دنبال کننده ها

۲۵ شهریور ۱۴۰۲

شعر برای عمه جان

.... چند سالی از انقلاب ویرانگر ایران میگذشت . تازه اجازه داده بودند که ایرانی ها به خارج بیایند و یکی از خویشان نزدیکم از ایران به پاریس آمده بود .
محمد عاصمی ( مدیر مجله کاوه در آلمان ) خبر شد و برای دیدن وی از مونیخ به فرانسه آمد . شب را با عده ای از دوستان خانه ما بود .
این مقدمه را بگویم که خدا ذره ای استعداد شعر گفتن به من نبخشیده است . در دوران جوانی یک بار شعری گفته بودم و برای فرخ تمیمی خواندم .
فرخ تمیمی گفت : می توانم یک خواهش ازت بکنم ؟
گفتم : البته !
گفت : ترا به حضرت عباس شعر نگو ! دوستانت را در محظور میگذاری و جرات نمی کنند بهت بگویند شعرت مزخرف است !
سخنش آنچنان جدی و تلخ بود که من هرگز تا مدت ها شعر نگفتم و ادبیات ایران از آثار یکی از فرزندانش برای همیشه محروم ماند !! اما بعد از انقلاب که همه چیز زیر و رو شده بود و فرخ تمیمی هم دیگر زنده نبود ؛ گاهی شعرکی میگفتم ولی جرات نمیکردم به کسی نشان بدهم . آن شب هم شعری گفته بودم و اعلام کردم که شعر تازه ای گفته ام و میخواهم به افتخار عزیزی که از ایران آمده است آنرا بخوانم .
حرف من سکوت سنگینی در فضا ایجاد کرد و حضار که سابقه کار دستشان بود به احترام صاحبخانه اعتراضی نکردند ولی اشتیاقی هم از خود نشان ندادند .
من شعر را خواندم و منتظر ماندم عکس العملی از جمع ببینم ؛ ولی کسی چیزی نگفت و سکوت ادامه یافت . بعد از مدتی یکی از مهمان ها بمن گفت : ببخشید ! سرکار عمه دارید ؟
منظورش معلوم بود . میخواست بگوید شعر سر کار برای عمه تان خوب است ! ولی من بروی خود نیاوردم و یکی از مهمان ها گفت که ایشان عمه داشت که سالها پیش فوت کرده است .
محمد عاصمی که تا آنوقت خودش را حفظ کرده بود گفت : والله من هم بودم از غصه برادر زاده ای که چنین شعر هایی میگوید ( آن هم شعر نو! ) اگر نمی مردم خودم را می کشتم !!
" از حرف های سیروس آموزگار "
May be an image of 3 people
All reactions:
Karim Akhavan, Ahina Makhani and 3 others

۲۴ شهریور ۱۴۰۲

دریغا ویران بی حاصلی که منم


رفتم قدمی بزنم . رفتم درون جنگلی دور و بر خانه ام . همانجا که روزگاری کعبه آمال طلا جویان بود .
من نه به جستجوی طلا ، بلکه به دیدار آهوان و بوقلمون های وحشی رفته بودم .
از آنهمه معدن طلا چیزی بر جای نمانده بود مگر موزه ای و تونلی و عکس هایی بر دیواری.
همسایه ام میگوید درون جنگل خرسی دیده است. من این بار با هشیاری بیشتری به درون جنگل پا نهادم. با خودم میگفتم اگر با خرسی روبرو شوم چه باید کرد ؟ بگریزم ؟ بنشینم ؟ فریاد بر کشم ؟
نم نمک راه میرفتم. دور و برم را می پاییدم . از شما چه پنهان اندکی نیز می ترسیدم.
رسیدم پای درختی. یک درخت گلابی وحشی ! و شاخه ها چنان سنگین از بار گلابی که اگر تکانش میدادم می شکستند. چند گلابی چیدم . چه طعم دلپذیری داشتند.
چند گامی بالاتر رفتم . آنجا درخت سیبی بود . با سیب های سرخ معطر. و شاخه ها لرزان در کشاکش باد .
دیدم طبیعت چه دستی گشاده و چه سفره ای گشاده تر دارد . بی هیچ تنگ چشمی .
سیبی چیدم و خوردم . آنگاه پای درخت سیب لحظاتی آسودم و به زمزمه زمین گوش فرا دادم که میگفت :
«در این گستره ، آنچه تو را به شهریاری برداشت نه عنایت آسمان که مهر زمین است. »
دریغا ویران بی حاصلی که منم
All reactions:
Mahmood Moosadoost, Aziz Asgharzadeh Fozi and 22 others

ما ملت حقشناسی هستیم

آنجا . در یک روستای سوت و‌کور ، در دل کویر ، به دنیا آمده بود . در خور بیابانک.
بعد ها رییس فرهنگ شده بود . شاعر ‌‌وادیب بود. شعرهایش را در کتاب های درسی خوانده بودیم :
زاغکی قالب پنیری دید
به دهان بر گرفت و ‌‌زود پرید
بر درختی نشست در راهی
که از آن‌میگذشت روباهی …
گرشاسب نامه اسدی طوسی را تصحیح و چاپ کرده بود .
کلیات سعدی را همراه محمد علی فروغی تصحیح و به چاپ رسانده بود .
تفسیر طبری‌را در هفت جلد چاپ کرده بود . مدیر مجله یغما بود . سی سال یغما را منتشر کرده بود . از ۱۳۲۷ تا سال شوم ۱۳۵۷ .
صدها مقاله در باره فردوسی و ‌شاهنامه نوشته بود . سرگذشت پیشگامان مشروطیت را نوشته بود .
آخر عمری ، در همان روستا ، در خور. در جندق بیابانک ، مدرسه ای ساخته بود . کتابخانه ای ساخته بود . ده هزار جلد از کتاب هایش را به همان کتابخانه هدیه داده بود . کتابداری استخدام کرده بود تا کتابخانه را بچرخاند . حقوقش را از جیب خودش میداد. بعدها کتابخانه اش را حسینیه کردند . کتاب ها گم و گور شدند . کتاب هایی نایاب . نامش را از روی کتابخانه اش برداشتند.
در همان روستا . خور و بیابانک. برای خودش آرامگاهی ساخته بود . بر فراز تپه ای . به این امید که در سایه سار سروی یا چناری ، تا ابدیت بیاساید .
وقتی مرد ، جنازه اش را به زادگاهش بردند . به خور بیابانک. استادان دانشگاه تهران همراه جنازه اش بودند . یکی شان مرحوم سعیدی سیرجانی.ایرج افشار هم بود . دبیر سیاقی هم بود . زرین کوب و اسلامی و باستانی پاریزی هم بودند . بسیار نام آوران دیگری هم بودند.
خوانده ام ‌و شنیده ام که به فتوای شیخکی ابله . از قماش همان زاغ سار اهرمن چهرگان بی آب و رنگ ، کودکان بر جنازه او سنگ پرتاب کردند . همان کودکانی که در مدرسه اش درس خوانده بودند . سواد آموخته بودند . سنگبارانش کردند . راست و دروغش را نمیدانم . همان بلایی را بر سرش آوردند که بر سر فردوسی:
«در طبران مذکری بود که گفت نکذارم که او‌را در قبرستان مسلمانان دفن کنند . که او‌رافضی است»
او‌را در آرامگاهش دفن کردند . شنیده و خوانده ام فرزندانش سه شبانه روز آنجا بیدار نشسته اند مبادا حقگزاران بیایند جنازه اش را از خاک در بیاورند بسوزانند. باز راست ‌‌دروغش را نمیدانم . ما مردمان حقگزاری هستیم ! هر کاری از ما بر میآید .
نامش حبیب یغمایی بود . و این شعر از اوست :
بگذرد این پلید دوران هم
که نمانده است عمر چندان هم
کس در این خانه جاودانه نزیست
دیو بیرون شود سلیمان هم
بشکافد ، پراکند ، ریزد
بام ها ، سقف ها و ایوان هم
یوم تبلی السرایر است و شود
زیر ‌و رو ، آشکار و‌پنهان هم
ما ملت حقشناسی هستیم !هر کاری که در تصور عقل ناید از ما بر آید !
May be an illustration of 1 person
All reactions:
Touradj Parsi, Kamal Khorsandi and 39 others

۲۳ شهریور ۱۴۰۲

زن در ادیان تک خدایی

در هیچیک از مذاهب توحیدی و تک خدایی ، زن انسانی همطراز مرد و دارای ارزش انسانی و حقوقی برابر با مرد شناخته نشده است .
در تورات ( در سفر تثنیه - باب بیست و دوم ) - می خوانیم که :
خداوند فرمود چون مردی زنی بگیرد و با او در آمیزد و آنگاه بگوید این زن را باکره نیافتم ، اگر سخن شوهر درست نباشد صد مثقال نقره به پدر دختر بدهد ، اما اگر این سخن راست باشد و علامت بکارت آن دختر پیدا نشود دختر را به خانه پدرش ببرند و اهل شهر اورا با سنگ سنگسار کنند تا بمیرد.
در باور ها و فرهنگ بهودیت زن زائده ای از مرد به حساب میآید و چون از دنده مرد ساخته شده از این جهت موظف به فرمانبرداری بی چون و چرا از اوست و از اینکه با خوردن گندم و سر پیچی از فرمان الهی سبب رانده شدن آدم از بهشت شده است باید برای همیشه گناهکار شناخته شود .
بر اساس پژوهش هایی که در یکصد سال گذشته در الواح و سنگ نبشته های باستان شناسی بین النهرین صورت گرفته معلوم شده است که تمامی قوانین و مقررات حقوقی تورات نه تنها به موسی وحی نشده بلکه از قوانین ماقبل توراتی سومری و بابلی و آشوری و قانون حمورابی متعلق به دو هزار سال پیش از میلاد مسیح اقتباس شده است .
در فرهنگ یهود زنان حق تحصیل در مدارس را نداشتند و نمی توانستند به مقامات روحانی نیز دست یابند .
هیچ خاخامی زن خود را بهنگام سفر همراه خود نمی برد زیرا این کار را دون شان خودش میدانست. حتی در معابد و کنیسه های یهودی زنان اجازه ورود به قسمت اصلی معبد را نداشتند و فقط می توانستند تا پیشخوان که دهلیز زنان نامیده می‌شد پیش بروند .
در انجام مراسم قربانی شرکت زنان ممنوع بود . در امور ازدواج و طلاق و ارث و میراث نیز زن تقریبا فاقد هرگونه حقی بود و این حقوق بطور دربست به مرد تعلق داشت.
بر اساس مندرجات تورات( سفر خروج-باب بیست و دوم )پدر در مقابل دریافت حق پدری عملا دخترش را به شوهر آینده اش میفروشد و از هنگام انجام این معامله دختر به تملک شوهر در میآید.
در بخش دیگری از تورات( سفر تثنیه - باب بیست و یکم ) در شرایطی چون مرگ پدر یا مادر ، زن فقط مدت محدودی که تورات به او اجازه میدهد حق گریستن دارد .
در همین باب می خوانیم :
خداوند فرمود اگر در میان اسیران زنی خوب صورت ببینی و به او مایل شوی ، او وظیفه دارد به خانه ات در آید که بدو در آمیزی.
بنا به قوانین توراتی - که مدعی هستند از طرف یهوه ابلاغ شده است - مرد می تواند هر موقع که دلش خواست طلاقنامه ای بنویسد و بدست زنش بدهد و او را از خانه اش بیرون کند و زن در هیچ صورت حق طلاق ندارد .
در این آیین در حالیکه مرد می تواند با هر زنی همخوابگی کند اما زن در صورت ارتکاب کمترین خطایی سنگسار میشود .
تبعیض بین زن ‌مرد حتی حیوانات را هم شامل میشود . مثلا هرگاه سخنی از قربانی کردن برای یهوه به میان میآید تاکید میشود که قربانی باید گوسفند یا گوساله نرینه باشد.
برداشت قرآن از زن مشابه برداشت های تورات و برداشت های بخش عهد عتیق انجیل است آنجا که در سوره نسا آیه ۳۴ میگوید : مردان را بر زنان برتری است زیرا خداوند برخی را بر برخی دیگر برتر مقرر فرموده است
یا اینکه در سوره بقره میگوید زنانی را به نکاح خود در آورید که مورد پسندتان باشند (دو یا سه یا چهار زن )و چنانکه دلپسندتان نبودند برای طلاق آنها دغدغه ای به خود راه ندهید
( نگاه کنید به کتاب تولدی دیگر - شجاع الدین شفا)
نگاه به زن در ادبیات وشعر و فرهنگ ایران شدیدا متاثر از آموزه های قرآنی است که آن هم اقتباس روشنی است از تورات و بخش توراتی انجیل عهد عتیق.
این فقط اوحدی مراغه ای نیست که میگوید :
زن چو بیرون رود بزن سختش
خود نمایی کند بکن رختش
ور کند سرکشی هلاکش کن
آب رخ می برد ، به خاکش کن
بلکه نگاهی به متون ادبی و تاریخی ایران ، این زن ستیزی را بصورت عریان آشکار میکند .
مثلا سعدی میفرماید :
برو زن کن ای خواجه هر نو بهار
که تقویم پارینه ناید بکار
یا اینکه :
به هر چمن که رسیدی گلی بچین و برو
بپای گل منشین آنقدر که خوار شوی
حتی مولانا در برخی از اشعار خود زن را نماد حرص و صفات حیوانی و نفسانی و ظاهر بین و دارای قضاوت های سطحی قلمداد میکند
امام محمد غزالی بزرگ ترین عالم جهان اسلام که بنیانگذار تفکر طالبانی در ایران است در کتاب « احیا العلوم » میفرماید :
زن برده مرد است بنا بر این وظیفه و مسئولیت زن اطاعت مطلق از شوهر و پاسخگویی به نیاز ها و خواسته های اوست .
کتاب دیگر جناب غزالی « نصیحه الملوک» است که به پادشاهان و وزیران و امیران پند میدهد و میگوید خداوند زن را بسبب نافرمانی حوا و خوردن گندم عقوبت کرده است و میفرماید :
خداوند مرد را با چهار زن حلال کرد و زن را با یک شوی.
زن باید در خانه معتکف باشد و از خانه بیرون نرود و در خانه هم باید سر پوشیده دارد .
غزالی در همین کتاب خوی و خصلت زنان را با خوی و خصلت برخی از حیوانات و جانوران از جمله خوک و بوزینه و سگ و مار و کژدم و روباه برابر میداند و می افزاید :
زن باید همیشه شوی را کرامت کند و گوید جانم فدای تو باد و مرگ من پیش از تو باد !
کتاب «تلمود » که بمعنای آموختن است یکی از کتاب های اصلی آیین یهود است که تفاسیری است که خاخام های یهودی بر تورات نوشته اند
در این تفاسیر مسائلی شامل اخلاقیات ، فلسفه ، سنت ها ، تاریخ و بسیاری دیگر از مسائل حقوقی تأویل و تفسیر شده است و اگر بصورت تطبیقی قرآن و تلمود و تورات را مورد واکاوی قرار دهیم خواهیم دید که قرآن در واقع رونوشتی است از همان آیین یهودیت .
اگر چه در افواه به غلط از قول فردوسی آمده است که :
زنان را ستایی سگان را ستای
که یک سگ به از صد زن پارسای
اما در شاهنامه همواره زنانی خردمند و با اراده و وفا دار نظیر گرد آفرید و سیندخت و رودابه و تهمینه به چشم میخورند که بعضی از آنها در جنگاوری هم مهارت دارند اما بعد ها در ادبیات کلاسیک فارسی زن نماد بیوفایی و بیخردی و حیله گری تصویر میشود .
بر خلاف شاهنامه ، در داستان های هزار و یک شب همواره بسیاری از داستان ها با نفرت و بیزاری از زنان آغاز میشود و از آنان چهره ای مکار و افسونگر ارائه میشود .
جامی شاعر معروف ایران آنچنان با زنان مخالف است که در منظومه « سلامان و ابسال » میگوید :
زن از پهلوی چپ شد آفریده
کس از چپ راستی هرگز ندیده
ناصر خسرو قبادیانی نیز که یکی از ارکان ارجمند فرهنگ و ادب ایران است میگوید :
زنان چون ناقصان عقل و دین اند
چرا مردان ره آنان گزینند ؟
ناصر خسرو وقتی میخواهد از روزگار بنالد آنرا به زن جادو تعبیر میکند :
زن جادوست جهان ، من نخرم زرقش
زن بود آنکه مر او را بفریبد زن
صحبت این زن بد گوهر بد خو را
گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن
بعدها در دوران مشروطیت ‌‌وپسا مشروطیت شاعران و نویسندگان بسیاری در نکوهش حجاب و در دفاع از حقوق زنان شعر ها سروده و مقاله ها نوشتند و پیشزمینه های رهایی زن از حجاب هزار ساله را در دوران رضا شاه فراهم ساختند .
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 65 others
39 comments
9 shares
Like
Comment
Share