دنبال کننده ها

۷ بهمن ۱۴۰۰

عقاب جور گشوده است بال در همه شهر

در حیاط خانه ام نشسته ام . به آسمان نگاه میکنم. هیچ لکه ابری در هیچ جای آسمان نیست . هیچ صدایی از هیچ جا بگوش نمیرسد . نه زمزمه بادی. نه آوای چکاوکی. نه جیک جیک گنجشککی.
به پهنه بیکرانه آسمان نگاه میکنم . عقابی بر فراز جنگل کاج چرخ میزند و چرخ میزند . بیگمان به جستجوی چاشتی به پرواز در آمده است . گویی هراسی مرموز در دل جنگل و آسمان موج میزند .جیک جیک هیچ پرنده ای از هیچ جا بگوشم نمی آید .
بر بال خیال می نشینم و به دور دست ها پرواز میکنم. بیاد وطنم می افتم . وطنی که گویی در غبار گم شده است.وطنی که دیگر نیست.
بیاد کرکسی می افتم که چهل و سه سال پیش در فراخنای آسمان میهنم بال گشوده بود . کرکسی با چنگالی خونین .
به خود میگویم : ما گنجشککان و مرغکان آنروز ی چگونه سایه شوم و سیاه کرکسی گشوده بال را بر فراخنای آسمان میهن مان ندیده بودیم ؟
کور بودیم یا کورمان کرده بودند ؟

جویندگان طلا

جویندگان طلا
شهر ما روزگاری کعبه طلا جویان بوده است . معادن طلایی داشته است که جویندگان طلا را از اینسو و آنسوی گیتی بسوی خود میکشانده است . داستان های شگفت انگیزی از آن روزگار پر تب و تاب با خود دارد .
نامش Placerville
می‌روم قدمی میزنم . سراسر عتیقه فروشی است و رستوران و گالری نقاشی و بار . عصر یکشنبه ای آفتابی است . رفت و آمد چندانی نیست . رستوران ها و بارها اما غلغله است . پیر و جوان و خرد و کلان نشسته اند می نوشند و میخورند و میگویند و میخندند .
به یاد وطنم می افتم . با خود میگویم انگار از جمهوری ترس به جمهوری عشق کوچیده ام .
ساعتی در خیابان اصلی بالا و پایین می‌روم . مردی پای صندوق گالری اش ایستاده است گیتار میزند و می خواند . به تماشایش می ایستم . چه کاسب هنرمندی .
از جلوی کاخ دادگستری میگذرم . قدمتی صدو بیست ساله دارد اما همچنان سرفراز ایستاده است . ساختمان های دیگر عمری صد و پنجاه ساله دارند . گاه بیشتر گاه کمتر .
اینجا بر فراز ساختمانی پیکره نمادین مردی آونگ دار شده است . اینجا همان جایی است که کاشفان نا فروتن طلا، دزدان و قانون گریزان را بر دار مجازات میآویخته اند . و این پیکره آویخته بر دار یادگار آن روزهای پر تب و تاب .
جوانکی جلویم را می‌گیرد و میگوید : پول یک آبجو را بمن میدهی؟ میگویم : چرا نه ؟
دست در جیب میکنم و یکی دو دلاری بدستش میدهم . اگر بتوان با یکی دو دلار دلی را شاد و لبی را به خنده گشود چرا باید دریغ کرد ؟
قدم زنان به خانه بر میگردم . همسرم می پرسد : کجا بودی؟
میگویم : رفته بودم در صفحات تاریخ شهر مان گم شده بودم .

در سرمای تبعید

در بوئنوس آیرس بودم . باران می بارید . از حاشیه خیابانی خلوت و پر درخت میگذشتم و شعر حافظ را زمزمه میکردم که :
بجز صبا و شمالم نمی شناسد کس
غریب من ، که بجز باد نیست دمسازم
ماشینی از کنارم گذشت. برایم بوق زد . ریکاردو بود .
ریکاردو کارمند دفتر سازمان ملل بود . تنها آدمیزادی بود که از میان سیزده میلیون آدم ساکن بوئنوس آیرس می شناختم
یاد رفیق عزیزم دکتر محمد عاصمی به خیر که میگفت :
هیچ سرمایی سوز سرمای غربت و آوارگی را ندارد

۵ بهمن ۱۴۰۰

آقای بی غش ، غش کرد

آقای بی غش نماینده مجلس است . سه تا زن دارد .صد و هفتاد مغازه در یکی از پاساژهای شهر ری دارد .
آقای بی غش چند وقت پیش رفته بود بدون رضایت همسر اولش یک « هوو» برایش آورده بود . همسر دومش اهل ولنجک است و یک دختر بیست و چهار ساله دارد .
آقای بی غش دوباره هوس « تجدید فراش » کرده است و رفته است از قزوین یک دختر بیست ساله را به زنی گرفته است.
حالا زن های شماره یک و شماره دو بمصداق اینکه «بچه یتیم را رو بدهی ادعای میراث میکند» رفته اند مجلس شورای اسلامی از آقای بی غش شکایت کرده اند . طفلکی آقای بی غش که هنوز شیرینی سومین زفاف را زیر دندان هایش مزه مزه میکرد یکباره با دیدن عیالات متحده! در مجلس غش کرده است و کم مانده بود به رحمت خدا برود .
آنطور که روزنامه ها نوشته اند این آقای نماینده مجلس یک خانه سه طبقه با استخر و سونا و جکوزی در خیابان باغ طوطی در جوار حرم مطهر حضرت شاه عبدالعظیم دارد و نمازش را هم در همین حرم مطهر میخواند
حالا در آن نیرنگستان آریایی اسلامی این سلیطه ها با توپ ‌و توپخانه آمده اند یقه اش را گرفته اند که باید تکلیف ما را روشن کنی !
کدام تکلیف خاله خانباجی جان ؟ شما مگر حق و حقوق تان را نگرفته اید ؟مگر نشنیده اید که از قدیم گفته اند برادری مان بجا ، بزغاله یکی هف صنار ؟ مگر نشنیده اید که میگویند هر سر بالایی یک سرازیری هم دارد ؟مگر به گوش مبارک تان نخورده است که خداوند تبارک و تعالی برف را بقدر بام آدم میدهد ؟ مگر حرف مولانا را نشنیده اید که میفرماید :
هر که عشقش بیشتر ، دلریش تر
هر که بامش بیش برفش بیشتر ؟
مگر پند حضرت سعدی خطاب به آقایان را نشنیده اید که میفرماید :
برو زن کن ای خواجه هر نو بهار
که تقویم پارینه ناید به کار ؟
چه اتفاقی افتاده؟ دست نماز عمو رمضون باطل شده ؟ نکند با همین پر و پاچین میخواهید بروید چین و ما چین ؟مگر آسودگی شاخ به شکم تان میزند ؟
چرا نمیگذارید یک جرعه آب خوش از گلوی چنین نماینده غاز چرانی پایین برود؟ نماینده ای که با صد تا چشم یک نصفه ایراد از خلق و خوی او نمیتوان گرفت ؟نماینده ای که از خر برهنه پالان بر میدارد ، نماینده ای که هم مجلس نشین است ، هم خر را با آخور می خورد هم مرده را با گور . نماینده ای که هم با از ما بهتران فالوده می خورد هم صدو هفتاد دهنه دکان دارد هم بر خر مراد سوار است هم یک خانه سه طبقه در جوار حرم حضرت شاه عبدالعظیم دارد هم استخر و سونا و جکوزی دارد .
یعنی شما میفرمایید اگر آقای بی غش سه تا زن نگیرد بنده باید بروم سه تا زن بگیرم ؟
May be an image of 1 person

خون بها

در کشور کنیا یک وکیل دادگستری علیه اسراییل و ایتالیا به دادگاه آن کشور شکایت کرده است.
او مدعی است که حضرت عیسی را یهودیان ایتالیایی و اسراییلی به قتل رسانده اند .
ما هم قرار است دولت عراق را بابت قتل امام حسین به دادگاه بکشانیم و خونبهای آن امام معصوم مظلوم را بگیریم
شما هم اگر بابت قتل امام حسن و امام تقی و امام نقی و امام موسی کاظم شکایتی دارید می توانید دولت امریکاو دولت بورکینافاسو را به پای میز محاکمه بکشانید و ادعای خسارت کنید.
بابت قتل امام زین العابدین بیمار فعلا دست نگهدارید چونکه تا الان معلوم مان نشده است آن فرزند رسول الله مسموم شده است یا اینکه بسبب اسهال خونی به رحمت خدا رفته است

۳ بهمن ۱۴۰۰

تسبیح و قلیان

پیر مرد از ایران آمده بود . ته ریش سپیدی داشت و دکمه های یقه پیراهنش را هم تا بیخ گلویش بسته بود . آمده بود چند روزی امریکا بماند و نوه نتیجه هایش را ببیند و برگردد برود سر کار و زندگی اش .
می پرسم : در ایران چه میکنید ؟
میگوید : قلیان میکشیم و تسبیح میزنیم !
میخندم و میگویم : عجب ؟ یعنی بقول سعدی : غم موجود و پریشانی معدوم ندارید ؟
دست توی جیب جلیقه اش میکند و بریده روزنامه ای را بیرون میآورد و بدستم میدهد و میگوید : بخوان !
روزنامه را میخوانم :
" به گزارش خبر گزاری رسمی جمهوری اسلامی ایران در یکسال گذشته تنها در بازار مشهد بیش از پانصد میلیون دلار جانماز ؛ مهر و تسبیح ؛ قبله نما ؛ رکعت شمار و صلوات شمار ساخت چین بفروش رسیده است ..."
میگویم : عجب ؟ پانصد میلیون دلار یا پانصد میلیون تومان ؟
میگوید : دلار آقا جان ! دلار ! حالا کجایش را دیده ای ؟ چینی ها سنگ قبرهایی به ایران صادر میکنند که در هر شبانه روز دو سه بار برای مردگان حمد و سوره میخواند و اذان میگوید !
بخودم میگویم : آخر کسی نیست به این خلق پر شکایت گریان بگوید که : ای پدر آمرزیده ها ! سنگ قبر اذان گو آخر به چه درد مرده ای میخورد که همه استخوان هایش هم خاک شده است ؟ یعنی این سنگ قبر اذان گوی تسبیح خوان ؛ مرده مادر مرده شما را یکراست به بهشت می برد ؟
سنایی غزنوی آیا خطاب به شما نیست که میفرماید :
هر که را در عقل نقصان اوفتاد
کار او فی الجمله آسان اوفتاد

با شهرزاد

رفتیم رستوران ایرانی شام بخوریم. فضای بسیار دلنشینی داشت . سراسر شب خانم هنرمندی پیانو می نواخت . دیوارهایش از نقش و نگار های مینیاتوری تزیین یافته بود . سرویس عالی و غذا عالی تر . نامش رستوران شهرزاد در شهر ساکرامنتو.
شب خوشی بر ما گذشت

امامزاده بی غیرت

به روزگار ماضی ! هروقت از رشت به تهران میآمدیم حوالی قزوین - در محلی بنام آبیک - کنار جاده ، بقعه و بارگاه متروکی با گنبدی لاجوردین میدیدیم که به امامزاده بی غیرت معروف بود
خیال میکردیم لابد چون این آقای امامزاده حاجات شیعیان مرتضی علی را روا نکرده است به امامزاده بی غیرت معروف شده است اما تازگی ها جایی خواندیم که این امامزاده بی غیرت مردی بوده است مردستان بنام میرزا حسن شیخ الاسلام که در جنبش مشروطیت دلیری ها از خود نشان داده و در میان پیکارگران نهضت مشروطیت به رییس المجاهدین معروف بوده است.
پدر او میرزا مسعود شیخ الاسلام از مخالفان سرسخت مشروطیت و دشمن مشروطه خواهان بود و همچون شیخ فضل الله نوری مشروطیت را موجب فساد و تباهی امت اسلام میدانست اما فرزندش از هوا خواهان مشروطیت بود و انجمن مجاهدین قزوین را پایه گذاری کرده بود .
هنگامیکه محمد علیشاه به مخالفت با مشروطه پرداخت میرزا حسن برای دفاع از نهضت مشروطیت با دویست سوار مسلح به تهران تاخت و مورد استقبال نمایندگان مجلس قرار گرفت و او را رییس المجاهدین نامیدند
پس از بمباران مجلس او به استانبول گریخت اما چندی بعد مخفیانه به کشور بازگشت و هنگامیکه مشروطه خواهان پس از فتح رشت عازم تسخیر تهران بودند به آنان پیوست .
در این گیر و دار پدر میرزا حسن یعنی میرزا مسعود شیخ الاسلام توسط مشروطه خواهان به قتل رسید و چنین شایع شد که پسرش مشروطه خواهان را به قتل پدر تحریک کرده است
پس از مرگ میرزا حسن آرامگاه آبرومندی برای او ساختند اما از آنجا که او هرگز نتوانست اتهام توطئه قتل پدر را از خود دور کند آرامگاه او توسط ملایان و دشمنان مشروطه به امامزاده بی غیرت ملقب شد . یعنی فی الواقع او پاداش آزادیخواهی اش را در سرزمینی که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون تر است از دشمنان آزادی گرفت
عارف قزوینی در یاد داشت هایش نوشته است که بارها با همین آقای شیخ الاسلام دیدار و ملاقات داشته و اقلا صد بار با او عرق خورده
است !
داستان مرگ او هم داستان شگفت انگیزی است . نوشته اند یک شب که پشت بام خانه اش بساط میگساری و خوشباشی راه انداخته بود آنقدر عرق خورد تا از پشت بام به پایین پرت شد و به سوی بهشت برین پرکشید !
May be an image of outdoors and monument