یکی از پدیده های شگفت انگیزی که در این یکی دو ماه گذشته شاهد آن بوده ایم جنبش عمامه پرانی در کنار جنبش حجاب سوزی است.
مردم ما نه تنها با دادن شعارهایی همچون « آخوند باید گم بشه »خواهان کنار رفتن آخوند از رهبری کشور و امور اجرایی مملکت خودشان هستندبلکه حرمت و قداست لباس روحانیت را - که به تعبیر ملایان لباس پیامبرشان بوده است - شکسته اند و این اتفاق نادری بوده است که در تاریخ میهن ما کم سابقه است.
لباس روحانیت از زمان صفویه تاکنون حرمت و قداستی
داشت که سبب میشد ملایان خود را تافته جدا بافته و در زمره طبقات ممتاز جامعه به حساب آورند .
در ذهنیت جامعه نیز چنین باوری وجود داشت که آنکس که این لباس را بر تن دارد دروغ نمیگوید .از خدا می ترسد .دزدی نمیکند . چشم به ناموس این و آن ندارد .با لقمه نانی که از راه روضه خوانی بدست میآورد در نهایت قناعت و بی نیازی زندگی میکند .
وقتی در مجلسی یا انجمنی آخوندی وارد میشد مردم به احترام لباسی که بر تن داشت از جای شان بر می خاستند و « آقا »را بر صدر مجلس می نشاندند .
وقتی آخوندی یا روضه خوانی از کوچه ای میگذشت مردم کناری می ایستادند ، سلامی تقدیم حضرت آقا میکردند ، گهگاه دستش را می بوسیدند تا آقا رد بشود .
اما با قدرت گیری ملایان و جنایاتی که در این چهل و سه سال به آن دست زدند نه تنها حرمت لباس روحانیت و آن جایگاه بظاهر مقدس روحانیت را از بین بردند بلکه تیشه به ریشه باور ها و اعتقادات مردمی زدند که قرن ها آنان را سرور و آقا و آقا بالا سرشان می شناختند و به آنها اعتماد داشتند و از شکم خودشان میزدند و در شکم « آقایان» میریختند تا بیایند با موهومات و مهملات شان آنها را به بهشت برین رهنمون شوند .
ریشه های تاریخی عمامه پرانی را می توان در جنبش مشروطیت و پس از شکست استبداد صغیر جستجو کرد .
میدانیم که پس از بتوپ بستن مجلس توسط قزاقان محمد علیشاهی و اعدام و تبعید آزادیخواهان ، شیخ فضل الله نوری - که در میان مشروطه خواهان به شیخ فضله الله معروف بود -در میدان توپخانه چادرهایی بر افراشت و با تجهیز اراذل و اوباش و جاهل ها و باج بگیران تهران بساط آدمکشی به راه انداخت و هر کس را که گمان میکرد مشروطه خواه است دستگیر و شکنجه کرد و کشت .
پس از شکست محمد علیشاه و پناهنده شدن او به سفارت روس و فتح تهران بدست مجاهدان مشروطه خواه ،شیخ فضل الله نوری دستگیر و برای محاکمه به نظمیه در میدان توپخانه برده شد .
در مرداد ۱۲۸۸ خورشیدی شیخ فضل الله نوری محاکمه و به حکم شیخ ابراهیم زنجانی به اعدام محکوم شد .
شیخ فضل الله نوری بهنگام اعدام خطاب به تماشاگران گفت :من به همین قرآنی که در جیب دارم قسم خورده ام که مدافع مردم باشم!
مردم فریاد زدند : آنچه در جیب داری قرآن نیست ، قوطی کبریت است .
هنوز حرف های شیخ فضل الله تمام نشده بود که یوسف خان بطرز خفت باری عمامه او را از سرش بر داشت و به میان مردم پرتاب کرد و یپرم خان هم طناب به گردنش انداخت و راهی دوزخش کردو بدین ترتیب زندگی مردی که دستش به خون صدها بیگناه آغشته بود به پایان رسید .
حیف که جلال آل احمدی نبود که تا در رثای آن بزرگوار ! مرثیه ای بسازد و جنازه اش را بر دار پرچم تسلیم ایران در برابر غربزدگی بداند .
بعد از شیخ فضل الله نوری سنت زیبای عمامه پرانی را خود آقای خمینی باب کرد و تداوم بخشید ، آنجا که پیش از آنکه امام بشود خطاب به جوانان فریاد کشید که :ای جوان ها ! عمامه را از سر آخوند های درباری بردارید .
ایشان فرمودند :این قشر از علمای فاسد امام زمان را ساقط میکنند . اسلام را ساقط میکنند . مگر جوان های ما مرده اند ؟باید عمامه چنین آخوند هایی را بر دارند .
خب ، حالا جوان های ما دارند توصیه همان امام را به کار می برند .
پس چه جای شکوه و شکایت ؟
اگر به کندو کاو تاریخ ایران بپردازید بوضوح خواهید دید درگیر شدن دیانت در سیاست همواره فرجامی تلخ و دردناک بهمراه داشته است .
بسیاری از مورخان علت سقوط حکومت ساسانیان و استیلای تازیان بر ایران را ناشی از قدرت گیری بی حساب وکتاب موبدان و روحانیون زرتشتی در امور مملکتی و دخالت آنان در جزیی ترین امور زندگانی مردم آن روزگار میدانند .
حکومت صفوی هم به این سبب به انقراض رسید که بجای سپهسالاران و خردمندان و اهالی اندیشه و فضیلت و علم ، منجمان و ملایان و فقیهان و کسانی چون قالیباف و علم الهدی و سردار سلامی و خامنه ای و موسوی های رنگ وارنگ سردمدار امور شدند تا جایی که شاه سلطان حسین صفوی تاج شاهی را بدست خود بر سر محمود افغان گذاشت و خطاب به درباریان گفت :اراده خداوندی بر این قرار گرفته تا امروز من شاه شما باشم اما از امروز میر محمود شاه من و شماست !
در دوره همین شاه صفوی است که وقتی اصفهان به محاصره سربازان گرسنه وپا برهنه محمود افغان در میآید و هزاران نفر از مردم بی دفاع اصفهان از گرسنگی میمیرند دربار شاه صفوی بجای اینکه در صدد تقویت قوای دفاعی بر خیزد ، به توصیه ملایان درباری زنان حرمسرای شاهی را وا میدارد که روبروی زاینده رود بایستند و هزار قل هو الله بخوانند و بسوی رودخانه فوت کنند تا آب زاینده رود بر لشکریان محمود افغان زهر قتال شود !
در همین زمان است که بنا به توصیه یکی از مشایخ درباری قرار میشود « شوربای نصر » بپزند .یعنی آشی بپزند که بر هر دانه نخودی که در آن است هزار قل هو الله خوانده شود تا سربازان صفوی با خوردن این آش «نامریی » شوند و بتوانند به لشکرگاه محمود افغان شبیخون بزنند !
البته سربازان این شوربای نصر را خوردند اما نامریی نشدند !
نوشته اند که چون شوربای نصر کار ساز نشد ، شیخ الاسلام دربار صفوی به حضور شاه رفت و به عرض مبارک رساند که : ای خدیو جم جاه ! و ای پادشاه ملائک سپاه ! تقدیر در تسلیم است .
و بدین ترتیب بود که امپراتوری صفوی در چشم بر هم زدنی در هم شکست و نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان . و اگر نادری پیدا نشده بود معلوم نبود آیا نامی از ایران باقی میماند یا نه ؟ بقول شاعر :
آن کبکبه سلطنتم را که تودیدی
خون های بناحق همه را زیر و زبر کرد .
در دوران معاصر پس از کودتای ۲۸ مرداد و همکاری آیت الله کاشانی با کودتا گران چنان نفرتی در میان مردم نسبت به روحانیون بوجود آمد که بنا بگفته آقای خمینی مردم عمامه بر سر سگی گذاشتند و عینکی بر چشمانش گذاشتند و در خیابان ها گردانیدند .
در سال های پس از انقلاب نیز ما شاهد چند عمامه پرانی در ایران بودیم که توسط خود ملایان و طلبه ها صورت گرفت .
در سال ۱۳۶۴ پس از کشته شدن آیت الله عبد الحسین دستغیب در شیراز ، خمینی آخوندی بنام محی الدین حائری را امام جمعه شیراز میکند ، اما بین هواداران دستغیب و حائری اختلاف می افتد . خمینی احمد جنتی را برای پایان دادن غائله راهی شیراز میکند ،اما هنگامیکه جنتی قصد داشت به منبر برود عده ای از طلاب هوادار دستغیب به او حمله میکنند و عمامه اش را از سرش بر میدارند و به بیرون پرت میکنند .
در سال ۱۳۷۷ هم هادی خامنه ای در شهر قم با سنگ و چوب و چماق و مهر نماز مورد حمله قرار میگیرد و عمامه اش را از سرش بر میدارند .
پس از حادثه دانشگاه تهران بسال ۱۳۷۸ گروه انصار حزب الله عمامه عبدالله نوری وزیر کشور را از سرش بر میدارند و نماز جمعه را بهم می ریزند .
مهدی کروبی هم از این عمامه پرانی ها در امان نماند و در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری طرفداران علی خامنه ای در نمایشگاه کتاب تهران عمامه از سرش بر میدارند و راه تداوم عمامه پرانی را برای نسل امروز باز میگذارند