دنبال کننده ها

۳ تیر ۱۴۰۲

جنت مکان خلد آشیان

میخواستیم برویم پیاده روی. همسایه مان ما را دید و گفت : داری میروی پیاده روی؟
گفتیم : آره ، چطور مگر ؟
گفت: مواظب خودت باش! دیروز رفته بودم همین دور و بر های خانه مان دو چرخه سواری . دیدم یک خرس سیاه غول پیکر آنجا بالای تپه جولان میدهد .مواظب باش آنطرفها نروی!
ما را می بینی؟ بند دل مان پاره شد .گفتیم : ای بابا ! مدینه باد به اهل مدینه ارزانی ! دل مان به همین پیاده روی عصرگاهی خوش بود حالا باید از ترس جناب آقای خرس آنرا هم بگذاریم کنار ؟ نوبت که بما رسید خر زایید ؟ جواب دکترمان عالیجناب دکتر تران را چه بدهیم که تا ما را می بیند میگوید اگر میخواهی قند خون و فشار خون و چربی خونت پایین بیاید راه برو !
گفتیم: نزدیک شتر نخواب خواب آشفته هم نبین ! ملک خدا که تنگ نیست .مگر میشود با خرس توی جوال رفت؟دو صد من استخوان باید که صد من بار بردارد .
رفتیم پاشنه گیوه مان را ورکشیدیم عصای من تشای مان را برداشتیم دور و بر خانه مان قدمی زدیم برگشتیم . با خودمان گفتیم ای آقا ! از قدیم ندیم ها گفته اند هر جا خرس است جای ترس است . مسجد هم جای خر بستن نیست . حیف نیست جناب آقای گیله مرد قربانی یک خرس سیاه عظیم الجثه بشود آنوقت روی سنگ قبرش بنویسند آرامگاه جنت مکان خلد آشیان ، نویسنده ، شاعر ، سیاستمدار ! و فقیه عالیقدر جناب آقای گیله مرد که یوم پنجشنبه پنجم ذی الحجه سنه هزار و چهار صد و چهل و چهار توسط یک خرس سیاه غول پیکر به فیض شهادت نائل شده و به ملکوت اعلی پرواز کرده است ؟.
آبرو ریزی است آقا !
No photo description available.
All reactions:
میر صدرالدین میرراجعی, Joe Lily and 5 others

نمایشگاه نقاشی

یک نمایشگاه نقاشی از آثار نقاشی رفیق هنرمندمان سیاوش روشندل در ایالت آیوا - Iva City - برگزار میشود
تاکنون نمایشگاههای متعددی از آثار نقاشی سیاوش روشندل در تهران و اصفهان و شهر کرد برگزار شده و مورد توجه هنر دوستان قرار گرفته است.
سیاوش روشندل در ایران اقامت دارد و این نخستین بار است که نمایشگاهی از آثار او‌در امریکا بر پا میشود .
دوستانی که در ایالت ایوا و شهرهای اطراف سکونت دارند می توانند از این نمایشگاه دیدن کنند و آثار مورد علاقه خود را خریداری فرمایند
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Ali Khani and 25 others

۱ تیر ۱۴۰۲

دوری و دلگیری

نشسته ام حیاط خانه ام به گل ها نگاه میکنم. گل هایی که یکایک شان نامی دارند: مهسا، ندا، سپیده، نرگس.
گل هایی که یکایک شان را بدست خودم کاشته ام . آب شان داده ام. ناز و نوازش شان کرده ام .نگران شان بوده ام . می ترسیدم سرمایی نا بهنگام تیغ بر گلوگاه شان بگذارد.
هوا ابری است . دلگیر است . چند روزی است که دلگیر است . من نیز دلگیرم.
من فرزند آب و آفتابم . از هوای ابری دلگیر میشوم . آفتاب را دوست میدارم . وقتی آفتاب میشود شاد میشوم . زندگی معنای دیگری میگیرد .
چشم براه آفتاب هستم . چشم براه فرزندانم هستم که در زندان ها می پوسند. چشم براه آزادی میهنم هستم.
نوا جونی وآرشی جونی هم نیستند که مرا بخندانند و بر دلم نور بپاشند .
ای آفتاب عالمتاب کجایی؟ بتاب . بر جهان روشنی بخش . بما نور و روشنایی ده . مرا از این دلگیری رها کن . کجایی؟
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 53 others

۳۰ خرداد ۱۴۰۲

آقای کشاورز

آقا! ما یک ماه پیش رفتیم چهار پنج تا بوته گوجه فرنگی و فلفل خریدیم آوردیم توی حیاط خانه مان کاشتیم.
هر روز آب شان دادیم . هر روز ناز و‌نوازش شان کردیم . قربان صدقه شان رفتیم . هر روز که از خواب پامیشدیم پیش از آنکه دست و روی مان را بشوریم میرفتیم تماشای شان . میگفتیم : سلام عرض کردیم گوجه های عزیز ! حال و احوال تان چطور است؟ حال شما چطور است فلفل های خوشگل نازنین ؟
گوجه ها قد کشیدند. بزرگ و بزرگ‌تر شدند . هر روز که میرفتیم نگاه شان میکردیم میدیدیم از دیروز تا امروز یک وجب قد کشیده اند . روزی بیست بار ، سی بار ، هی میرفتیم نگاه شان میکردیم ناز و نوازش شان میکردیم.
حالا بوته ها هر کدام درختی شده اند . همینطور قدمیکشند و بالا و بالاتر میروند. هرکدام شان هم پنجاه شصت تا گوجه آورده اند . گمان کنیم اگر بخواهند همینطور قد بکشند مجبور بشویم امسال تابستان گوجه های مان را به چین ‌وما چین صادر کنیم!شاید هم مقداریش را فرستادیم ایران !
ما بابت هر بوته ای ده دلار پول داده بودیم . اما با این گوجه هایی که بار آمده اند هیچ بعید نیست پولدار بشویم!اصلا آقا باید ما را بعنوان کشاورز نمونه انتخاب کنند یک عالمه جایزه مایزه بما بدهند ! چطور است عکس ما را در روزنامه ها هم چاپ کنند( هر چند این روزها هیچکس روزنامه نمی خواند )
ما هر سال تابستان بار و بندیل مان را می بندیم میرویم مسافرت ، اما امسال بگمانم بخاطر همین گوجه ها و فلفل ها هم که شده باشد باید قید مسافرت و جهانگردی را بزنیم. آخر این طفلکی ها علاوه بر آب ، به ناز ‌‌و نوازش آقای گیله مرد احتیاج دارند . ما که نمی توانیم آنها را همینطور به امان خدا رها کنیم برویم جهانگردی! می توانیم؟ البته که نه !
پریروز ها رفیق مان آمده بود دیدن مان . از ما پرسید : خب رفیق جان ! این روز ها چیکار میکنی؟
گفتیم : کشاورزی میکنیم ! مزرعه دار هستیم !
با تعجب پرسید : راست میگویی؟ مزرعه ات کجاست ؟
دستش را گرفتیم بردیم حیاط خانه مان مزرعه مان را نشانش دادیم !( البته طول و عرض مزرعه مان چهار وجب ‌و نصفی است !)
یاد بابای خدا بیامرزمان افتادیم . هر وقت میگفتیم بابا جان ! پا شو بیا امریکا پیش ما میگفت : پسر جان ! پس این دار ‌و درخت ها را چیکار کنم ؟ انگار دار و درخت هایش را به جانش بسته بودند .
حالاست که می فهمیم بابای مان چرا اینقدر دار و درخت هایش را دوست میداشت.
غرض اینکه اگر شما گوجه و فلفل میخواهید نروید از این سوپر مارکت ها گوجه هایی بخرید که نه بو‌ دارند نه طعم نه عطر نه خاصیت . گوجه هایی که به همه چیز شبیه هستند مگر گوجه فرنگی.ما از محصولات مزارع مان! برایتان میآوریم . ارزان هم حساب می کنیم. خیلی ارزان !
این عکس آخری را هم نوا جونی از بابا بزرگ مزرعه دارش گرفته است تا نشان بدهد بابا بزرگ چطوری موهایش را در مزرعه پای بوته های فلفل و گوجه فرنگی سپید کرده است !( نوا جونی با بابایش رفته است کوهنوردی . یک هفته توی کوه و کتل ها چادر میزنند میمانند . یکوقت خرس ها بچه م را نخورند ! )
چه خیال میکنید ؟ خیال میکنید ما موهای مان را توی آسیاب سپید کرده ایم ؟
ما کشاورزیم! مزرعه دار هستیم ! ما را دستکم نگیریدلدفا !
All reactions:
Aziz Asgharzadeh Fozi, Fariba Khou and 16 others