داشتیم دفتر یاد داشت هایمان را ورق میزدیم . به شعری رسیدیم که حال مان را جا آورد . شعر این است :
اسرار جهان ؛ چنانکه در دفتر ماست
گفتن نتوان ! که آن وبال سر ماست
چون نیست در این مردم نادان اهلی
نتوان گفتن هر آنچه در خاطر ماست .
و دو سه خط پایین تر شعری است از مولانا که وصف حال امروزین ماست :
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سر ها کشیده در گلیم .
و پرسش ما این است که این حضرات عاقلان تا کی باید همچنان سر در گلیم باشند ؟ تا قیام قیامت ؟؟
اسرار جهان ؛ چنانکه در دفتر ماست
گفتن نتوان ! که آن وبال سر ماست
چون نیست در این مردم نادان اهلی
نتوان گفتن هر آنچه در خاطر ماست .
و دو سه خط پایین تر شعری است از مولانا که وصف حال امروزین ماست :
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سر ها کشیده در گلیم .
و پرسش ما این است که این حضرات عاقلان تا کی باید همچنان سر در گلیم باشند ؟ تا قیام قیامت ؟؟