دنبال کننده ها

۱۳ آبان ۱۴۰۲

هوا پس است

از مظفر الدین شاه می پرسند : شما هر ساله که به جاجرود تشریف میآوردید با اسب و استر و الاغ میآمدید امسال را با چه آمدید ؟
گفت: با مستوفی الممالک !
حالا حکایت ماست .
آقا ! این مرحوم دهخدا حق داشت میگفت نشخوار آدمیزاد حرف است و «حرف » هم باد هواست ! باد هوا هم الحمدالله نه مالیات دارد و نه خمس و زکات به آن تعلق میگیرد . اما آدمیزاد اگر حرف نزند غمباد میگیرد والله !
راستش را بخواهید ما خیال میکردیم حالا که از زمین و آسمان و در ‌‌و دیوار بمب و گلوله میبارد این آقای آسید حسن نصرالله میآید حکم جهاد میدهدو ما هم بنام اهورامزدای بخشنده بخشایشگر پاشنه گیوه مان را ور میکشیم همراه حاجی آقا ها و حاجی زاده ها ‌و اویار قلی ها و جعفر قلی خان ها و قمه زن های مسجد آسید عزیز الله و روسای انجمن های لات و لوت و ایضا دور از جناب دور از جناب همپای خرمگس های معرکه و ساندیس خوران سنواتی و بلاتشبیه بلا تشبیه سرداران غیور تریاکی و یک فوج از این قبا سه چاکی ها و برادران جان برکف بسیجی ، یک چماق ارژن بر میداریم بعنوان یک شیعه دوازده امامی و یک مومن مرتضی علی میرویم با امریکا و اسراییل و روس و پروس و اقالیم سبعه می جنگیم !
هی با خودمان میگفتیم :
امروز بکش چو‌می توان کشت
کاتش چو‌بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن ، که به تیر می توان دوخت
اما وقتی به ایلدرم بیلدرم های آقا گوش دادیم و‌دیدیم مثل شتر زنبورک خانه نعره میکشد و فقط پنبه لحاف کهنه باد میدهد گفتیم: ای بابا !
تا تو از بغداد بیرق آوری
در کلاته کشت نگذارد کلاغ
با این ریش میخواهی بروی تجریش ؟حیف بابای خدا بیامرزت مرد و آوازت را نشنید ، برو عقل پیدا کن بنگ از دکان بقالی نستان که ترا به بند بلا می اندازد .
آنجا بود که حالی مان شد هوا پس است ‌. بد جوری هم پس است لاجرم به خودمان گفتیم ای آقا ! عیسی به دین خودش موسی هم به دین خودش . ما را چیکار به اینکه خر آمد و رسن برد ؟ این مطلب خیلی گنده است و آن روی کار بالاست . اصل دعوا سر لحاف ملا نصر الدین است .حالا بنشین سر جات کمی خستگی در کن ! . اصلا چه معنی دارد آدم همه خوشی های دنیا را ول بکند برود با این و آن بجنگد ؟هر کس بز را برده پشت بام خودش هم پایینش میآورد . ما را نه از این خمیر نه از آن فطیر!
نشستیم چرتکه انداختیم دیدیم این آش ترش قابل سرپوش را ندارد . بهتر است ما همینجا در ینگه دنیا در پناه آقای عمو سام بمانیم و فکر رفتن به فلسطین وشامات و ارض موعود و قدس و بیت المقدس و زیارت قبه الصخره و مسجد الاقصی و دیوار ندبه ‌و معبد سلیمان و آن ده فرمان حضرت کلیم الله و جای پای حضرت آدم در سرزمین بیت المقدس و جنگیدن با دشمنان اسلام و‌مسلمین را از سر بدر کنیم برویم کشک خودمان را بسابیم !
خداوند درد و بلای این علمای ما را بردارد بزند بجان ما شیعیان مرتضی علی . خداوند از عمر ما بردارد بگذارد روی عمر آنها انشاالله !
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
May be an image of 1 person
All reactions:
Nasrollah Pourjavady, Aziz Asgharzadeh Fozi and 55 others

پزیدن

یک روز ما سر به هوایی کردیم « اناث » را « اناس» نوشتیم
رفیق مان یقه مان را گرفت که : آقا ! شما دیگر چرا ؟ شما که لولهنگ تان خیلی آب بر میدارد !نکند منظورتان « آناناس» است ؟
گفتیم : ببین رفیق جان ! پسرمان یک روز بما گفته بود : بابا جان ، شما خجالت نمی خوری پزیدن بلد نیستی؟
ما ابوی محترم چنان پسری هستیم !
May be an image of 2 people
All reactions:
Nasrin Zaravar, Hanri Nahreini and 130 others

آقای وزیر

بما گفتند : آقا! شما اخراجی
گفتیم : اخراج؟ اخراج برای چی؟ مگر چیکار کرده ایم ؟نکند پای شمس العماره بغبغو خوانده ایم ؟
نامه ای دستمان دادند و گفتند : نامه را بخوانید !
نامه را باز کردیم دیدیم نوشته است :
بسمه تعالی! آقای حسن بن نوروزعلی ! بموجب این حکم و بر اساس ماده فلان و تبصره فلان ، از تاریخ فلان باز خرید می شوید
پرسیدیم : باز خرید میشوید یعنی چه؟ مگر ما برده شما بوده ایم که حالا باز خرید میشویم ؟شما از تبار کدامین ظلمات هستید که حتی همین فانوس نیمه جان را خاموش می کنید ؟
گفتند : چند هزار تومانی بشما داده میشود تا خوش باشید و روزگار بر مراد بگذرانید !
آمدیم خانه ، بچه مان سه چهار ماهه بود . به زن مان گفتیم : خانم جان ! خبر خوش ! ما را از « مدارسه» بیرون انداخته اند !نمیدانم باید تعزیت مان کنی یا جای تهنیت است .
دو سه ماهی گذشت. بیکار و بی پول مانده بودیم . بچه مان شیر خشک و‌پوشک و پستانک ( یا بقول مرحوم مغفور سینیور کاپه لتی « ماما درا» میخواست. )فی الواقع اسب مان بی جو بود و نمد زین مان به گرو .دیدیم کفاف اندک داریم و طاقت بار فاقه نمیآریم
از شیراز پا شدیم رفتیم تهران . رفتیم وزارت اطلاعات و جهانگردی که حالا اسمش وزارت ارشاد اسلامی شده بود . رفته بودیم ببینیم آیا میشود همان یکشاهی صناری را که قرار بود بما بدهند بگیریم به زخم کاری بزنیم .
چهار صد تا پله را دوان دوان رفتیم بالا رسیدیم اتاق آقای وزیر . نمیدانستیم وزیر چه کسی است . خیال میکردیم آدمی است شسته رفته با صورتی شش تیغه و سرشار از عطر کریستین دیور !
میخواستیم پند حضرت سعدی را بیخ گوشش بخوانیم که :
ای آنکه به اقبال تو‌در عالم نیست
گیرم که غمت نیست غم ما هم نیست ؟
رییس دفترش یک آقای پشمالویی بود با یک کفش پاشنه بلند گل آلود ! انگار همین حالا از میان مزرعه برنج گذشته است.
پیش از آنکه سلامی بگوییم پیشدستی کرد و السلام علیکی گفت و فرمود : برادر ! کاری داشتید ؟
گفتیم : من آنم که من دانم ! حسن بن نوروزعلی هستیم،میخواهیم جناب وزیر را ببینیم !
تلفنش را بر داشت و شماره ای گرفت و دو سه کلامی به آهستگی گفت و با دست اشاره کرد که یعنی بنشین!
رفتیم گوشه ای نشستیم . هزار جور فکر و خیال به سرمان میآمد . ناگهان در اتاق آقای وزیر باز شد یک آقای پشمالوی خیکی قد کوتاه بوگندویی با لباس پاسداری و موزر و قرابینه و قداره آمد بیرون که زهره آدمی آب می‌شد .نامش عباس دوز دوزانی بود . عینهو میخ طویله پای خروس !. بیشتر به باجگیران میدان سوق القنادیل شباهت داشت تا وزیر.
به خودمان گفتیم پس راست گفته اند که میراث خرس به کفتار میرسد ؟ عجبا که هر ‌پشکل جمع کنی حالا برای خودش وزیر و وکیل است .
به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش .
به رییس دفترش گفتیم : ببخشید آقا ! ما در فکر باقیات صالحات خودمان نیستیم ، انگار بد موقعی آمده ایم اینجا !
میرویم یک وقت دیگر میآییم . مدینه باد به اهل مدینه ارزانی !
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق
بسرعت پله ها را گرفتیم پایین
آمدیم و دیگر هرگز پای مان را آنجا نگذاشتیم
—————————————-
۱- مامادرا در زبان اسپانیولی یعنی پستانک
Mamaderas
۲- دراعه- با ضم دال- بمعنای جامه ای که ملایان پوشند -بالا پوش فراخ که زاهدان و شیخان پوشند
May be an illustration of vulture
All reactions:
Nasrin Zaravar, Hanri Nahreini and 100 others

جهان در جنگ

هر ساله ۲/۲ تریلیون دلار هزینه جنگ و آدمکشی میشود
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

روز نویسنده

نویسنده کسی نیست که بتواند بنویسد
نویسنده کسی است که نتواند ننویسد
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 115 others