتظرالوزاره ها و چریک های اسبق و سلطنت طلبان لاحق و چپ های نفتی و نفتی های توده ای و راست های چپ و چپ های راست وقاسطین و مارقین و ناکثین و مختلسین و قرمطیان و دهریون ونوکیشان و مسیحیان بی دین و ماله کشان و استمرار طلبان و نوادگان کورش و خشایارشا و هوخشتره و جناب پرنس چالرز ولیعهد مادام العمر انگلستان و شاعران و کاتبان و راویان و نگار گران وحضرات اگزیستانسیالیست ها و اومانیست ها ونیهلیست ها و پراگماتیست ها و دادائیست ها وانترناسیونالیست ها و رئالیست ها و سکولاریست ها و کوسموپولیتیست ها و کنفوسیونیست ها و استالینیست ها و لائیست ها وماکیاولیست ها وحتی صهیونیست ها و ایضا رواقیون ونوگرایان و پدیدار شناسان و ایمان گرایان و اخلاق گرایان و اثبات گرایان و ساختار شکنان وشک گرایان و عقل گرایان و معتزلیان و اشاعره و عوام گرایان و قانون گرایان و کلبیون ونقد گرایان و امثالهم که از قلم افتاده اند و نیز اولاد و احفاد جناب آدم علیه السلام و فرزندان چموش حضرت علیه عالیه مخدره محترمه حوای گریز پای کلهم اجمعین (- به استثنای آیات عظام و علمای اعلام کثر الله امثالهم و نیز وکیلان دزد و قاضیان رشوه خوار و دزدان و راهزنان انقلابی )- خجسته باد 💐💐💐💐💐💐💐💐
May be art of 1 person

با آرزوی صلح و آزادی

سال تلخی را پشت سر گذاشته ایم.
سال درد و بیقراری .
سال مرگ و جنگ و خون و یاوه و دروغ.
سال هراس و اضطراب.
سالی به تلخی زیتون خام .
سال اندوه . سال بی لبخند . سال قحبه و قحبگان .
سال گلوله .
سال بمب .
سال خنده مستانه اهریمنان .
سال رنج.
سال اشک .
سال فریاد
سال مادران سوکوار
سال پدران خمیده پشت
سال مشت.
سالی که خدا و عشق را در پستوی خانه نهان میبایست کرد.
سالی که :
گوی زمین به چنبر دیوانگان فتاد
کار جهان به کام دل نابکار شد
پایان قصه غارت خونین باغ بود
بعد از هزار سال که گفتی بهار شد
ای عشق خون ببار به صد چشم و یاد دار
سرها که در هوای تو آونگ دار شد
کدام شاعر بود که میگفت :
مردن چقدر حوصله می خواهد ؟
با اینهمه ، سالی همراه با صلح و آزادی و نیکروزی برای همگان آرزو دارم

۹ دی ۱۴۰۰

نوا جونی و آرشی جونی مهمان بابا بزرگ و مامان بزرگ هستند. آمده اند تعطیلات سال نو را با ما بگذرانند .
آرشی جونی با دقت فیلم های والت دیسنی تماشا میکند و نوا جونی هم سر بسرش میگذارد ‌و حواس اش را پرت میکند . در این میان بابا بزرگ نقش قاضی القضات را بعهده دارد !
صبح میرویم اسکی و برف بازی.

سرویس مدرسه در ایران


بادت به دست باشد اگر دل دهی به هیچ (حافظ)

گرامیداشت دکتر صدر الدین الهی
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون پارس
Sattar Deldar 12 29 2021

۸ دی ۱۴۰۰

دکتر صدر الدین الهی در گذشت

بس نامور به زیر زمین دفن کرده اند
کز هستی اش بروی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر خاک
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرخ نوشیروان به خیر
گرچه بسی گذشت که نوشیروان نماند
خیری کن ای فلان ‌و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند
« سعدی»
بامداد امروز استاد ارجمندم دکتر صدر الدین الهی روی در نقاب خاک کشید .
او نویسنده ای بی همتا و انسانی یگانه وفروتن و بی جانشین بود . بی جانشین از این جهت که برای دهخدا و دکتر معین و خانلری و ذبیح الله صفا و عبدالعظیم قریب و مجتبی مینوی و جلال همایی و دکتر محمد جعفر محجوب و فروزانفر و بسیارانی دیگر جایگزینی پیدا نشد .
دکتر الهی بسال ۱۳۱۳ در محله عود لاجان تهران متولد شد . از نوجوانی در روزنامه کیهان بکار پرداخت . تحصیلات دانشگاهی اش را در فرانسه به پایان برد . و در کنار کسانی همچون مصباح زاده و ‌داریوش همایون و هوشنگ وزیری در پیدایش روزنامه نگاری مدرن در ایران نقش بسیار تاثیر گذاری داشت.
او در کنار حسینقلی مستعان و ذبیح الله منصوری از پایه گذاران پاورقی نویسی در ایران بود که بخش مهمی از ادبیات داستانی ایران را شکل میدهد .
یکی از ویژگی های دکتر الهی انجام گفتگوهایی چالشی با سیاستمردان و ادیبان و نویسندگان ایران از جمله سید ضیا الدین طباطبایی ، علی اکبر دهخدا ، دکتر ناتل خانلری ،دکتر محمد معین ، ساعد مراغه ای و کسان دیگری است که هرکدام بصورت کتابی منتشر شده است .
دکتر صدر الدین الهی بهنگام جنگ استقلال الجزایر بیست و هفت بار به آن کشور سفر کرد و در جبهه های جنگ حضور یافت و گزارش هایی برای روزنامه کیهان فرستاد که در نوع خود بی همتاست .
از آثار قلمی دیگری که از او بجا مانده است می توان به این کتابها اشاره کرد :
۱-با سعدی در بازارچه زندگی
۲- دوری ها و دلگیری ها
۳-سید ضیا مرد اول یا مرد دوم کودتا - که شامل گفتگوی طولانی او با سید ضیا طباطبایی است .مردی که عمامه از سر برداشت و کلاه پوستی بر سر گذاشت . مردی که آخرین نخست وزیر احمد شاه شد و به رضا خان وزارت جنگ داد اما بیش از صد روز نتوانست دوام بیاورد و بدست همان رضا خان به تبعید رفت تا بقول خودش از « حضرت اشرف » به یک قالی فروش دوره گرد تبدیل شود .
دکتر صدر الدین الهی از پایه گذاران کیهان ورزشی در ایران است .شصت سال نوشت .سرپرست بخش روزنامه نگاری دانشکده علوم ارتباطات اجتماعی بود که صدها روزنامه نگار تربیت کرد .
او دلبستگی و شیفتگی بسیاری به سعدی داشت ، علتش این بود که میگفت :
بعد از تمام کردن کلاس اول ابتدایی و پیش از رفتن به کلاس دوم ، پدرم گلستان سعدی را جلوی من گذاشت و گفت : ما این کتاب را برای فارسی می خوانیم . در حقیقت من زبان فارسی را با سعدی یاد گرفتم .
دکتر الهی سعدی را روزنامه نگار زمانه اش میدانست و میگفت :سعدی را بیشتر به این خاطر دوست دارم که او یک روزنامه نگار واقعی در عصری بوده است که اساسا روزنامه نگاری وجود نداشته است .سعدی سفر میکرده ، با آدم ها گفتگو و نشست و برخاست میکرده و همچون همه روزنامه نگار ها کمی شیطنت میکرده ، کمی مبالغه میکرده . کمی هم دروغ میگفته اما دیده ها و شنیده هایش را بیان میکرده است .
دکتر الهی در خاطراتش میگوید :
دلم میخواست به نیروی دریایی بروم .همچنین دلم میخواست رهبر ارکستر سمفونیک بشوم .بعد از اینکه دیپلمم را گرفتم اول رفتم نیروی دریایی امتحان دادم . در امتحان کتبی قبول شدم و قرار شد از من آزمایش چشم بشود .من چون عینک سنگین میزدم با خودم فکر کردم اگر عینکم را بر دارم دیگر جای ایرادی باقی نمی ماند .رفتم توی اتاق . دکتری که باید این آزمایش را انجام میداد مرا نشاند چشم هایم را معاینه کرد . از پایین تابلو شروع کرد که من نتوانستم بخوانم . آمد بالاتر . درشت تر . بالاخره به آن درشت درشته که رسید باز هم نتوانستم بخوانم . گماشته اش را صدا کرد و گفت : دست این آقا را بگیر از اتاق ببر بیرون . ایشان کور است !
برای ارکستر سمفونیک هم به هنرستان موسیقی رفتم . امتحان دادم و همه کارهایم را کردم .آخر سر به امتحان گوش و موسیقی رسیدم . مرحوم خالقی این امتحان را میکرد . مرا نشاند و شروع کرد به زدن نت ها و گفت : اینها را با صدات تکرار کن . اینجا هم هر چه مرحوم خالقی زد من نتوانستم بگویم .
خیلی مودب و محجوب گفت : ببخشید آقا ! شما به درد این کار نمی خورید چون گوش تان نمی شنود .تقریبا کر هستید .
بعد از این رفتم روزنامه نگار شدم .یعنی یک کور و کر!
وقتی چنین کور و کری روزنامه نگار بشود چیز با نمکی می شود . نه ؟
دکتر صدر الدین الهی به من هم محبت و لطف بسیار داشت. در آن پنج سالی که سردبیری روزنامه خاوران را به عهده داشتم از هیچگونه همکاری و راهنمایی خودداری نکرد و بسیاری از سرمقاله های خاوران را نوشت . همواره مرا به نوشتن تشویق میکرد و طنز هایم را بسیار دوست میداشت
یاد و نامش جاویدان باد
May be an image of 1 person