دنبال کننده ها

۱۲ فروردین ۱۳۹۴

اين آمريكايى ها ....


......................

گاهى وقت ها ، آدميزاد توى اين ينگه دنيا چيز هايى مى بيند يا چيز هايى مى شنود كه روى كله اش اسفناج سبز مى شود .
مثلا ، همه ى عالميان مى دانند كه امريكا پيشرفته ترين تكنولوژى دنيا را دارد . پيچيده ترين سيستم هاى كامپيوترى و ارتباطى و اكتشافى را دارد . مجهز ترين ارتش دنيا را دارد . عظيم ترين شبكه هاى مواصلاتى و مخابراتى را دارد . و خلاصه اينكه آقاى دنياست . اما اين آدميزاد وقتى مى بيند توى همين امريكا ، خلايق به موهوماتى اعتقاد دارند كه طبيعتا بايد مردم زيمبابوه و ساحل عاج و جيبوتى به آن اعتقاد داشته باشند ،هم خنده اش مى گيرد هم دو تا كاكل شيك و مامانى روى كله اش سبز مى شود .
به عنوان مثال: نزديكى هاى فروشگاه من ، مغازه اى است كه دو تا خانم كه شكل و شمايل كولى ها را دارند آن را مى چرخانند . من سال هاست كه از جلوى اين مغازه رد مى شوم و تا ديروز پريروز نمى دانستم توى اين مغازه چه چيزى مى فروشند و يا چه گلى به سر خلايق مى زنند .فقط گاهگدارى مى ديدم كه برخى از عليا مخدرات با لباس هاى شيك و اتومبيل هاى شيك تر به آنجا مى آ يند و ماشين شان را پارك ميكنند و به داخل مغازه مى روند . تا اينكه دو سه روز پيش فهميدم كه اين مغازه در حقيقت مركز فال گيرى و كف بينى است .يعنى اينكه فلان خانم امريكايى از فلانجا پا ميشود مى آيد آنجا تا يكى از آن زن ها كف دستش را برايش بخواند و به او بگويد كه كى پولدار ميشود يا اگر از شوهر هفدهمى اش طلاق بگيرد شوهر هيجدهمى اش چگونه مردى خواهد بود .
بگمانم " ولتر" است كه ميگويد: دين وقتى بوجود آمد كه يك شياد و يك ساده لوح با هم ملاقات كردند ، و خود مان هم يك ضرب المثل داريم كه مى گويد : تا احمق در جهان است مفلس در نمى ماند .
از انجا كه بسيارى از خانم هاى ايرانى هم به كف بينى و رمالى و فال قهوه و اينجور مسخره بازى ها باور دارند ، بنده فقط مى خواهم يك سئوال از اين مخدرات محترمه بكنم و آن اين است كه آخر اى بندگان خدا ! اگر آن كف بين و رمال مى توانست آينده ى شما را پيشگويى كند و با خواندن كف دست تان از خوشبختى هايى كه در راه است برايتان سخن بگويد و احيانا با جادو و جنبل بخت فر و بسته ى شما را بگشايد ، چرا كف دست خودش را نمى خواند و فال خودش را نمى گيرد تا خورشتى براى اين نان كه از شيادى بدست مى ايد فراهم كند؟؟ مگر نشنيده ايد كه مى گويند :كل اگر طبيب بودى سر خود دوا نمودى ؟؟؟

نقش عدد " 0 " در زندگى روساى جمهورى امريكا ... 


نميدانم چه معمايى است كه از سال 1840 تا كنون ، همه ى روساى جمهورى امريكا كه در سال هاى مختوم به عدد " 0 " به رياست جمهورى انتخاب شده اند ، يك جورى يا سر به نيست شده يا جوانمرگ !!
تاريخ را با هم ورق ميزنيم بلكه بتوانيم از اين معما پرده برداريم : 
1840 --- آقاى ويليام هنرى هريسون كه در سال 1840 به رياست جمهورى امريكا انتخاب شده بود ، در دفتر كارش به رحمت خدا رفت ! 
1860 -- آقاى آبراهام لينكلن كه در سال 1860 بر كرسى رياست جمهورى امريكا نشسته بود به تير غيب گرفتار آمد و درست بيست سال بعد از آقاى هريسون ، دعوت حق را لبيك گفت !! 
1880 -- بيست سال پس از قتل آقاى آبراهام لينكلن ، يعنى در سال 1880 ، آقاى جيمز گار فيلد رييس جمهورى امريكا به قتل رسيد و به كاروان شهيدان پيوست !! 
1900-- در اين سا ل ، كه درست بيست سال از قتل آقاى گارفيلد ميگذشت ، آقاى ويليام مك كينلى ، رييس جمهورى امريكا مورد سو قصد قرار گرفت و كشته شد . 
1920 -- آقاى وارن هاردينگ رياست جمهورى امريكا ، در اين سال دعوت حق را لبيك گفت و امريكا را بدون رييس جمهور گذاشت . 
1940 -- آقاى فرانكلين روزولت ، يكى از معروف ترين روساى جمهورى امريكا ، در حالى ريق رحمت را سر كشيد كه هنوز چند سالى از دوره ى رياست جمهورى او باقى مانده بود !! 
1960 -- بيست سال پس از مرگ فرانكلين روزولت ، آقاى جان اف كندى ، ظاهرا توسط آقاى لى ها ر وى اسوالد به قتل رسيد ، ولى تا امروز هيچكس به ما نگفته است كه قاتل يا قاتلان اصلى او چه كسانى بوده اند . 
1980 -- آ قاى رونالد ريگان ، هنر پيشه ى دست دومى كه به رياست جمهورى امريكا رسيده بود ، توسط يك جوان امريكايى ترور شد اما جان به سلامت برد . البته بعد ها آقاى ريگان به درد بى درمان الزايمر مبتلا شد كه صد بار بدتر از ترور شدن است ! 
2000 -- در سال 2000 ، آقاى جرج دابليو بوش ، بعد از سوار كردن هزار و يك جور كلك مافيايى  بر رقيب خود آقاى ال گور پيشى گرفت و بر كرسى رياست جمهورى امريكا نشست
حیرت انگیز اینجاست که آقای جرج دابلیو بوش تنها رییس جمهوری بود که از چنبره عدد " صفر " بسلامت جست 

۱۱ فروردین ۱۳۹۴



امريکايی ها ..... و انگليسی ها ....

دوستم از من می پرسد :
چه حکمتی در کار است که هر روز در افغانستان  ، دو سه تا از سربازان امريکايی يا به تير غيب گرفتار می شوند و يا بر اثر انفجار بمب و نارنجک ميميرند ،اما کسی به سربازان انگليسی نمی گويد بالای چشم تان ابروست ؟؟؟ مگر سربازان انگليسی مثل سربازان امريکايی اشغالگر نيستند ؟؟مگر موش و گربه با هم دست بيکی نکرده اند تا بقال بيچاره را خانه خراب کنند ؟؟؟
من  لحظه ای به فکر فرو می روم . بعدش ياد حرف های نصرت کريمی می افتم که چند وقت پيش در جایی  خوانده بودم .
نصرت کريمی می گويد : فرق امريکايی ها و انگليسی ها در اين است که اگر امريکايی ها بخواهند به بوزينه ای خر دل بخورانند ، خر خره اش را می گيرند و به زور توی حلقومش خردل می ريزند . اما انگليسی ها خر دل را به ما تحت بوزينه ميمالند و بوزينه با کمال ميل و رغبت خر دل ها را می ليسد و تا ته مانده اش را نوش جان می کند !!!
از شما چه پنهان ، بعضی از اين سلاطين و مشايخ و اميران و فقيهانی !!که بر ممالک خاورميانه حکم ميرانند و مدام پنبه ی لحاف کهنه باد ميدهند و قلمبه گويی ميکنند و قرت و قراب راه می اندازند ، شباهت غريبی به آن بوزينه ی کذايی دارند که هم چوب را می خورند هم پياز را .....

۹ فروردین ۱۳۹۴

نان مفت ..

حضرت سعدی شیرازی علیه الرحمه  ! - یا بقول معروف  شیخ اجل - شعری دارد با این مضمون :
نه بر اشتری سوارم ؛ نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت ؛ نه غلام شهریارم
غم معلوم و پریشانی معدوم ندارم
نفسی میکشم آهسته و عمری بسر آرم
البته این شعر نهایت آزادگی و فروتنی و سبکباری حضرت سعدی را می نمایاند اما یک شاعر فلکزده یزدی که به شغل جانگزای حنا سایی مشغول بودو  کمرش زیر بار روزگار کجمدار خم شده است وقتی این شعر جناب سعدی را شنید پاسخی نه چندان مهربانانه برای شیخ اجل نوشت با این مضمون :
سعدی شیراز دارد نان مفت
می تواند شعر های خوب گفت
گر به یزد آید حنا سایی کند
اردک از کونش  بپرد جفت جفت
صد البته این آقای شاعر حنا سای یزدی چشم جناب سعدی را دور دیده که جرات فرموده است چنین شکر افشانی هایی بفرماید ؛ اگر حضرت سعدی زنده بود چنان جواب دندان شکنی به ایشان میداد که همه دندان هایش از دهانش بریزد جفت جفت .